ضرورت بحث
زندگي در سرزميني که درآن هيچ زمينه اي براي رشد
اقوام گوناگون و به ویژه هزاره ها و شکوفايي استعدادهاي شان وجود ندارد، هميشه
مايه ي دغدغه، سرگرداني و سردرگمي کساني است که تمام همت و تلاش شان سربلندي، پيشرفت
و آباداني اين آب و خاک بوده و نسل در نسل براي حفظش از تجاوزات متوالی بيگانگان
بسی خون داده و در دوران پساجنگ جهت رشد و ترقي آن هم خون دل زیادی خورده اند.
باهمه ي اين خون ها، دلسوزي ها، فداکاري ها و عشق به اين سرزمين توسط اقوام بومي
کشور، امروزه وجه مميزه ي اين مرز و بوم حداقل در مقايسه با همسايگانش، فقر، عقب ماندگي،
وابستگي مفرط سياسي ـ اقتصادي ناشي از فقدان حس ميهن پرستي ای است كه طي حدود سه
سده ي گذشته توسط ناقلين قوم محوری ترويج يافته و این امر از حس عدم تعلق به این
سرزمین و افتخارات تاریخی آن نشأت گرفته است. قبایلی که توسط استعمار بابری از
«كوه هاي سليمان» هندوستان آورده شده و برای حفظ منافع سیاسی ـ استراتژیک خودشان، با
زور بر اریکه ی قدرت این سرزمین نشانده شده اند. طبیعی است که پیامد حاکم شدن
بیگانه ای فاقد هرگونه ریشه و پیوندی با تاریخ، فرهنگ و سرنوشت مردمان این کشور، باید
هم بيسوادي، فقر، فساد، بیباوری و صدها عيب ديگري باشد که همیشه از سرتاپاي
مملکت باریده و طبق برنامه های طراحی شده، یگانه سهم این محرومیت و عقب ماندگی ها
نصیب اقوام غیرپشتون و به ویژه هزاره ها گشته تا مدافعان همیشگی خراسان و غرجستان
و سیستان را با فقر و سرکوب، زمین گیر نمایند و از تقلاهای میهن پرستانه بازشان دارند.
ویژگی اساسی این کشور، فقدان استقلال سياسي ـ اقتصاديای می باشد که علیرغم تمامی
شعارهای مردم فریبانه و برپايي جشن های باشکوه و نمایشی به نام استرداد استقلال
کشور و ادعاي برخورداری از تاريخی کهن و پر از مقاومت و نیز مبارزه ي بی وقفه ی
ساکنانش در برابر تجاوزات بیگانه، امريست مشهود و معلومی که نياز به هيچ تحليل و
پژوهش و یا اثبات خلافش را ندارد.
براي اقوام کشور و ملموس تر از همه هزاره هایی که
تاکنون فداکاري ها و ازخودگذري هاي بي حد و حسابی براي آزادگي و توسعه ي سياسي،
اقتصادي و فرهنگي ميهن آبايي شان از خود بروز داده اند، در دوران استیلای ناقلین
کوه های سلیمان نه آزادگي و توسعه و رشدي نصیب شان گردیده و نه براي آن همه تلاش
و «فدا»، ارج و منزلتي درنظر گرفته شده است. اینها علت و انگیزه های مبارزات بی وقفه ی
هزاره ها طی سه سده ی اخیر بوده اند که بر اساس تمامی قوانین و اصول انسانی، به خاطر
تلاش برای تحقق دموکراسی باید مورد تقدیر گیرند. متأسفانه با همه ی مقاومت ها و
بهاپردازی های همیشگی، هيچ کس حتا از ميان خود هزاره ها به ريشه ها و علل اين عقب ماندگي ها
و ستم و تبعیض سیستماتیک و هدفدار ضدهزاره پي نبرد، و اگر هم تک سواراني استثنايي
از واقعيت «تبعيض قومي» به مثابه ي زيربناي تمامي بدبختي ها سخن گفتند، اورا به شدت
تخطئه کردند و پيش از هرگروه ديگري، مدعیان روشنفکری قوم خودش، مبارزین این عرصه
را احساساتي، متعصب، فتنه انگيز و حتا عقب مانده های دور از تمدنی خواندند که خود
بسی تقدیسش می کنند.
