قسمت اول
اگر از ادعاهای
سراسر دروغ و بی شرمانه ی مسوولین حاکمیت مستبد موسوم به «ولایت قبیح» که بی پروا
آن ها را در هر گوشه ی جهان ابراز می دارند، بگذریم و پشت گوش شان اندازیم، سفرای
این رژیم در کشور ما بارها طي مصاحبه هايي عوام فريبانه اعلام داشته اند که ايران
هرگز وارد رقابت هاي افغانستان و منطقه نشده بلکه خواهان مشارکت در جهت بهبود وضعيت
امنيتي کشورهاي همسايه مي باشد. شاید چنین ادعاهایی بعضی افراد ساده لوح را اغوا
نماید و دچار حیرت پذیرش و یا رد آن گردند. به هرحال با گشت و گذار میان مردم
متوجه می شویم که این رژیم به خاطر 3 دهه دخالت مستقیم در امور داخلی ما و به ویژه
زمینه ساز بدترین جنگ های داخلی و کشتار در کشور ما بوده اند، و سخنان شان کمتر
روی مردم اثر دارند. وقتي ما اين گونه ادعاها را در ميان مردم بازگو نموديم، بخش زيادي
از آنان در کوچه و بازار برافروخته شده و رژيم ايران را يکي از دروغ گوترين حاکميت
هاي ديکتاتور و بي باورترين آن ها به اصول انساني و قوانين اسلامي و بين المللي
مي دانستند. هرکدام خاطره ی تلخ و يا دليلي که از یک واقعیت عینی نشأت می گیرد، در
رابطه با ادعاي خود بيان مي داشتند. به همين علت بر آن شدم تا به طور مختصر و تنها
در محدوده ي يک مقاله به بررسي ماهيت و کارکرد واقعي اين رژيم در رابطه با رقابت
هاي منطقه اي بپردازم تا واقعیت ها بهتر روشن گردند و نقاب های فریب از چهره ی این
رژیم برگرفته شوند و ماهیت واقعی این رژیم توسعه طلب و مداخله گری که خودشان مدعی
صدور انقلاب (دخالت در امور کشورها) هستند، برای همگان برملا گردد.
از همان روزهای
نخستین پيروزي انقلاب شکوهمند ضدسلطنتي مردم ايران، پروژه هاي متعددی جهت
انحصار قدرت توسط کسانی که بعدها قدرت را در انحصار خود قرار دادند، روي دست گرفته
شد و با موج سواری زیرکانه، سرنوشت و اختیار انقلاب مردمی به دست آخوندهای سیاست
باز و بی باور به دین، افتاد. اين برنامه با برانگيختن احساسات مردم عامی و
پرونده سازي بی شرمانه عليه نيروهايي که از سال ها پيش بار مبارزه عليه سلطنت
خودکامه ي محمدرضا را بر دوش مي کشيدند، به تدريج آنان را از صحنه کنار زده و روز
به روز پايه هاي حاکميت خود را تقويت نمودند. در اين مسير چنان ستمگرانه و با سنگ
دلي به قتل عام، اعدام هاي دسته جمعي و شکنجه هاي متنوع دست يازيدند که کمتر کشوري
(به استثنای برنامه ی هلوکاست نازی ها و نسل کشی عبدالرحمان) در تاريخ را مي توان
همانندش سراغ داشت.
اينرژيم که گسترش
دامنه ی نفوذ و ژاندارم منطقه شدن مبناي شکل گيري اش را مي سازد و اساسا قدرت های
بزرگ جهانی و به ویژه امریکا با چنین تعهدی پذیرفتند تا آخوندها را بر قدرت
بگذارند، شعار «صدور انقلاب» که در عينيت و عمل چيزي جز صدور تروريزم نبود، سر داد.
این رژیم برخلاف روش های کهن مبتنی بر زورگویی آشکار، از «اسلام» و «انقلاب
مستضعفان» سخن راند و از آن ها پوششی برای مشروعیت بخشیدن به مداخلاتش ساخت. ادعاي
رهبريت جهان اسلام و فاسد بودن حکام
کشورهاي اسلامي باجديت پيگيري گرديد و مسلمانان جهان را که مدت طولانی زیر سیطره
ی رژیم های غیرمذهبی گذرانیده بودند، با شنیدن شعار «اسلام رهایی بخش» احساس
نمودند که روزنه ی امیدی فراروی شان گشوده شده است. به همین دلیل به باور کهن
برخوردار از «قداست» که اینک رویکرد سیاسی به خود گرفته بود امید بستند و قول های
سردمداران این جریان را وعده های خدایی پنداشتند. زمانی که حکام پوپولیست و دکوماژ
این جریان اشتیاق و علاقه ی مسلمانان در ایران و جهان را دیدند، از فرصت استفاده
نموده و بی درنگ آنان را به قيام عليه دولت هاي شان فراخواندند. نام کشور را
جمهوري اسلامي گذاشتند تا رنگ روحانی و ماوراالطبیعه ی آن را افزایش دهند و حتا
رهبریت سیاسی خود را برخوردار از پیوند دایمی با «امام زمان» قلمداد کردند. این
محکم کاری ها از آن جا سرچشمه می گرفت که برای حذف و قتل عام جریانات محوری انقلاب
ضدسلطنتی مانند سازمان مجاهدین خلق که از محبوبیت بالایی میان مردم برخوردار
بودند، به جعل چهره ای معنوی و فرازمینی برای رهبران حزب جمهوري اسلامي که سلطه را
انحصاراً دراختيار گرفته و در واقع به هيچ چيزي اعتقاد نداشتند، نیاز داشتند. بعدها
و طي جنگ پنهان و درونی قدرت، همديگر را به بي باوري نسبت به اسلام و انقلاب
متهم ساختند و چهره ی کریه خود را آشکار ساختند.
