۱۳۹۱ دی ۱۵, جمعه

فاشیزم قومی حاکم و رویارویی اجتناب ناپذیرِ ستمدیدگان



 تا زمانی که جامعه به «آزادی» و «برابری» دست نیافته و «ستم» و «تبعیض قومی» همچنان در متن مناسبات و روابط اجتماعی و سیاسی جامعه به سادگی قابل درک و لمس باشد، باید گروه های تحقیر شده ی قومی ای را که نقش فرودستی و تحقیرپذیری خود را می پذیرند و به آن عمل هم می نمایند، نسبت به واقعیتی که در آن به سر می برند، آگاه نمود و نیز کارکرد و ترفندهای قوم محورانه ی فاشیزم قومی حاکم را افشا نمود تا آنان نسبت به رویکر اساسی خودشان که همانا رویارویی و ایستادگی در برابر تمامیت خواهان قوم محوری که شیادانه منکر ایفای نقش برتری جویی و انحصارگری خود هستند، آشنا گردند. تنها از متن این رویارویی است که فاشیزم قومی حاکم مجبور می گردد تا نقش های پنهان و انکارشده ی خود را علنی سازد و آن ها را بی پرده به بازی گیرند. در چنین فرایند دموکراتیک مردمی است که ماهیت واقعی انحصارگران قوم محور و روش های استحاله گرانه ی «بایکوت»، «تحقیر» و تصفیه ی قومی شان برملا می گردد.
گروه های فرودست قومی مانند هزاره ها تا زمانی که از کنه مناسبات نابرابر جامعه باخبر نشوند و از واقعیت خویشتن تحقیرشده شان و نیز مکانیزم تحقق تاریخی آن به درک دقیقِ و درستی نرسند، از موقعیت اجتماعی خودهرگز رنج چندانی نخواهند برد. تنها پس از رسیدن به مرحله ی آگاهی اجتماعی و دست یافتن به علل قرار گرفتن در موقعیت فرودست کنونی است که احساس ناخوشایندی می کنند. از این پس به نوشتن و گفتن از خود و افشای موقعیت مادون انسانی شان رو خواهند آورد که این امر نهایتا به مفهوم افشای ماهیت «قوم محوران سلطه گر» بوده که با نوشتن و گفتن هایی از رنج ستم دیدگان، «رنج» و «خشم» این بار در خانه ی «ستم گر» جا خواهد گرفت و آنان را به واکنش جدی در برابر افشای دردهای محرومان، وامی دارد. این روند در عیان شدن نقش های استیلاگرانه ی فاشیزم قومی حاکم کمک های زیادی خواهد نمود.
وقتی مدعی هستیم که استیلاگران قومی علیرغم ایفا و تداوم نقش تحقیرگرانه ی شان نسبت به هزاره ها که این بار در «بایکوت»ها و «تصفیه»ی قومی تجلی یافته اند، بازهم بی شرمانه چنین نقشی را منکر می گردند، دلیلش آن است که امروزه از تمامی ابزارها، ترفندها و زمینه ها برای سرپوش گذاشتن روی مکانیزم تحقیر و توهین هزاره ها استفاده می کنند. وقتی سرک های هزارستان را اسفالت نمی­کنند، ساختمان ادارات دولتی مرکز ولایات و اولوسداری ها را نمی سازند، برق را به مناطق هزاره نشین نمی برند، در آن نواحی مکتب نمی سازند و...، در واقع برای آن است که به همه بگویند هزاره ها نیاز به این چیزها ندارند. آنان در مرحله ای از تمدن بشری قرار ندارند تا به نهادها و نمادهای مدرنیته دسترسی داشته باشند.
پیام اصلی شان این است که این موجودات نیمه حیوان و نیمه انسان، اساسا چگونگی استفاده از این مواهب تمدن بشری را نمی دانند. اگر در غرب کابل پس از 9 سال تأخیر نسبت به دیگر نواحی پایتخت، تنها به ده درصد آن برق داده می شود، در کنارش هر از چندی به بهانه های مختلفی که هرگز نیاز به توضیح هم ندارند، بارها آن را قطع می کنند تا پروسه ی توهین و تحقیر هزاره ها به گونه ی دیگری تداوم یابد و با چنین اقداماتی رسما وانمود گردد که این موجودات چندان اهمیتی ندارند. یا این که در چندین ولایت هزارستان باستان اصلا کسی رنگ برق را نمی بیند، اما با تمامی این کردارها حتا در پروسه ی به ظاهر دموکراسی، همچنان منکر نقش استیلاگرانه ی خود در راستای استحاله ی انسان هزاره هستند، بدون این که کسی اعتراضی نماید.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفا ما را با استدلال و نظرات علمی خود یاری رسانید