۱۳۹۱ فروردین ۲۰, یکشنبه

بحران­ های هویتی فرا راه مبارزات دموکراتیک مردم هزاره

قسمت دوم
 
علاوه بر تبعيض و بايکوت اقوام، «زنان» جامعه­ي ما نيز به­دليل حاکميت انديشه­هاي مردسالارانه وپوسيده­ي باقی­مانده از نظام قبایلي برمغز سلطه­گران، از روند مشارکت در امور اجتماعی ـ سیاسی و اقتصادی ـ فرهنگی، کنار گذاشته شده که بدین ترتیب عذر بيش­از 80 درصد شهروندان کشور از سهم­گيري درتصميم و اجراي امور کشوري خواسته شده بود. اين سرآغاز تحقيقات تازه­اي بود که از حدود 20 سال گذشته آغاز كرده­ام و از آن پس بنا به درک تازه­ای از اوضاع یافتم، همه­ي مطالعاتم روي دوقرباني تبعيض، يعني «اقوام» و «زنان» متمرکز گشتند که تدريجاً و با تکميل شدن، آن­ها را بيرون خواهم داد.
به­همین دلیل، اینک و در این نوشته تلاش خواهد شد که به ­مسائل هزارگی (قومیت) که درواقع سرنوشت خود من نیز به ­آن گره خورده است، بپردازم تا به­سهم خود گرهي از معضلات معرفتي جنبش دموكراتيك و برابري­خواهانه­ي «اقوام» و مشخصاً روند درک و فهم پديده­ي «قوميت» و ایجاد باور به آن به­مثابه­ی مبرم­ترین نیاز مبارزاتی جنبش دموکراتیک مردم خود برداشته باشم. مسلماً این تنها یک کار مقدماتی و به­اصطلاح، درآمدی خواهد بود بر موضوع که در آینده و با پژوهش­های بیش­تر خودم و نیز دیگر هزاره­ها، به­آن غنا و عمق بیش­تری داده شود. به­عبارتی، از این پس باید موضوع «قومیت» و پژوهش­های «هزارگی» را به­مثابه­ی یک رشته­ی مطالعاتی مورد نیاز و پیوند یافته با تمامی ابعاد و جوانب زندگی و مبارزاتی مردم ما، پی گرفته شده و انرژي و زمان بيش­تري را صرف آن نماييم تا آن حلقه­ی مفقوده­ی انگیزه­بخش از متن اوهام جعل و تحریف و تاریکی­ها بیرون کشیده شود و راه مبارزات دموکراتیک و برابری­خواهانه­ی مردم ما علاوه بر همواری، دارای عمق و ارتقای کیفیت گردد.
سخن گفتن در مورد «هویت» و به­ویژه «هویت­قومی» که مقوله­ای پیچیده، گسترده­ و درعین حال از مباحث داغ، گنگ و حتا سردرگم کننده­ی دهه­های پایانی سده­ی بیستم بوده و از آن پس بخشی از سرشناس­ترین دانش­مندان و کارشناسان علوم اجتماعی و مردم­شناسان را به­خود مشغول نموده است، کار چندان ساده­ای نمی­باشد. به­عبارتی دیگر، پیچیدگی موضوع از سویی و مقاومت بخشی از جریانات سیاسی ـ قومی و حتا کارشناسان متمایل به چنین قدرت­هایی در برابر مطرح شدن انگاره­های قومی، آن­هم در عصر «جهانی­سازی» امپریالیستی (به­جای «جهانی­شدن» به­مثابه­ی یک روند تکاملی جوامع بشری) و نیز موجودیت و بعضاً مقتدر بودن دیکتاتوری­های قومی، همین­طور مخالفت جدی جریانات «تمامیت­خواه» و «استحاله­گری» که حدود سه سده است در کشور ما قهراً و غصباً برسر قدرت قرار گرفته­اند و نسبت به مسأله­ی گرایشات قوم­گرایانه به­مثابه­ی واکنش و پاسخ منطقی و ضروری به «قوم­محوری» حاکم، که به­دلیل راه­گشایی فکری ـ مبارزاتی­اش به ارتقای مضاعف آگاهی اقوام ستم­کشیده و قربانی تبعیض انجامیده و خیزش محتوم آنان را درپی خواهد داشت، بسیار حساس می­باشند. این مجموعه مسائل روی­هم رفته بر میزان سردرگمی مبارزاتی و به­ویژه نوع قومی آن، در این کشور افزوده­اند. در کنار آن، به­دلیل عدم ارتقای تئوريك ـ استراتژيك جنبش­ها و خيزش­هايي كه تاکنون در اين سرزمين صورت گرفته­اند، به­ويژه سطح بسیار پایین دانش و تجربه­ی سياسي ـ مبارزاتي سران اين حركت­ها که وادارشان نموده تا همیشه به کلی­گویی­های مقلدانه­ي ایدئولوژیکی چون باورمندی دگماتیستی به مارکسیزم، اسلام سیاسی، لیبرالیزمِ مؤید سلطه­گری جهانی و هر اندیشه­ی دیگری که انسان، جامعه و مبارزات برابری­خواهانه­ي اقوام زيرستم را در جایش میخ­کوب نموده و مانع رشد و تکاملش گردد، پناه ببرند و بدین­گونه سطح مبارزات دموکراتیک و برابری­خواهانه را از رسیدن به مرحله­ی دقت و ریزبینی­های مورد نیاز مبارزاتی محرومان جامعه باز داشته و ساده­لوحانه مطالعات، پژوهش­ها و «مطالبات­قومی» را نشانی از عقب­ماندگی مبارزاتي به­شمار آورده­اند. درحالی که روی­آوری به «قومیت» و بررسی آن به­مثابه­ي مبرم­ترين نياز مبارزاتي جوامع چندقومه­ای که ستم و تبعیض قومی وجه غالب و برجسته­ی آن به­شمار می­رود، بر نهایت وسواس و دقت مبارزاتی، هم­چنین فهم و درکِ بُن و ریشه­ی ساختار و مناسبات جامعه استوار مي­باشد، درواقع به­لحاظ ارزش مبارزاتی و درجه­ی نیاز به آن­ها، چنین گرایشاتی گام­هایی چند فراتر از تئوری­های كلانْ روايتِ ایدئولوژیکی به­شمار خواهند آمد.
همین­طور در کشوری که تاکنون هرگز به مبارزات علمیِ جستجوگر قواعدی برای تمامی حرکت­های سیاسی ـ اجتماعی توجه ننموده و اصولاً سطح عمومي اقدامات سياسي در آن بسیار پايين می­باشد و به­همين دليل هم مبارزات تاكنونی­اش هیچ­گاهی از سطح شورش­هاي «خودجوش» و خیزش­های «خودبه­خودی» فراتر نرفته­اند، لاجرم سطح دانش و تجربه­ی مبارزاتی آن کاملاً پیش­پا افتاده و ساده بوده، تنها عده­ی اندکی از مبارزین با نگاهی ژرف درپی حل مسأله­های مبارزه و گشودن گره­ها و بن­بست­های آن برآمده و با درایت در جستجوی استراتژی مناسب و تاکتیک­های کارای مبارزاتی خواهند بود. این است که کم­تر اتفاق می­افتد تا تمایلات قومی را که هنوز به­لحاظ تئوریک بغرنج و ناشناخته بوده و اقدام به آن نیازمند تجارب بالایی می­باشد، به متن مبارزات دموکراتیک برابری­خواهانه­ی اقوام زیرستم کشانند. به­همین دلیل متأسفانه اغلب گرایشات «قومی» و مسائل «هويتي» تنها درحد پژوهش­های مبتنی بر احساسات، آن­هم درحد مطالعات اکادمیک و تفننی غیرمسوولانه و عمدتاً خنثا و انتزاعی باقی مانده­اند. چراکه به­دلیل پیچیدگی مبارزات قومی و کثرت مشکلات و موانع چنین راهی، نیز شدت فشار دوستان نادانِ اغلب سودجو و فردگرا، هم­چنین دشمنان آگاه نسبت به منافع قومی­شان، حتا یارانِ باورمندی که اساس مطالعات­شان همان منابع اکادمیک غیرعینی و مآلاً فاقد حس انگیزه­بخشی می­باشد را دچار دل­سردی و نومیدی ساخته، طوري­كه در درازمدت از پيروي چنين راهي صرفه­نظر خواهند كرد. زیرا روي­كردهاي اكادميك به­مثابه­ی توشه­ی فکری مبارزین این راه، عموماً فاقد جهت­گيري و روي­كرد مشخص رئالستيك و مردمانه مي­باشد. علت هم آن است که چنین مطالعاتی از همان آغاز هرگز واکاوی «قومیت» را با انگیزه­ی رسیدن به «هویت» مبهمِ کنونی خویش که در کنار پژوهش­های کتابی، نیازمند مبارزه در همین راستا می­باشد، آغاز ننموده و صدالبته که چنین روی­کردی در پژوهش، مسوولیت و رهگشایی جهت نجات از «بحران­هویت» را به­همراه نخواهد داشت.