این تازه به دوران
رسیده ها که مستقیما از طرح های قدرت های بزرگ برخوردار بودند، در راستاي تحقق
برنامه هاي توسعه طلبانه ي رژيم آخوندي به منظور پاسداری از منافع غربی ها در
منطقه ی نفتی خلیج، بخش بزرگي از سپاه پاسداران را مصروف پيگيري و در واقع کنترل
جنبش هاي آزادي بخش نمودند که درواقع دخالتی آشکار در امور داخلي دیگر کشورها به
شمار می رود. در اين رابطه علاوه بر گروه هاي وابسته ي کشورما که اغلب توسط جناح
های متخاصم قدرت شکل گرفتند، گروه هايي از ديگر کشورهاي اسلامي مانند جبهه ي
آزادي بخش اريتره، جبهه ي آزادی بخش مورو در فليپين، سازمان آزادي بخش اسلامي
عربستان، حزب الدعوه و منظمه العمل (سازمان پیکار) عراق که مالکی از همان
جریانات می باشد، جنبش امل لبنان، جبهه ي پوليساريوی مراکش، همچنین گروه هاي
سازمان يافته ي ديگري که دفاتر غيرعلني داشتند، را مورد حمايت قرار دادند تا در
کشورهاي شان دست به مبارزه ي مسلحانه زده و رژیمی شبیه ایران (و صد البته
وابسته به آن) را ایجاد نمایند. اهداف اوليه ي چنين رویکردي، مسلماً به چالش
کشيدن رقيبان منطقه اي مانند عربستان سعودي مدعي رهبري جهاناسلام و عراق مدعي
رهبري اعراب بود. از این پس و با طرح امریکا برای وارد آوردن فشار بر رژیم بعثی
عراقی که دشمن خطرناکی برای اسراییل به شمار می رفت و از حدود 17 کودتای غربی هم
نجات یافته بود، باید از اين گروه ها به عنوان اهرم فشار بر کشورهاي منطقه و به
ویژه عراق استفاده ی سیاسی صورت مي گرفت تا ايران را به عنوان رهبر بلامنازع جهان
اسلام و منطقه بپذيرند. در این خصوص اسناد به دست آمده از سفارت امریکا در تهران
آشکار نمود، تیمی که بعدا «حزب جمهوری» را تشکیل داد قبلا با امریکایی ها و به
ویژه جنرال هایزر ارتباط داشته و طرح های به قدرت رسیدن و مداخله در امورد کشورهای
منطقه از همان زمان ترتیب یافته اند.
در اين ميان کشورهاي
عراق و عربستان هرکدام به روشخود دست به مقابله با اقدامات مداخله گرانه ی
آخوندهای تازه به دوران رسیده اند زدند که نشان می داد بسیار خطرناک عمل نموده و
از شیوه ها مرموزی برخوردار هستند. مثلاً عراق براي مقابله با آن، نيروهاي عرب
خوزستان را مسلح نمود و عربستان با جدا کردن بعضي از نيروهاي مقاومت افغانستاني
از کنار ايران با صرف پول هاي هنگفت، از ميزان اهميت و محبوبيت اين رژيم در انظار
مسلمانان جهان کاست و چهره ی سیاست باز آن را روشن تر نمود و نشان داد که برخلاف
ادعاهای اخلاقی و معنوی اولیه، افرادی مادی و توسعه طلب می باشند.
در آن زمان مسأله ي
افغانستان و اشغال این کشور توسط ارتش سرخ شوروي وقت، موضوع داغ و حساس روز
بود که اساس رویارویی دو بلوک شرق و غرب را در جهانی نو، پایه ریزی می نمود. کشور عربستان،
سني مذهب هاي افغانستاني را مورد حمايت قرار داده و در گام نخست ده ها ميليون دالر
را در اختيارشان قرار داد تا از سویی احساس مسوولیت خود را در برابر جهان اسلام و
مسلمانان نشان دهد و از طرف دیگر آنان را از رژیم ایران جداسازند. علاوه برآن، با
استفاده از موقعيت استثنايي پاکستان به عنوان پشت جبهه ي جنگ افغانستان، کمک هاي
بزرگ مالي را در اختيار پاکستان تحت رهبري جنرال ضياء الحق قرار داد. در عوض،
رژيم ايران به تبليغات عليه سعودي و پاکستان مي پرداخت و آنان را مزدوران آمریکا
در منطقه معرفی می نمود.
