امروز مصادف بود با 7 دلو سال
روز شهادت شکیلا، دخترک خوردسالی که در خانه ی سید هادی واحدی بهشتی عضو شورای
ولایتی بامیان به طور مرموزی به قتل رسید. امروز را جامعه ی مدنی در بامیان دست به
راهپیمایی زد تا آمادگی خود را برای تداوم مبارزه و مقاومت برای تحقق عدالت و
برملا شدن راز قتل وی اعلام بدارد، و بر تعهدات قبلی شان نسبت به هدر نرفتن خون
دخترک مظلوم و قربانی زورگویی قدرتمندان، همچنان پافشاری نمایند.
این تجلیل اما در کابل به
گونه ی دیگری انجام یافت و اعضای کمیته ی دفاع از زنان قربانی خشونت که اینک بر
تعداد یاران و حامیان شان افزوده گشته است، شهر و دغل بازی های درونش را به کناری
نهادند و راهی کوهستانی بلند گردیدند تا تعهد و ایستادگی بر پیمان دیرین شان برای
دادخواهی خون شکیلا را بر مزار وی تجدید و تقویت نمایند.
سفر به بلندی ها، گرچه عاری
از مشکلِ یخبندان و گل و لای نبود، اما لذت پایداری بر پیمانی که برای دادخواهی
ونی به ناحق ریخته شده بسته بودند را، به همراه داشت. عشق برای صعود از میان گل و
برف و یخ، تا رسیدن بر مزار او که پرمیمنت و با برکت صورتک های تزویر را از چهره ی
فریب کاران و زورمندان برکند، تجلی عشقی دیگری بود که پویندگان راه عدالت همیشه
مشتاقانه و با گذر از میدان های تهدید و توهین و افترا، تاکنون پیموده اند. گرچه
تعداد حاضرین بر مزار از چند ده نفر فرا نمی رفت، اما «صفا»، «پایداری بر عهد» و «امید
به موفقیت» در چشم ها موج می زد و بشاش بودن آنان نشان از انرژی وافرشان در تداوم
راه شان داشت.
نخست عزم رفتن نمودیم و به
همکاری و یاری یک دیگر تا رسیدن به آن بالاها، پرداختیم. اندک زمانی نگذشته بود که
رسیدن پی در پی یاران با وفای مان را شاهد بودیم. جمع خوبی بودیم و رضایت از آمدن
از چهره های صمیمی همگان نمایان بود. گلبرگ ها را بر مزاری فراموش شده پاشیدیم که
با رنگ سپیدِ برفِ خوابیده بر خاک شکیلا، چه ترکیب پرمعنایی را ساخته بود. سفیدی
معصوم و سرخی خون پاشیده شده بر حیات وی.
شمع ها هم روشن شدند و بر
شاعرانه سازی فضا بسی افزود. شاید این شاعرانگیِ سپهر کوچکِ جمع ما، نیاز
دادخواهان خون وی بود تا کماکان از راه ظریف مدنی منحرف نشوند و سرسختی و دجالیت
مظنونان به قتل شکیلا که از همان ابتدا در سازوکار تحریف مسیر قانونی تحقیق و قشا
بودند، بیهوده به خشم شان نیاورد. چند خبرنگاری که به جمع ما پیوسته بودند، بدون
تأمل و با اشتیاق خاصی به عکس برداریِ مزاری که اینک با شمع و گل و مهر یاران آذین
بسته بود، پرداختند. کسی از میان ما نه شاعر بود و نه دیزاینر حرفه ای، اما صحنه
بس زیبا شده بود و من خودم دلم نمی خواست آن جا را ترک نمایم، شاید دیگران هم میل
مشابهی در سر داشتند.
چند سوال به رسم مصاحبه شد و
زهرا و علم، چون همیشه پاسخ های شان را بیان داشتند. ساعتی در چنین محیطی قرار
گرفتیم و ابهت مزارِ خاکی و فروتنانه را از آن بالا دیدم که چگونه تمامیت غرب کابل
را به نظاره نشسته و مطمئنم که چشمان آرمیده در زیر آن خاک، یارانی را انتظار می
کشید که برای صیقل زدن «انسانیت» و بیداری «وجدان»شان، باید به دادخواهی خون او
بپاخیزند که به راستی «سکوت» سزای شکیلا نیست و در این رهگذر راه نیرنگ و زور را
با حضور دایمی شان در صحنه ها ببندند تا همچنان شکیلاهای بی گناه دیگری را به زیر
خاک فرو نبرند و بر تعداد قربانیان هوس های دیوان بی سیرت، افزوده نگردد.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفا ما را با استدلال و نظرات علمی خود یاری رسانید