می دانم که چنين رُک نوشتن و طرح نمودن مسائلی که هم دشمنان را به­خشم می­آورد و هم دوستان مذبذب را به واکنش وادار خواهد نمود، همچنین بررسی کمّ و کیف شکل­گیری حوادث اجتماعی ـ تاریخی و انتقال دقیق واقعیت­ها و پدیده­های عینی و درعین حال بسیار حساس جامعه به روی کاغذ که فضای «شک» و «تردید» را نسبت به مواضع و تئوری­های رسمی حاکمیت­های تاکنونی ایجاد خواهد نمود، بسا افراد و جریاناتی که چند سده در این کشور با جعل و فریب و سركوب به زیست سیاسی پرداخته و از اقتدار نامشروع مبتنی بر همان یاوه­ها برخوردار بوده را در درازمدت و در متن جامعه، از «مشروعیت» و «قدرت» خواهد انداخت و بنابراین به­مثابه­ي واكنشي در برابر اقداماتي از اين قبيل، ناچارند تا در برابر پژوهش­ها و مبارزاتی با چنین روی­کرد و هدفی با قدرت کامل بایستند و جهت تحریک مردم علیه آنان، سر و صدای «وای نفاق»، «ضدیت با وحدت­ملی» و «مخل امنیت» به­راه اندازند. من نیز با درک همه­ی آن­ها و این­که از همین اکنون انتظار واکنش­های تند و شايد هم غيرقابل مهار و سرشار از خشونت را از آنان دارم، در این پژوهش و نوشتارم بدون واهمه و پروایی، نگارش متفاوتی با نوشته­های ابریشمین دیگران مبادرت ورزیده­ام تا ناگفته­هایی را که لازمه­ی بن­بست شکنی مبارزات مردم ماست به میان کشم و آن­ها را ره­توشه­ی مبارزات دموکراتیک مردم خود قرار دهم.
اینک و پس از حدود سه سده ستم و «نسل­کشی» و تحقیر و توهین و غصب بیش از 80 درصد از زمین­های نیاکان ما، و خلاصه با به­کار رفتن حدود یک سده «پروژه­ی استحاله» بر هزاره­ها که طبق آن تا درجه­ی «مادون انسان»مان سقوط داده و مغزهای­مان را راکد و سخت نموده و تنها مغزهایی را که توانسته­اند زیر فرمان خود قرار دهند، به­فعالیت واداشته تا به­پیروی از آنان در برابر قوم­گرایان قد غلم نمایند و بنویسند و با چنین یورشی از نیروهای خودی، دهان­مان اتوماتیک­مان بسته بماند و دیگر داعیه­های برحق وراثت تمدن­های باستانی این سرزمین را هرگز سرندهیم. آنان به­تجربه دیده­اند که چگونه ستم­های مستمر و بی­پایانی که با روش­های «استحاله­گری» و «مسخ» بر ما روا یافته­اند، تا اعماق سلول­های مغز ما نفوذ نموده و در شرایط کنونی حتا توانسته­اند این مغزها را در کنترل کامل خود درآورده و به­راحتی در جهت منافع اربابان استحاله­گر از هیچ تلاشی دریغ نمی­کنند. وقتی این نیروی ازخودبیگانه قلم به­دست می­گیرد، ناخودآگاه و آن­گونه که پرورش یافته­اند، به­بهانه­ی نفی خشونت و با اقتدا به روش­های نرم و صلح­آمیزی که مبنایش برهم نخوردن نظام فاشیستی و حفظ ثبات آن است، بعضاً به­طور تلویحی و غیرمستقیم به مدح و ثنای «ستم» و «تبعیض» و فرمان­روايان این ستم­ها می­پردازند. اگر هم اندکی صداقت در طرح چنین انگاره­هایی وجود داشته باشد (مسلماً که تلاش در راستای بقای فاشیزم نمی­تواند اقدامی دموکراتیک و مردمانه به­شمار آید)، چگونه می­توان بدون این­که روند گذار صلح­آمیز از فاشیزم قومی به جامعه­ای دموکراتیک را تبیین کنیم، اندیشه­ها و انگاره­های مبتنی بر ثبات و بقای فاشیزم را برجسته سازیم و مورد توجه و تأمل­شان قرار دهیم. اما در عین حال زمانی که مردم و مبارزین ما «تار و پود» این­همه دام­های ستم و فریب را از خود می­زدایند و با تکاندن مغز خویش از تمامی موهومات و جعلیاتی که گردانندگان «پروژه­ی استحاله­گری» براي ازخودبيگانه ساختن­مان بر آن نقش انداخته­اند، آیا رواست که اگر آن­چه را که خواست اربابان باشد، نگویند و ننویسند، باید مورد هتاکی کسانی قرار گیرند که از خود ماست اما برای دیگری رشته می­بافند؟ و اصولاً در شرایط گسسته شدن بندهای اسارت فکری و روانی، خود استیلاگران خشم­گین انتظار چه نوشته­هایی را باید انتظار داشته باشند؟ آیا معتقدند که با انجام آن­همه نارواها و روش­های گوناگون تحقیر و تهدید، اینک همه­ی هزاره­ها انسان­های رام و مطیعی باید شده باشند که با کنترل شدن دائمي مغزهای­شان توسط جعل، تحریف، هراس و تهدیدهای خلق شده­ی همیشگی، جز در رسا و تمجید اربابانِ ستم، چیزی برای نگاشتن نیاموخته­اند؟
به­راستی در پروسه­ی پس از رهایی، با توجه به اِعمال درازمدت و پی­گیر ستم، بایکوت و تحقیر علیه مردم ما، خود ما باید انتظار چه پیامد و نتیجه­ای را از پژوهش­ها و مبارزات قومی خود داشته باشیم؟ یا این­که اگر خود استحاله­گران با استفاده از روش­های عقلانی و به­طور منصفانه به­داوری نشينند، بهتر نيست تا به واقعیتِ زایل شدنیِ اثرات استحاله­گری در اثر مبارزات هویت­طلبانه و نیز دگردیسی­های سیاسی ـ اجتماعی و باالتبع تحولات ذهنی ستم­دیدگان دیروز، تن مي­دادند و به توان­مندي بازآفريني «انسانيت» و «هويت» توسط «انسانِ» خودآگاهِ مبارز، ایمان می­آوردند و توقعِ داشتن بردگانی تسلیم شده­ی همیشگی را از ذهن خود دور می­نمودند، و با درنظر گرفتن سختي­هايي كه ما طی اجراشدن و سپری نمودن پروژه­ی «استحاله­گری» كشيده­ايم، پيشاپيش باید و به­طور حتم به بازتاب فوران خشم بردگان رهیده از زیر ستم و ساطور استیلاگران، به­خوبی آگاه می­بودند و به­قول ژان پل سارتر، «وقتی دهان بند را از دهان­های سیاه برگرفتید، چه امیدی داشتید؟ که مدح شما را سر دهند؟ سرهای پدران ما را که با زور تا به خاک خم کرده بودند، آیا گمان می­کردید هرگاه بلند شدند، در نگاهشان تحسین و ستایش خواهید خواند؟».4
اینک که پس از چندسده ستم و سکوت، هزاره به یُمن مقاومت ضداشغال­گران روسی و سپس مقاومت فوق­تصور هویت­طلبانه­ی دهه­ی هفتادِ كابل، فرصت نگارش از «خود» و درباره­ی «خودی»ها را یافته است، باید هم تمامی نوشته­هایش سرشار از تحلیل و کندکاو رنج و ستم­های زیاد و درازی باشد که طی حدود سه سده­ی گذشته و با روش­های گوناگونی بر او و هم­تبارانش روا داشته­اند. او که فراتر از توقع و انتظارات واهی استیلاگران، برای همیشه بردگانی با ذهنیت­های الینه­شده باقی نمانده و اینک كه تصمیم به تحلیل وضعیت تاریخی و کنونی خود و نگارش آن­ها را گرفته است، ناچار از ثبت و درج گوشه­هایی از درد و ستم و رنج و تبعیض روا یافته برخود و هم­تبارانش می­باشد. چراکه نه نیاکان هزاره عمرشان را در خلأ بی­افتخاری و يا بی­همتی گذرانیده­اند تا هنگام مرور تاریخ سرشار از عزت­شان، سراپایش را غرور و حس میهن­پرستی نگیرد، و نه مقایسه­ی آن با وضعیت کنونی که ثمره­ی حدود سه سده­ی ستم و تبعیض و بایکوت و نسل­کشی هزاره­ها است، به­گونه­ای که در این مدت هرگز آسودگی­ای را در زندگی­اش ندیده­اند، به اوانگیزه­ی مبارزاتی نخواهد بخشید تا چیزی از رزم و نبرد برای نگارش نیابد. باید هزاره به­طور کامل از انسانیتش تهی شده و به­منزله­ی یک حیوان بی­احساس درآمده باشد که بتواند به­سادگی از همه­ی آن ستم و نابرای­ها علی­رغم غیرقابل تحمل بودن­شان، چشم بپوشد. از همه رنج­آورتر آن است که برای خوشایندی مقتدران کنونی، داستان­های مدرن بسازد و برای خدشه وارد نشدن به امنیت کشور، سکوت فداکارانه را پیشه نمایند و از این رهگذر خود را مردمانی آرام و بی­زیان معرفی نمایند!