بادرک اين مطلب از
سوي رژیم ايران، که گروه هاي حنفي مذهب کشور ما به دليل امکانات بسيار زياد
سعودي و کشورهاي غربي که يک سال پس از اشغال کشور سرازیر شده بود، مراکز خود را
از ايران به پاکستان انتقال داده و بيشتر تابع سياست هاي عمدتاً ضدکمونيستي
پاکستان و کشورهای غربی گشته بودند، کمک هايي را در اختيار بعضي از گروه هاي حنفي مذهب
افغانستاني مانند جمعيت رباني با انگيزه ي فارسي زباني و همین طور حزب اسلامی
گلبدین برای جذب پشتون ها، قرار داد. کمک هاي داده شده به این دو گروه، مقدارشان
بيشتر از تمامي آن چه بود که به گروه هاي شيعه داده مي شد و اين کار به دليل
رقابتي صورت مي گرفت که با عربستان و پاکستان داشت. تشويق عناصري از گروه هاي اهل
سنت افغانستاني مستقر در پاکستان جهت انشعاب از گروه هايشان با شعار ضد آمريکايي
بودن مبناي سياسي نهضت «اخوان المسلمين»، ازبرنامه هاي ديگري بود که طي آن مولوي منصور
را از حرکتانقلاب مولوي نبي محمدي جدا نمود و بعدها مولوی امین وقاد را نیز از
حزب گلبدین به سوی خود کشید، درحالی که دفاترشان در پشاور پاکستان بود. البته چون
ايران در اين دوره از شرايط اقتصادي بسيار خوبي برخوردار نبود و درنتيجه توان مندي
رقابت زيادي با عربستان و کشورهاي غربي را نداشت، تلاش مي نمود تا حنفي مذهبان
کشور ما را که به دلیل «شرایط اشغال» کشور ما شديداً نظامي گرا شده بودند، به
بهانه ي توجه بيشتر این گروه ها به کار فرهنگي ـ سياسي، از درخواست کمک هاي مالي
سنگينِ شرایط نظامي دور ساخته، تا خود قادر به برآورده ساختن نيازهاي آنان گردد.
چراکه در همين زمان خود ايران وارد جنگي بي هدف و ويران گری با کشور عراق شده بود
که به احتمال بسیار زیاد بخشی از همان طرح حزب جمهوری اسلامی با جنرال هایزر بود.
اما به دليل اهميت مسأله ي افغانستان در
آن دوره براي مسلمانان جهان، حکومت ایران علیرغم فقر اقتصادی ناچار از ورود به
عرصه ي رقابت هاي شديدي با رقيبان منطقه اي خود گرديد تا حضور خود را در کنار
نيروهاي مقاومت افغانستان نشان دهد و نگذارد تا پاکستان و سعودی این رژیم را که
غرق در جنگ با عراق شده بود، منزوی سازند و محوریت جهان اسلام را از او بگیرند. به
ويژه اين که تمامی کشورهاي عربي عمدتاً مسلمان (به استثنای سوریه و تا حدودی هم
لیبی) از حکومت ايران به خاطر درگیری اش با عراق، چندان خشنود نبودند.
در اين ميان، گروه
هاي شيعه ی کشور ما و عراق و لبنان که همگي باطرح و امکانات ايرانيان شکل گرفته
بودند، به دليل عدم توجه رژيم ايران به لحاظ مالي ـ تسليحاتي به آنان، و نيز
اولویت دادن رژیم ايران به رقابت با عربستان و کشورهاي غربي که باعث می گردید تا
الن رژیم روي سني مذهب ها سرمايه گذاري نماید، به تدريج شیعیان کشور ما از چشم
ايرانيان افتادند و تقريباً به فراموشي سپرده شدند. زیرا ايرانيان دريافته بودند
که صحنه ي اصلي رقابت، به دليل حضور فعال سعودي ثروتمند و حاکم حرمين شريفين و
کشورهاي غربي در پشت جبهه ی افغانستان، تعيين سياست و برنامه برای جنگ
افغانستان حتماً در پاکستان صورت خواهد گرفت. بنابراين تلاش مي نمود تا بیش از
هرچیز در آن جا نقش پايي داشته باشد که این امر تلاش برای نزدیک شدن به گروههای 7
گانه ی پشاور را به هر قیمتی توجیه می نمود.
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفا ما را با استدلال و نظرات علمی خود یاری رسانید