توجه به مسائل قومي و بررسی آن ها، چه توسط قوانین
غیردموکراتیک این سرزمین و چه اخلاق اجتماعي اي که معمولاً به وسیله ی هيأت حاکمه
سمت و سو داده شده و مي شوند، همیشه امري تنش زا و تفرقه آفرين ميان «اقوام باهم
برادر»!! و «ملت واحد»!! تلقي گرديده تا بدین وسیله انگیزه ی مقاومت در برابر
برنامه های نابود کننده را از هزاره ها بگیرند و آنان را همچنان ابژگانی تمکین
کننده در برابر برنامه های توسعه طلبانه ی هویتی ـ سرزمینی خودشان نگه دارند. اما
هزاره هايی که کاملا به ستم و تبعیض قومی به مثابه ی ریشه ی تمامی گرفتاری های
جامعه باورمند گشته و روی دست گرفتن روند بازگشت به «هویت قومی» به مثابه ی
سرآغازی برای مبارزات برابری خواهانه را اجتناب ناپذیر دانسته اند، هنوز رویکرد
قومی در عرصه ی مبارزات سیاسی و ادعای «هزاره گرایی»، یاد ستم و سرکوب های خونین
ممتد و همیشگی (از میرویس هوتکی ـ كه پشتون بودنش هنوز مشكوك و قابل تأمل مي باشد
ـ گرفته تا امروز) را در خود و مردم شان زنده می نماید و در واکنش به آن، عده ای
را حتا به تأمل در مورد درستی مبارزات و مقاومت های حق طلبانه و به ویژه نوع هویت طلبانه ی
پرچالشش واداشته و بخشی را نیز نسبت به درستی و یا ضرورت پیش گرفتن چنین رویکردی
شدیداً دچار تردید نموده است.
گرچه هراس آگاهانه از خاطره هاي دردناك گذشته، مبارزين
صديق را نسبت به سختي ها و سنگلاخي بودن چنين مسيري هوشيارتر و باالتبع مصمم تر مي نمايد،
درعين حال باعث مي گردد تا بخش بزرگي از مدعيان روشنفكري را که به دلیل گرایش
خودکم بینانه و حتا تمکین نسبت به اندیشههای به ظاهر مدرن، از درک «هویت قومی»شان
عاجز مانده اند، درحالي كه با ژست و اداهاي دموکراتیک مي خواهند خود را مبارزيني
خویشتندار و برخوردار از انديشه هاي فراقومي و به اصطلاح «مدرن» بنمایانند، از
چنین رویکردی سخت گریزان نماید.
به هر صورت بايد اذعان نمود که ستم و درد آن چه بر
هزاره ها رفته، نسل ها بعد هنوز هم با همان شدت احساس می گردد و سایه ی ترس از آن همه
توحش و سبوعيت در كشتار و نسلكشي نياكان ما كه احتمال تكرار پي درپي شان در تمامی
ادوار تاریخی و حتا در زمانه ی ما هم دور از تصور نخواهد بود، اثرات خودش را کم و
بیش بر روان تمامي هزاره ها مستولی نموده و حتا سرنوشت و رویکرد سیاسی ـ مبارزاتی
ما را در زمانه های گوناگون تعیین نموده است. چنين احساس و دركي، خود گواهی روشنی
است بر گذشته های فاجعه آلودی که بر مردم ما روا رفته که صدالبته دیگر با هیچ روش
و ترفندی نمی توانند همچون گذشته پنهان بمانند. این یادآوری پی درپی ستم و نسل کشی ها،
بالاخره ما را به نقطه ای می رساند که روزگاری هر هزاره به دادخواهی ستمی که بر
پیشینیانش رفته و سرزمین هایی که از نیاکانش غصب گردیده، برخیزد و به تمامی
شعارهای دروغین، «خط های سرخ» ترسيم شده توسط ناقلين حاكم و اتهامات ضدیت با «وحدت ملی»
و...، پشت پا زند و با شهامت از همه ی آنها بی باکانه عبور نماید تا بتواند افق هاي
تازه ي مبارزاتي را فرا راه توده هاي ستمديده ي قومش بگشايد و از بنبست کنونی
رزمی که سخت جنب و جوش و تلاشش را به رکود کشانیده است، رهایی یابد. حتا فراتر از
آن، مدیران و پیروان امروزین استراتژی توسعه طلبی هویتی ـ سرزمینی را كه به خاطر
بی شهامتی و مآلاً سکوت و رخوت سیاسی امروزی ما، زبان شان در موارد متعدد و
رخدادهاي كوچك و بزرگی هنوز برما دراز است، در رابطه با بزرگ ترين جنايت و نسل كشي های
تاريخ ميهن ما که توسط نیاکانشان علیه هزاره ها صورت گرفته اند، همچنان سكوت
پیروزمندانه اختيار نموده اند.