رخداد هویت­طلبانه­ی كابل که به هزاره تكانه­اي شديد بخشيد، وي را به­پيش گرفتن راه نويني كشانيده كه با روتافتن از راه­های ترسیم­شده­ی گذشته، به آن دست­يافته كه صدالبته اين گزينش، براي «دیگران»ی که نماد آشکار «استیلاگری­قومی» هستند، بسي ناگوار و فراتر از تحمل بوده است. چون «هزاره»ای که توسط همین استیلاگران سرنوشتی فراتر از «جرم» و مشخصاً «مرگ» برایش رقم خورده بود و از جانب همان­ها نیز، هرگز حق لب گشودن و سخن راندن و حتا نگارش از «خود» و سرگذشت نکبت­بار و زشتی که بر او گذشته و وضعیتی که در آن قرار داشته است را، به­دلیل هويداشدن ماهيت و اهداف ضدانساني استیلاگران، هرگز نداشته­اند. وضعیتی که توسط استیلاگران حاکم شکل گرفته و ردپای این ناقلین استحاله­گر در تمام پلیدی­هایی که طی دوره­های دراز حدود سه سده­ی اخیر تاریخ میهن ما با زندگی هزاره­ها آمیخته است، به­وضوح قابل رؤیت و پی­گیری می­باشند. یعنی، هزاره­ای که باید بمیرد و این سرنوشت محتومی است که همان­ها برایش ترسیم نموده­اند، زمانی­که از شرایط و مناسبات حاکم بر خودش سخن می­گوید، درواقع دارد چهره­ی واقعی نهفته پشت نقابِ ناقلینِ غاصبی که طراحان اصلی این وضعیت می­باشند را عریان می­سازد و آن را به­نمایش می­گذارد. برای همین هم هست که چنین نگارش و درددل­هایی سخت آنان را می­آزارد و به­شدت خشمگین­شان می­سازد.
با آن­که بررسی عمیق، دقيق و فارغ از احساسات پروژه­ی «استحاله­گری» به­مثابه­ي يك عينيت ملموس و تأثيرگذار بر تمامی ابعاد زندگي هزاره­ها نیاز به شکیبایی کلامی و خویشتن­داری روانی شدیدی دارد، بازهم ناممکن به­نظر می­رسد که با توجه به آن­همه ستم و تحقیر و بایکوتی که با گذشت حدود سه سده هنوز هم ادامه دارد، بتوان از رخنه­ی رگه­های «خشم» و «انتقام» در نوشته­ها و تحليل­هاي خود جلوگیری نمود. زيرا انسان تحقیرشده­ی «هزاره» ماشین بی­احساسی نیست تا از آن­همه اقدامات و ابتکارات به­کار گرفته شده برای «مسخ» و «تهی­سازی»اش از «هویت» و حتا «انسانیت»، اثر نپذيرفته و درد و کینه­هایی در درونش جوانه نزده باشد. حال­که این انسان رهیده از بندهای بردگی و رشته­های افسون­گری، با درج واقعیت­های زندگی خود در واقع طرح­های ستم­گری آنان را برباد می­دهد، نباید به او فرصت زیادی داده شود و از یورش و تهدیدهای همیشگی لحظه­ای در امان بماند، و دقیقاً شمشیر داموکلس باید تمام وقت بر سرش آویزان باشد تا مبادا چنین جسورانه بنویسد و همگان را نسبت به استیلاگران حاکم بدبين و مآلاً بی­اعتماد نموده و به «وحدت­ملی» پوشالی و اسارت­بار، این تابوی ساخته و پرداخته­ی فاشیزم قومی حاکم، آسیب جبران ناپذیری رساند. انتظار داشتن بازتابی غیر از این از رخدادهای حدود سه سده­ای که بر هزاره­ها رفته و سرنوشت این مرز و بوم و انسان­هایش را چنین زشت و کینه­توزانه رقم زده است، بسی غیرمنطقی بوده و اصولاً داشتن چنين توقعي از پژوهش­گر ستم­ديده، با تعاملات و چالش­هایی که «مغز» و «احساس» انسان با «عینیت»های جامعه دارد، كاملاً بیگانه بوده و از اساس با «عقل» و روش­های عقلانی و بررسی علّی مسائل، ناسازگار می­باشد.
درست به­همین دلیل است که راه­اندازی پژوهشی درست و راهگشایانه روی پدیده­های «هویت» و «قوميت»، بیش از هرچیز مستلزم قاطعیت، راست­کاری و دوری گزیدن از مصلحت­گرایی­های بزدلانه و پلید، هم­چنین نهراسیدن از تهدیدهای سرشار از خطر و نیز تطمیع­های مملؤ از سودهای سیاسی ـ اقتصادی برای اشخاص و گروه­ها می­باشد. به­عبارت دیگر، پژوهش پیرامون درک مفهوم واقعی «هویت» و «قوميت»، هم­چنين سرنوشت مردمی که مدت­هاست آن­ها را باخته­اند، با هرگونه مصلحت اندیشی­های زودگذرانه و فرصت­طلبی­های سودجویانه ناسازگار بوده و بیش­تر بر دقت­های ویران­گر و برهم زننده­ی آرامش «استیلاگران» و نظام ستم­گر زاییده­ی آنان تأکید دارد.
با همه­ی ضرورت­هایی که جهت درک دقیق­تر و گسترده­تر موقعیت مادونی مردم هزاره لازم بود، شرایط به­گونه­ی دیگری رقم خورد و برای ایجاد شدن بستری از نرمش سیاسی، چه رهبران کلاسیکی که تازه بر اریکه­ی قدرت تکیه زده و هرگز تصمیم هم نداشتند تا به­زودی آن را رها سازند، و چه مدعیان روشنفکری که به­تازگی با «مدرنیت» و واژه­های مسحور کننده­اش آشنا شده و سخت از خطر جنگ و بازگشت طالب وحشی هراس داشتند، وِردهای آرام­بخش را لحظه­ای از زبان دور نمی­کردند تا مبادا دردمندهای سرشار از عقده با گشودن زبان­های پرنیش­شان، بار دیگر جامعه را به­سوی رویارویی خشونت­بار گسیل دهند.

ادامه دارد

پيامبر رحمت و رهايي (2)

قسمت دوم و پاياني
وقتي طالبش آمد، شعار آن بود که مدعیان دروغین دین جز شر و فساد را برای مسلمانان نیاوردند و خود الگوهای واقعی دین هستند که صلح و عدالت را برای مسلمین داغ­دیده­ی این سرزمین ارمغان خواهند آورد. چندی نگذشت که همه دیدند، اساساً نگاه­ آنان به انسان، گله­هاي بي­اختيار و بي­ارزشي بود که حتا اندازه­ي ريش و موي اطراف شرم­گاه­شان هم به­خواست خودشان نمی­باشد. در اين دوره ستاندن جان چنين مسلمان­هاي مطيع ستم به­آساني کشتن يک مرغ و چه بسا آسان­تر و آزادتر و بی­قاعده­تر از آن بود.
اينک متحيرم از اين برداشت ديني­اي­که نام­هاي بي­شماري به­خود گرفته، اما همه به­يک­سان بر خلق خدا ستم روا مي­دارند و پيروان­شان را به کشتن بي­گناهان مي­خوانند. از طالبي­اش بايد ناليد يا اخواني و ولايت فقيهي­اش، و همه مي­دانيم که اينها نام­هايي از جريانات گوناگون تحريف­شده­ي دين رحمت خدايند که بهر نابودي مسلمانان کشور ما از دگرجاها به­سان ودیعه­ای آورده شده­اند.
و امروزه نيز در واهمه از رو شدن جرايم و جنايت­هاي ضدبشري، جنايت­هاي­جنگي و نسل­کشي­هاي پي­درپي­شان، هم­چنين از دست دادن موقعيت دروغين و غصبي­ای که با رويآوري مردم و مبارزين موحد به تفسير درست از قرآن و احادیث صحیحه­ی معصومین ممکن خواهد شد، به­جان انديشمندان و محققين واقعي دين حمله­ور شده و با سلاح تکفير و ارتداد خواهان کنار زدن آنان و تثبيت موقعيت ديرينه و يا لااقل به تأخير انداختن موعد محاکمه­ شدن­شان و يا به­زير سوال بردن صداقت ایمان­شان هستند. مسلماً دين­پناهي و قرار گرفتن­شان زير رداي دين، چيزي جز جستجوي معافيت و مصونيت از گناهان و جنايت­هاي­شان نيست و مسلمانان آگاه و مؤمن نيک مي­دانند که دين مبين اسلام هرگز پناه­گاه خائنان و آدم­کشان نبوده و اگر آنان خلع­لباس ديني نگردند، جز بدنامي هرچه بيش­تر دين پيامدي نخواهد داشت.
اينک که اين­همه جفا و جنايت و تحريف دين از سوي مدعيان پيشوايي آن تثبيت گرديده و با تمامي گذشته­هاي ننگ­آور، ضدانساني و ضداسلامي­شان هنوز بي­شرمانه خود را مبلغ و مدافع دين به­شمار مي­آورند، و حتا خود را خداگونه (عياذ باالله) بر قله­هاي فرماندهي ديني (فتوا) قرار داده­اند و در مورد ديگران به قضاوت نشسته­اند، نبايد کاريکاتوريست ابله، بي­تحقيق و عقده­اي دنمارکي و يا عبدالرحمان به مسيحيت گراييده را زياد نکوهش نمود. بلکه بايد کساني را عامل آن دانست که يا خود را قاضي­القضات مي­دانند در حالي­که رشوت و تهديد نمودن متهمين توسط خود و حتا خاندانش غوغا به­پا کرده و شيخ­الحديثاني که تمام عمر را مشغول توطئه، معامله با اجانب و نهايتاً قتل­عام مسلمين كشور بوده و امروزه نيز برخلاف ظاهرشان پشت پرده با تروريسان القاعده و طالب هم­سو و هم­نوا مي­باشد، و دیگراني که به­نام عالم دين و آموزگار شریعت با حاجيه خانمش مصروف تجارت مواد مخدر بود، هم­چنين آن مدعي جهاد و اجتهادی11 که به عياشي و ثروت­اندوزي مشغول بوده و گه­گاهي هم که سر از حرم­سرايش بيرون کشیده و فتواي تکفير و ارتداد مجاهدان بزرگي چون سردار شهيدان و پيشواي هزاره­هاي مسلمان و آزاده چون عبدالعلي مزاري و ياران و هزاره­ها را صادر مي­نمايد، سخت كريه­تر مي­نمايد.
به­راستي وقتي به­نام دين و به­فرمان متوليان رسمي، مردم افشار و شمالي و مزار و يکاولنگ و... قتل­عام مي­گردند، و سه­ سال مداوم و بي­وقفه مسلمانان ساکن غرب کابل زير رگبار آتش سلاح­هاي مرگ­بار قرار مي­گيرند، هم­چنين انسان­هاي بي­گناهي در نيويورک و مادريد و لندن و عمان و پاکستان و عراق و هند منفجر مي­شوند و هنوز هم احمق­هاي بي­خرد و بصيرتي عالم دين بودن فتوا دهندگان چنين جنايت­هايي را منکر نمي­­گردند، از مردم جهان غرب چه انتظاري غير از آن­که همه­چيز را به­حساب اسلام و رهبر فرزانه­ی آن گذارند، مي­رود؟ عبدالرحمان يگانه فردي نيست که از اسلام رو گردانيده، بلکه او اولين کسي است که در كشور ما آشکارا جدا شدنش از دين مبين اسلام را اعلام داشته است. واقعاً اگر اندک مسئوليتي در جامعه و ميان علماي راستين دين باقي مانده است، چه پاسخي براي هزاران جواني که در دل از اين دين و متوليان آن بريده و بي­اعتقاد گشته­اند، دارند و مقصر همه­ي آن­ها چه­کساني جز جنايت­کاران و عياشان و مغازله­گران سیاسی با بیگانگانی هستند که برای سرپوش گذاشتن روی کردارهاي ناپسند و شرم­آورشان، دين­پناهی را پیشه کرده­اند؟ به­راستي اين سلاح خشونت­بار تکفير و ارتداد تاكنون چه مشکلي از مشکلات مردم را گشوده است و مانع بریدن و رهیدن چه­کساني از دين گرديده است؟ با کفر و روگرداني باطني آنان چه مي­کنيد؟ آيا اگر اسلام را علاوه بر اعتقادات ذهني، بايد در عمل يك مدعي دين نيز جستجو نماييم، مگر همه­ي متوليان رسمي دين، بيش از بيگانگان به دين آسيب نرسانده­اند و اينک اسلام بيش از هرچيز، از عمل­کرد آن­ها بدنام نشده است؟ بياييد راست باشيم و حقيقت را بگوييم که آيا خشونت و تکفير راه نجات اسلام از کسر شدن پيروانش مي­باشد، يا راه نجات متوليان از بازخواست، دادخواهي و نهايتاً محاکمه­ شدن به­خاطر اعمال ضدبشري­شان؟ آيا آنان و با استنباطات و اجتهادات خرافي و قرون وسطايي از دين كه درواقع متأثر و حتا برگرفته از مناسبات قبايلي­شان مي­باشد، مستقيماً مسئول اين­همه توهين به ساحه­ي مقدس رسول­الله الأعظم و يا اسلام­گريزي آشکار افرادي چون عبدالرحمان نمي­باشند؟ مسلماً اگر دست­هاي نهان بدکاران در زير رداي دين از سر قرآن و دين کوتاه گردد و دين رحمت و رهايي اسلام که همانا دين بشريت و براي تمامي عصرهاست، از زنگارهاي قبيله­اي و سودجويانه­ و گروهي­شان پاک و منزه گردد، یقیناً که پرتو تکامل­بخش قرآن ساطع گشته و به تعالي جوامع اسلامي و حتا تمامي بشريت خواهد انجامید. مسلماً با قرائت­هاي انساني و تکاملي از دين و تفسير صحيح از قرآن، بيش از هرچيز منافع و موقعيت­هاي غصبي اين خود منتصبان به­خطر خواهد افتاد، و نه عزت و شهرت و جاذبه­ی دين مبين اسلام. مطمئن هستم که دقیقاً براي همين منظور است که لحظه­اي از تکفير مسلمانان محقق و نيک­کردار دست بر نمي­دارند و با سلاح دهشت­افکن «ارتداد» به جان هر مسلماني مي­تازند تا روزي يخن خودشان را نگيرند و به دادخواهي آن­همه ستم و تحريف و دروغ برنخيزند.
و من در چنين وضعيت نابه­هنجار اجتماعي­ـ ديني­ای که حقيقت را بيش از هر زمان ديگري واژگونه جلوه داده­اند و انگاره­های «ستم» و «تبعيض» را به­نام اسلام عرضه مي­دارند، فرياد برمي­آورم که،
اي فرمان­روايان لعنت و نفرين، چه ظالمانه و خون­آشام است استنباطات خرافي و ضدانساني­تان از دين­ که حتا بر بيچاره و يتيم و بي­نان هم اندکي رحم نمي­فروشيد. و اي خداي زمين و زمان و کمال، و اي مظهر برابري و توحيد، تو گواه باش که من چه سخت کافرم به اين قرائت­هاي مرگ­آفرين و نفرت­زا از دين که توسط متولیان زشت­کردار و بی­ایمان عرضه مي­گردند، که به­سادگي جان از مسلمان مي­گيرند، سخن و فکر را از انديش­مندان مي­ستانند، نان را از گرسنگان، و انسانيت را از اقوام محروم و زنان.