بنابراین و با مقاومت دلیرانه ای به سان نیاکان و
حتا نسل گذشته ی خود، باید ازجا برخیزیم و آنان را نسبت به غیربومی بودن شان و نیز
غصب قدرت با پشتيباني بيگانگان، نسل كشي هاي گسترده و بي وقفه ي بوميان و به ويژه
هزاره ها، كوچ اجباري و غصب سرزمين هاي آنان و بالاخره تدوام روند «تبعيض» و
«بايكوت» عليه مردم ما تا امروز، وادار به اعتراف نموده و به دنبال آن، مبارزه ي
بي امانی جهت بازگرداندن سرزمین های ازدست رفته و درخواست غرامت جهت جبران حداقلي
از نسل کشی های اسلاف برتری جوی شان نماید.
باهمه ی این ها، نويسندگان و پژوهشگران امروزين
هزاره (نسل جوان) که سخت دلباخته ي واژه هاي به ظاهر مدرن گشته اند1 و مي پندارند که با زمزمه ي
چنين واژه هايي و يا نوشتن حاشیه و تفسیری بر آن ها به جامعه ي مطلوب شان خواهند
رسید، بازکردن کتاب «قوميت» را حساسيت برانگيز مي شمارند و به اجتناب از آن توصيه
مي نمايند تا مبادا خداي نكرده از «مدرنیزم» و «عقلانيت» باز مانند و فرهنگ «پيش مدرن»
قومی! وبال گردن شان گردد و یا با چنین رویکردی به واپسگرایی تاریخی متهم شوند. درحالی
که مردمش با گذشتانده شدن از ماشین «استحاله»ی توسعه طلبان هویتی ـ سرزمینی، اینک
دارای شخصیتی مثله شده و هویتی از دست رفته بوده و نسبت به «فلسفه» و «اخلاق»ی که
سرتاپایش را کلی گویی های غیرمسوولانه فراگرفته است، سخت بی علاقه و بیتفاوت می باشند.
درست برعکس آن، تمایل شان به ایدئولوژی های چپی که انسان را در ایجاد دگرگونی در
جامعه و ساختن نظامی عاری از ستم و نابرابری مسوول می داند و در راستای تحقق آن پی درپی
تشویقش می نماید. بنابراین در شرایطی که هزاره ها تشنه ی تغییر بنیادین و قابل لمسی
هستند که به طور روزمره آن را حس نمایند، روی آوری تحصیل کردگان این قوم به
«فلسفه»، «زیبایی شناسی» و «اخلاق» و دیگر انگاره های تخدیرکننده ی لیبرالیستی که برای نحله ها و
جمعیت های گریزان از عمل ترتیب یافته و آنان را متمایل به وَر رفتن با واژهه ای
«برابری»، «عدالت»، «حقوق بشر» در متن کتاب و کاغذ به منظور مشغول و مشبوع نمودن
ذهن شان، به جای دسترسی عملی و عینی به آن ها می نماید تا روزگاری علیه طبقات
ناشی از بی عدالتیِ کاپیتالیزم و لیبرالیزم فردگرای جهان خواران نشورند. چنین رویکرد
واهی و بی ثمر نسل جوان و مدعیان روشنفکری هزارگی است که روز به روز بر فاصله ی شان
با مردمی که جز به لمس عینی «برابری» و تغییر دیدگاه جامعه و حاکمیت نسبت به آنان
باور ندارند، افزوده می شود که نهایتاً به دوری روز افزون شان از عمل مبارزاتی
منتهی می گردد. زیرا وقتی مردم بازدهی کاری را نمی بینند، تلاش های نرم
روشنفکرمآبانه را تنها خوشایند حاکمیت و برآمده از برنامه های آن می شمارند که با
روش های نوینی همچنان به فریب و تخدیر مردم مشغولند.
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفا ما را با استدلال و نظرات علمی خود یاری رسانید