اي خداوند رحمت و رهايي، تو شاهد باش،
از اين دين­فروشاني که خود سفيران مرگند و ارتداد (روگرداني عملي از دين)، چه سخت بيزارم و از آنان تبري مي­جويم، و از دين­گونه­ي ستم­روا و تبعيض­گر­شان بسا متنفرم. و امروزه بيش از هر زمان ديگري زندگي با چنين دين­پناهان فريب­کاري را، حسين­وار، ننگين و شرم­آور مي­دانم و چه بي­صبرانه مشتاق لقاي تو هستم که اوج «آزادگي» و «رستگاري» در آن است. و چه خوب درک نموده­ام که در جامعه­ي تنگ­دست ما که با انحصار دالرهاي بادآورده فحشا رواج مي­کنند، هيچ­زماني چون کنون، دين آزادگي تو نيازمند آب­ياري با خون نبوده است. پس چه بهتر که خون من ارزانيِ باروريِ دين يُسر12تو باشد. شايد مرگ خونين من روزي، فقر و رنج و هراس و دلهره و مرگ و زبوني را از دل مردم، به کاشانه­ي دين­پناهان زرپرستي بَرَد که انبان­هاي بزرگ و پر ز سيم و زر­شان در هر بانکي کنز گرديده و نيز، سخت مؤمنم که اين بندگان محروم تو، با غلبه بر فاسدان دين­پناه و دين­فروش کنوني، روزگاری امامت­عمومي توده­ها را تحقق خواهند بخشيد و آن­گاه وارثان هميشگي زمين مي­گردند.13


پانبشته­ها  
  1. گرچه ميان شيعيان که آن را به­نام «ثقلين» ياد مي­کنند و اهل سنت که «ثنتين»ش می­نامند، در مورد اين حديث اختلاف­نظر اندکی به­نظر می­رسد. اول این­که حديث مورد استناد شيعيان مبني بر «اني تارک فيکم الثقلين، کتاب الله و عتري ...» توسط منابع زيادي از اهل سنت مانند صحيح مسلم، صحيح ترمذي، صحيح ابي داود و... نيز نقل شده و بنابراين بسيار معتبر مي­باشد. دوماً، ما تفاوتي ميان «سنت» رسول­الله و «عترت» وي نمي­بینیم. اهل­بيت رسول هرگز خلاف سنت گامي بر نداشته­ و حتا از همه در اجراي آن موثق­تر و ثابت قدم­تر بوده­اند.
  2. بقاي مناسبات ستم­گرانه و سلطه­جويانه­اي که متوليان رسمي و عرفي دين بيش از همه از آن سود مي­برند و دکان دلالي خود را در وجود آن پر رونق­تر مي­بينند.
  3. الي الله المصير ـ اليه ترجع الامور ـ انا لله و انا اليه راجعون (جملگي آيات قرآني است)
  4. بعثت لاتمم مکارم الاخلاق (حديث مشهور)
  5. إنا نحن نزلنا الذکر و انا له لحافظون (حجر ـ 9)
  6. لا اکراه في الدين ـ قد تبين الرشد من الغي ( بقرة ـ 256)
  7. و هديناه النجدين (بلد ـ 10)
  8. ادعوا الي سبيل ربک باالحکمة و الموعظة الحسنة و جادلهم باالتي هي احسن (قرآن)
  9. به بند 2 ماده­ي 9 از جلد اول قانون مدني مراجعه شود.
  10. اياکم و المثلة حتي علي الکلاب (حديث مشهور)
  11. منظور از «اجتهاد» متون دين برای يافتن پاسخ­های مناسب به نيازهای عمده­ی هر زمان است.
  12. ان الله يريد بکم اليسر و لا يريد بکم العسر (قرآن)
  13. و نريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمة و نجعلهم الوارثين (قرآن)

بحران­های هویتی فرا راه مبارزه (1)


قسمت اول

ضرورت بحث
زندگي در سرزميني که درآن هيچ زمينه­اي براي رشد اقوام گوناگون و به­ویژه هزاره­ها و شکوفايي استعدادهاي­شان وجود ندارد، هميشه مايه­ي دغدغه، سرگرداني و سردرگمي کساني است که تمام همت و تلاش­شان سربلندي و پيش­رفت و آباداني اين آب و خاک بوده و نسل­درنسل براي حفظش از تجاوزات متوالی بيگانگان بسی خون داده و در دوران آرامش جهت رشد و ترقي آن هم خون­دل زیادی خورده­اند. باهمه­ي اين خون­ها، دل­سوزي­ها، فداکاري­ها و عشق به اين سرزمين توسط اقوام بومي کشور، امروزه وجه مميزه­ي اين مرز و بوم حداقل درمقايسه با همسايگانش، فقر، عقب­ماندگي، وابستگي مفرط سياسي ـ اقتصادي ناشي از فقدان حس ميهن­پرستي­ای است كه طي حدود سه سده­ي گذشته توسط ناقلين قوم­محوری ترويج يافته­اند که فاقد حس تعلق به این سرزمین و افتخارات تاریخی آن می­باشند. قبایلی که توسط استعمار بابری از «كوه­هاي سليمان» هندوستان آورده شده و برای حفظ منافع سیاسی ـ استراتژیک خودشان، با زور بر اریکه­ی قدرت این سرزمین نشانده شده­اند. طبیعی است که پیامدهای حاکمیتی بیگانه و فاقد هرگونه ریشه و پیوندی با تاریخ، فرهنگ و سرنوشت مردمان این کشور، باید هم بي­سوادي، فقر، فساد، بی­باوری و صدها عيب ديگري باشند که همیشه از سرتاپاي مملکت باریده و طبق برنامه­های طراحی شده، بزرگ­ترین سهم این محرومیت و عقب­ماندگی­ها نصیب اقوام غیرپشتون و به­ویژه هزاره­ها گشته تا مدافعان همیشگی خراسان و غرجستان و سیستان را با فقر و سرکوب، زمین­گیر نمایند و از تقلاهای میهن­پرستانه بازشان دارند. ویژگی اساسی این کشور فقدان استقلال سياسي ـ اقتصادي­ای می­باشد که علی­رغم تمامی شعارهای مردم­فریبانه و برپايي جشن­های باشکوه و نمایشی برای استقلال کشور و ادعاي برخورداری از تاريخی کهن و پر از مقاومت و نیز مبارزه­ي بی­وقفه­ی ساکنانش، امريست مشهود و معلومی که نياز به هيچ تحليل و پژوهش و یا اثبات خلافش را ندارد.
براي اقوام کشور و ملموس­تر از همه هزاره­هایی که تاکنون فداکاري­ها و ازخودگذري­هاي بي­حد و حسابی براي آزادگي و توسعه­ي سياسي، اقتصادي و فرهنگي ميهن آبايي­شان از خود بروز داده­اند، در دوران استیلای ناقلین کوه­های سلیمان نه آزادگي و توسعه و رشدي نصیب­شان­ گردیده و نه براي آن­همه تلاش و «فدا»، ارج و منزلتي درنظر گرفته شده است. این­ها علت و انگیزه­های مبارزات بی­وقفه­ی هزاره­ها طی سه سده­ی اخیر بوده­اند که بر اساس تمامی قوانین و اصول انسانی، ذی­حق به­شمار می­روند. متأسفانه با همه­ی مقاومت­ها و بهاپردازی­های همیشگی، هيچ­کس حتا از ميان خود هزاره­ها به ريشه­ها و علل اين عقب­ماندگي­ها و ستم و تبعیض سیستماتیک و هدف­دار ضدهزاره پي نبرد، و اگر هم تک­سواراني استثنايي از واقعيت «تبعيض­قومي» به­مثابه­ي زيربناي تمامي بدبختي­ها سخن گفتند، اورا به­شدت تخطئه کردند و پيش از هرگروه ديگري، مدعیان روشنفکری قوم خودش، چنین مبارزینی را احساساتي، متعصب، فتنه­انگيز و حتا عقب­مانده­های دور از تمدن ­خواندند.
توجه به مسائل قومي و بررسی آن­ها، چه توسط قانون و چه اخلاق اجتماعي­اي که معمولاً به­وسیله­ی هيئت حاکمه سمت­وسو داده شده و مي­شوند، همیشه امري تنش­زا و تفرقه­آفرين ميان «اقوام باهم برادر»!! و «ملت واحد»!! تلقي گرديده تا بدین وسیله انگیزه­ی مقاومت در برابر برنامه­های نابود کننده را از هزاره­ها بگیرند و آنان را همچنان ابژگانی تمکین کننده در برابر برنامه­های توسعه­طلبانه­ی هویتی ـ سرزمینی­شان نگه دارند. اما هزاره­هايی که کاملا به ستم و تبعیض قومی به­مثابه­ی ریشه­ی تمامی گرفتاری­های جامعه­ باورمند گشته و روی دست گرفتن روند بازگشت به «هویت­قومی» به­مثابه­ی سرآغازی برای مبارزات برابری­خواهانه را اجتناب­ناپذیر دانسته­اند، هنوز روی­کرد قومی در عرصه­ی مبارزات سیاسی و ادعای «هزاره­گرایی»، یاد ستم و سرکوب­های خونین ممتد و همیشگی (از میرویس هوتکی ـ كه پشتون بودنش هنوز مشكوك و قابل تأمل مي­باشد ـ گرفته تا امروز) را در مردم هزاره زنده می­نماید و در واکنش به آن، عده­ای را حتا به تأمل در مورد درستی مبارزات و مقاومت­های حق­طلبانه و به­ویژه نوع هویت­طلبانه­ی پرچالشش واداشته و بخشی را نیز نسبت به درستی و یا ضرورت پیش­گیری چنین روی­کردی شدیداً دچار تردید نموده است.
گرچه هراس آگاهانه از خاطره­هاي دردناك گذشته، مبارزين صديق را نسبت به سختي­ها و سنگلاخي بودن چنين مسيري هوشيارتر و باالتبع مصمم­تر مي­نمايد، درعين حال باعث مي­گردد تا بخش بزرگي از مدعيان روشنفكري را که به­دلیل گرایش خودکم­بینانه نسبت به اندیشه­های به­ظاهر مدرن، از درک «هویت قومی»شان عاجز مانده­اند، درحالي كه با ژست و اداهاي دموکراتیک مي­خواهند خود را مبارزيني خویشتن­دار و برخوردار از انديشه­هاي فراقومي و به­اصطلاح «مدرن» بنمایانند، از چنین روی­کردی سخت گریزان می­شوند.
به­هر صورت بايد اذعان نمود که ستم و درد آن­چه بر هزاره­ها رفته، نسل­ها بعد هنوز احساس می­گردد و سایه­ی ترس از آن­همه توحش و سبوعيت در كشتار و نسل­كشي نياكان ما كه احتمال تكرار پي­درپي­شان حتا در زمانه­ی ما هم دور از تصور نخواهد بود، اثرات شديدش را کم و بیش بر روان تمامي هزاره­ها مستولی نموده و حتا سرنوشت و روی­کرد سیاسی ـ مبارزاتی ما را در زمانه­های گوناگون تعیین نموده است. چنين احساس و دركي، خود گواهی روشنی است بر گذشته­های فاجعه­آلودی که بر مردم ما روا رفته که صدالبته دیگر با هیچ روش و ترفندی نمی­تواند هم­چون گذشته پنهان بمانند. این یادآوری پی­درپی ستم و نسل­کشی­ها، بالاخره ما را به نقطه­ای می­رساند که روزگاری هر هزاره به دادخواهی ستمی که بر پیشینیانش رفته و سرزمین­هایی که از نیاکانش غصب گردیده، برخیزد و به­تمامی شعارهای دروغین، «خط­های سرخ» ترسيم شده توسط ناقلين حاكم و اتهامات ضدیت با «وحدت­ملی» و...، پشت­پا زند و با شهامت از همه­­ی آن­ها بی­باکانه عبور نماید تا بتواند افق­هاي تازه­ي مبارزاتي را فرا راه توده­هاي ستم­ديده­ي قومش بگشايد تا از بن­بست کنونی رزم رهایی یابد. حتا فراتر از آن، پیروان امروزین استراتژی توسعه­طلبی هویتی ـ سرزمینی را كه به­خاطر بی­شهامتی امروزی ما، زبان­شان در موارد متعددي و رخدادهاي كوچك و بزرگی هنوز برما دراز است، در رابطه با بزرگ­ترين جنايت و نسل­كشي­های تاريخ ميهن ما علیه هزاره­ها، همچنان سكوت اختيار نموده­اند. بنابراین و با مقاومت دلیرانه­ای به­سان نیاکان و حتا نسل گذشته­ی خود، باید آنان را نسبت به غیربومی بودن­شان و نیز غصب قدرت با پشتيباني بيگانگان، نسل­كشي­هاي گسترده و بي­وقفه­ي بوميان و به­ويژه هزاره­ها، كوچ اجباري و غصب سرزمين­هاي آنان و بالاخره تدوام روند «تبعيض» و «بايكوت» عليه مردم ما تا امروز، وادار به اعتراف نموده و به­دنبال آن، مبارزه­ي بي­امانی جهت بازگرداندن سرزمین­های ازدست رفته و درخواست غرامت جهت جبران حداقلي از نسل­کشی­های اسلاف­ برتری­جوی­شان نماید.
باهمه­ی این­ها، نويسندگان و پژوهش­گران امروزين هزاره (نسل­جوان) که سخت دل­باخته­ي واژه­هاي به­ظاهر مدرن گشته­اند و مي­پندارند که با زمزمه­ي چنين واژه­هايي و يا نوشتن حاشیه و تفسیری بر آن­ها به­ جامعه­ي مطلوب­شان خواهند رسید، بازکردن کتاب «قوميت» را حساسيت برانگيز مي­شمارند و به اجتناب از آن توصيه مي­نمايند تا مبادا خداي نكرده از «مدرنیزم» و «عقلانيت» باز مانند و فرهنگ «پيش­مدرن» قومی وبال گردن­شان گردد و یا با چنین روی­کردی به واپس­گرایی تاریخی متهم شوند. درحالی که مردمش با گذشتانده شدن از ماشین «استحاله»ی توسعه­طلبان هویتی ـ سرزمینی اینک دارای شخصیتی مثله شده و هویتی از دست رفته بوده که نسبت به «فلسفه» و «اخلاق»ی که سرتاپایش را کلی­گویی­های غیرمسوولانه فراگرفته است، سخت بی­علاقه و بی­تفاوت می­باشند، درست برعکس تمایل­شان به ایدئولوژی­های چپی که انسان را در ایجاد دگرگونی در جامعه و ساختن نظامی عاری از ستم و نابرابری مسوول می­داند و در راستای تحقق آن پی­درپی تشویقش می­نماید. بنابراین در شرایطی که هزاره­ها تشنه­ی تغییر بنیادین و قابل لمسی هستند که به­طور روزمره آن را حس نمایند، روی­آوری تحصیل­کردگان این قوم به «فلسفه» و «اخلاق» و دیگر انگاره­های تخدیرکننده­ی لیبرالیستی که برای نحله­ها و جمعیت­های گریزان از عمل ترتیب یافته و آنان را متمایل به وَر رفتن با واژه­های «برابری»، «عدالت»، «حقوق بشر» در متن کتاب و کاغذ به­منظور مشغول و مشبوع نمودن ذهن­شان، به­جای دست­رسی عملی و عینی به آن­ها می­نماید تا روزگاری علیه طبقات ناشی از بی­عدالتی کاپیتالیزم و لیبرالیزم فردگرای جهان­خواران نشورند. چنین روی­کرد واهی و بی­ثمر نسل جوان و مدعیان روشنفکری هزارگی است که روز به روز بر فاصله­ی­شان با مردمی که جز به لمس عینی «برابری» و تغییر دیدگاه جامعه و حاکمیت نسبت به آنان باور ندارند، افزوده می­شود که نهایتاً به دوری روز افزون­شان از عمل مبارزاتی منتهی می­گردد. زیرا وقتی مردم بازدهی کاری را نمی­بینند، تلاش­های نرم روشنفکرمآبانه را تنها خوشایند حاکمیت و برآمده از برنامه­های آن می­شمارند که هم­چنان به فریب و تخدیر مردم مشغولند.
دراين ميان، من­که از دوران کودکي و تحت شرايط و فضای سیاسی زادگاهم بغداد، سخت زیر تأثیر انقلابي­گري قوم­گرایانه­ی فلسطينيان (الفتح) و نيز هزاره­گرايي خشک و احساساتي جريان «شباب­الهزاره» به­مثابه­ی گرایشی ملهم از آن قرار گرفته بودم، پس از کودتاي 7 ثور که 15 سال بيش­تر نداشتم، عملاً وارد کيفيت تازه­اي از مبارزه شده و با جوزدگي ناشي از «جنبش خودبه­خوديِ»2 سراسريِ مردم كشور به پيش­تازي هزاره­ها،3 عليه برخوردهاي خشن و عقده­گشايانه­ي کودتاچيان 7 ثوري تازه به­دوران رسيده که تمامی اقدامات آرام و صلح­آمیز مردم ما را در چنداول کابل و سال بعد در 3 حوت که از دشت برچی آغاز گردید و به­زودی سرتاسر پایتخت را فراگرفت، با خشونت بی­نظیری پاسخ گفتند، رنگ ديگري به زندگی سیاسی­ام داد، طوری­که از آن پس جنبش آزادي­بخش ملي ناخواسته و طی دنباله­روی از موج عمومی حاکم بر کشور، «توتم» من گشت و حدود 13 سال مرا به هرسو خواست چنین جریاناتی بود، کشانید تا آن­که در همین فراز و نشیب­ها بالغ سنی و شعوری گشتم.
در طول این مدت در راستای همان جنبش آزادی­بخش ملی رؤیایی خود دويدم و در هر کوه و دشت و شهر براي برافروختن هرچه بيش­تر آتش جنگ و خشونت انقلابي و ملي! بسي تپيدم و در هر فرصت به­منظور حفظ وحدت ملی!! جهت بالا بردن کمیت و گستردگی جنبش مردم به­پا خاسته و فروگذار نکردن از هرگونه تلاشی در راستای ارتقای کیفی خیزش عمومی خلق، عليه «قوم­گرايي» كه در آن زمان باورمندانه آفت «انقلاب» و مبارزات دموكراتيك توده­اي می­دانستمش و بنابراين برایم بسي نفرت­انگيز مي­نمود، در نشرات موجود آن زمان نوشتم و جهت تکميل تئوري­­هاي انقلابی­ام، درون هرکتاب و نشريه و جزوه­ي «چپ» و «انقلابي» خزيدم و حتا فراتر از تئوري­هاي مبارزاتي­شان، بر مباني فلسفي ـ اقتصادي آنان نيز تأمل نمودم و چندسال را دربر گرفت که درکنار تحقیقات روی چگونگی سازماندهی و تاکتیک­های نبرد مسلحانه­ی خلق، به ضعف­های جزئی فلسفی کلید چهارسر دیالکتیک دست یافتم! نتيجه ­هم چيزي نبود جز انبار شدن تئوري­هاي بي­شماري که بخشي از حافظه­ام را اشغال کرده بودند و مدت زماني بر تمامي ديدگاه­هاي تازه­ای که باید سال­ها پیش دنبال­شان می­کردم، سايه انداخته بودند و به­تعبیر اصطلاحات تکنولوژیک امروزین، مغزم را هنگ کرده بودند. درحالی­که می­دیدم علی­رغم سرنگون شدن پي­درپي چندين نظام سیاسی کشور که در همه­ي آن­ها هزاره­ها حرف اول را مي­زدند، معضلات اساسي و عمده­ي جامعه و سرنوشت مردم هرگز تغييري نمی­کردند و ريشه­های پس­ماندگي و به­ویژه ستم و تبعیض بر هزاره­ها چون هميشه برجاي خود باقي مانده بودند. بدبختانه و با بار تئوریکی که بر مغزم فشار می­آورد، به­جای جستجوی راهی نو، درصدد اصلاح رهبریت انقلابی و مکانیزم مبارزات توده­ای بودم تا هماهنگی لازم را میان خلق­های جدا افتاده­ی متعلق به اقوام این کشور به­وجود آورم!
بدين­گونه 13 سال (70 ـ 1357) همه­ي انرژي و توانم را درراستاي «ملي­گرايي» موهومي كه مانند اغلب پيروان و مدعيانش تحليل و تبيين درستي از آن نداشته و تنها به ظواهر آن بسنده می­کردم، صرف نموده و تمام اين مدت را با جديت به مقابله با هر نشانه­اي از «قوم­گرايي» سپري نمودم. اما متأسفانه و متعجبانه، بارها باتکرار تاريخ و پابرجا ماندن تمامي مناسبات و دسته­بندي­هاي اجتماعي ـ سياسي نابرابرانه­ي گذشته مواجه می­گشتم، تا بالاخره دريافتم که ره­آورد کارها و مبارزات به­اصطلاح «ملي» من و قومم با تمامی فدیه و بهاپردازی­های درشت و قابل توجهی که صورت گرفته بودند، ناباورانه به سلطه­ي مجدد جریان توسعه­طلب هویتی ـ سرزمینی­ای که در درون خود انگل­های خون­آشامی چون نادر و ظاهر و هاشم، داود، مهمند، زكريا، حبيبي، احدی، حبیب­الله رفیع، اسماعیل یون و دیگر هم­پالگی­های استیلاگر را جا داده و هر دوره با صورتك و اداهاي تازه­تر و روشنفکر مابانه و اغلب ظاهری «دل­سوز» و «ملی» نمایان می­گشتند، انجامیده است.
ازسال 70 بود که به موجودیت «ملت» شک نمودم و آن را توهمی دانستم که پروسه­ی «عدالت» را سخت بی­اعتبار نموده و به­حاشیه می­راند و در چنین فرایندی به ماهیت «فاشیزم­قومی» در میهن خویش پی بردم که به­مثابه­ی ریشه­ی تمامی معضلات ریز و درشت جامعه نقش اساسی را بازی می­نماید. از آن پس با تعمق به ­مناسبات سیاسی ـ اجتماعی و فرهنگی جامعه و نیز مطالعات آزاد تاریخی و به­ویژه زدوبندهای پی­درپی رژیم­ها و گروه­های سیاسی جامعه در همان دوره­ی پر تنش و سرشار از پیوند وگسستی که تماماً بر مبنای قومیت صورت می­گرفتند، اندک­اندک فهميدم دراين کشور مناسبات غيردموكراتيك ژرفي ميان اقوام اين سرزمين حاکم است که نمي­شود آن­ها ­را با براندازي رژيم­هاي سياسي به­مثابه­ي روبناهاي جامعه، تغيير داد. مناسبات سياسي ـ اجتماعي غالبی که مستقل از حاکمیت­ها، انگاره­های سياسي شامل تئوری­های طبقاتی در عينيت جامعه حضور داشته و حتا به­طور مسلط بر آن­ها به حیات خود ادامه می­دهند، درحالي كه كم­تر توجه مبارزين غرق در تئوري­هاي رؤيايي و کتابی را جلب نموده­اند.
درک این واقعیت که در اين سرزمين حدود سه سده است که «تاج و تخت» ارثيه­ي بلامدعي حلقات انحصارگر و برتري­جوي قوم پشتونی به­شمار مي­رود که به­دلیل فقدان هرگونه پیوندی با تاریخ و تمدن این سرزمین، وادار گشته بودند تا میزان فشار بر بومیان را به­حد اعلایش افزایش دهند، کار ساده­ای نبود و بیش از مطالعات و پژوهش­های گسترده نیازمند قرار گرفتن در متن مبارزات دموکراتیک و برابری­خواهانه بود تا با عملاً بن­بست­های لاینحل انگاره­های به­اصطلاح «ملی»، آشنا شد. چراکه توسعه­طالبان هویتی ـ سرزمینی در راستای تحقق تمامیت­خواهی و داعیه­های بالا، ناچار از برقراری حاکميت قوم­محوری (Ethnocentrism) بوده که انحصار كامل اهرم­هاي سياسي، نظامي، اقتصادي و حتا فرهنگي ـ آموزشي و تاريخي را عملی ساخته تا تمامی طرح­ها و برنامه­های­شان اتوماتیک­مان در همان سو جریان بیابند و تنها حلقات متشکل از افراد متعصب قوم حاکم از حق فکر كردن، تصميم­گيري و برنامه­ريزي جهت تعيين و رقم زدن سرنوشت همه­ی مردم برخوردار باشند.
ديگر اقوام علي­رغم تمامی تلاش و سهمی که در تحولات جامعه و حفاظت و حراست از آن را داشته­اند، جز انزوا و طردشدن از قدرت، سرنوشت ديگري براي­شان تسجيل نگرديده بود. بنابراين و جهت موجودیت تضمینی برای بقای حاکمیتی با چنین ویژگی­هایی، نباید هیچ نقشي در اداره­ی کشور و نظام اقتصادی ـ سیاسی و فرهنگی به بومیان محول نمایند. اين است که استعداد همه­ي اقوام براي رشد و شکوفايي و توسعه­ي اقتصادي ـ سياسي و فرهنگي کشور نه­تنها به­کار گرفته نمي­شوند که به­خاطر هراس از تبدیل شدن­شان به رقیب و مانعی در آینده، باید خفه گردند و تمامي اقدامات نجات­بخش اقوام زيرستم كه در جهت مشارکت همگانی توده­های مردم کشور و مآلاً ارتقا و توسعه­ي سياسي ـ اقتصادي جامعه صورت مي­گرفتند، چون سدی در برابر تثبیت قوم­محوری حاکمیت به­شمار می­آمد، بنابراین تمامی آن­ها «خيانت ملي» تلقي شده و شديداً سركوب مي­گرديدند. 

ادامه دارد

پيامبر رحمت و رهايي (1)

و خشونت­ محوري مدعيان پيروي

قسمت اول
28 ماه صفر سال­روز وفات انساني وارسته، اسوه­ي حسنه، نماد تکامل رفتاريِ انسان و پيام­آور رحمت و رهايي، حضرت محمدبن عبدالله صلالله عليه و آله و سلم مي­باشد. بزرگ­مردي که به­خاطر عظمت غير قابل وصف رفتارش اشرف مخلوقاتش ملقب ساختند، ثلث سوم زندگي­اش را تماماً وقف خدا و خلق نمود و پيش از وفاتش جهت تداوم راه خود، کتاب الله و عترت1خود را براي پيروانش به­عنوان وصيت و ميراث، به­جا گذاشت تا با پي­گيري آن، بشريت به­راه تکاملي خداوند ادامه دهد. اما افسوس که چنين نشد و امروزه چنان دين و آييني که بايد تمامي بشريت را به­خود جذب مي­نمود و چون آفتاب هميشه و در تمامي ادوار تاريخ بر انسانيت مي­درخشيد، با اتکا بر اعمال و رفتار انسان­نماهايي که خود را مبلغ و مروج دين وي قلمداد مي­نمايند، شرم­گينانه بايد گفت که، مورد تمسخر بيگانگان و دوري جستن پيروان منجر گشته است. و به­جاي آن­که راهي براي انزوايش ميان نسل نو بينديشند، سلاح مرگ­باري به­نام «ارتداد» را به جان آنان برگرفته­اند.
ارتداد که مفهوم لغوي آن روگرداني و بازگشت (واپسگرايي) بوده و به­لحاظ مفاهيم مجازي ديني، کناره­گيري و دوري­جستن از مباني ديني مي­باشد، در واقع خصلت عناصر و جريانات سياسي ـ اجتماعي­اي است که خواستار حفظ و بقاي وضع موجود بوده2و هرگونه پيشرفت و تکامل را که هم سير طبيعي جهان و اجتماع بدان­سو است و هم سمت و سوي هستي در انديشه­ي توحيدي به همان جهت روان مي­باشد3، را مغاير ماهيت ايستايي و ماندن در قالب تحجر و مناسبات سلطه­جويانه­ي خود ديده و آن­را لجوجانه زير رداي دين پي مي­گيرند.
دين اسلام که جهت بهبودي، تکميل و تکامل رفتار و مناسبات اجتماعي انسان­ها نازل گشته و پيام­رسان وحي به مردم، در همان آغاز بعثتش آن­را مطرح ساخت4، انسان را موضوع اصلي خلقت دانسته و تکامل آنان را هدف قرار داده است. اين هدف دين توحيدي به روشني و شفافيت کامل در مجموعه ارزش­هاي عام، ثابت و قابل استناد قرآني (محکمات) و هم­چنين در گفتار و رفتار اجتماعي ـ سياسي متداوم و غيرمنسوخ پيامبر بزرگ اسلام (سنت صحيحه) به­وضوح ديده مي­­شود. اما انقلاب تکاملي توحيدي پس از وفات پيامبر، به­دليل روي کار آمدن مجدد تسليم شده­هاي پس از فتح مکه (تازه مسلمانان مصلحتي و منافقان) نخست از جديت، جهد و کارايي اوليه­اش کاسته شده و به­تدريج به­دليل جاي­گزين شدن انديشه­هاي برخاسته از متن رفتار قبايلي با رهنمودهاي رهايي­بخش توحيدي، از محتواي اصلي خود تهي گرديده­اند. چنين روندي نهايتاً به­دور نمودن اهداف انساني و تکاملي­ از دين منجر گرديده و به ابزاري بي­خاصيت و آلت­دست حکام جابر و مردم­فريب کنوني مبدل گشته است.
اين روند ادامه يافت تا بالاخره در دوره­هاي اموي و عباسي­، اميرالمؤمنين به عنصري صرفاً سياسي و مشخصاً پادشاه مطلق­العناني تبديل گشت که قشري به­نام متولي دين را به­منظور پاسخ­گويي به سوال­هاي ديني و نيز براي كسب مشروعيت و ديني و مقدس جلوه دادن حكومت­شان، پيرامون خود مي­پروراند تا نهايتاً در برابر دريافت نعمت­هاي بي­شمار از خليفه، حافظ و تقديس­گر تاج و تختش باشند. از اين پس و با خلع­يد از مردم و زدودن احساس مسئوليت ديني از آنان، چنين مناسباتي رفته­رفته به ­سنت و عرفي پابرجا و رايچ مبدل گشت. به­همين دليل، اين قشر پرورده­ي دربار که خود را حافظ دين مي ناميدند و بدين­گونه در واقع ادعاي خدايي مي­كردند (چراکه وظيفه­ي حفاظت از دين مختص خداوند است)5، بيش از هر گروه ديگري در بقا و ترويج چنين سنتي و هم­چنين بقا و استحكام قشر خود، پافشاري مي­کردند. چرا­که حفظ قداست اين قشر و برخورداري از سايه و حمايت شاه (امير المؤمنين)، تضميني از براي تداوم سلطه­ي­شان بر مردم بود. چون از ميان معاني ارتداد مي­توان به عقب­گرد و روگرداني از مباني دين برخورد، اين قشر به­دليل ايجاد بدعت در دين و شكل دادن قشري كه هرگز خدا و رسولش به موجوديت آن اشاره­اي نداشته­اند، به­راستي که مصداق عيني مرتد مي­باشد. زيرا ايجاد چنين قشري که در واقع الگوبرداري از سنت «يهود» و «مسيح» و داشتن «کاهن» و «راهب» به­مثابه­ي واسطه­گران پردرآمد ميان خدا و خلق مي­باشد، بدعتي در دين به­شمار مي­رود که تا آخر دوره­ي خلفاي راشدين از آن خبري نبود. بنابراين و با شكل­گيري چنين قشري، ديني که در دوره­ي پيامبر بزرگ اسلام، دين مردم بود و تمام رهنمودش رستگاري انسان، به ابزار حراست از امارت و امير جبار و مستبد تغيير ماهيت داد. ديني که در ابتدا پيام خداي مردم بود و سرشار از رحمت، و رهنمودي براي رهايي و كمال رفتاري (مناسبات برابري­خواهانه) انسان، پس از تحريف، چماق سرکوب مردم آگاه و آزاده شد و به­همين دليل هم بسي نفرت­انگيز گشت. ديني که مبناي دعوت و جذبش را به­دليل برخورداري انسان از ابزار شناخت و رسيدن به­مرحله­ي تصميم و ابراز اراده، اختيار و آزادگي وي قرار داده بود6و با شفافيت تمام اعلام داشت که نه در خود دين اجباري هست و نه در پيوستن به آن، دليلش را هم عيان گشتن ماهيت دو راه (تکامل و ضد آن) توسط رهنمودهاي وحي و نيز در منطقي و علمي بودن انديشه و صحت و سقم آن در عمل دانست7، و لذا انسان را موجودي مخير (نسبي) و داراي حق انتخاب به­شمار آورد. وقتي چنين ديني در دست خدايگان­هاي زر و زور و تزوير قرار گرفت، به مجموعه عقايدي تعبدي که حق تفکر و انتخاب را از مردم مي­ستاند، تغيير يافت.
با اوج­گيري نفرت از چنين قشر ثناگو و چاکر دربار و قدرت، ­گريز از دين تحريف شده تمايل و آرزوي روزانه­ي هر فردي شد، و اين امر به ايجاد مذاهب متعدد منتهي گشت. اين متوليان خودمنتصب دين که نه منطق داشتند و نه باوري به محتوای اصلی و توحیدی دين، با سلاح خشن و مرگ­آفرين «ارتداد» به­جان مردم افتادند؛ و به­جاي آن­که با علم و تعقل و مَنِشي انسان­دوستانه و رفتاری پیامبرانه8 دل­هاي عاشق کمال را بربايند، تقليد و اطاعت کورکورانه را بر مسلمانان تحميل کردند تا راه انديشه و انديشيدن خود بند آيد، و انسان به بوزينه­اي فاقد اختيار، و بي­صلاحيت در انتخاب راه و دين، مبدل گردد. ديگر ره دين­آوريِ بيگانگان کور گرديد و هيچ­کس را علاقه نبود تا به درون دين خشک و دگم تحریف­شده پا نهد، مگر بهر جاسوسي و نفاق و فرصت­طلبي و فريب مردم. چشمي هم که به انتظار افزايش پيروان دين نشسته بود، ناچار گشت که تنها بر رحم­هاي مادران دوخته شود تا مولود نو را جبراً مسلمان نامند9 و نامش را در ليست ميلياردي مسلمانان جا دهند و بر کثرت پيروان ببالند.
گرچه سنت توحيدي بر آن بوده تا دين­داري به انتخاب انسان واگذار گردد، اما اين متوليان، با گذاشتن نام مسلمان حتا بر نابالغاني که هنوز حق انتخاب را به­دست نياورده­اند، بدعتي بزرگ در دين گذاشتند. از اين به­بعد انتخاب دين از انسان­ها زايل گشت و این کار با اجبار و اکراه توسط مأمور ثبت­احوال نفوس به­انجام مي­رسید. اما زماني که همين مسلمان­ها از جور و انحراف و دزدي و رشوت­خواري متوليان دين لب به شکايت مي­گشايند و بر انديشه­ي آنان و صداقت ايمان­شان، يا تضاد ادعاهاي دين­مدارانه و عمل­کرد جنايت­کارانه و دنياپرستانه­ي­شان شک ­کنند، همه مرتد قلمداد ­گرديده و مستحق اشد مجازات مي­گردند. اين دين آن­قدر مزورانه دست به دست اميال حکام جابر گشت که اينک در نقطه­ي مقابل دين رسول­الله قرار گرفته و آن­چه خدا نفرمود و پيامبرش انجام نداد، اينان خود به­جعل ساختند و خلق را به­پذيرش و عمل به آن وادار کردند. هر پادشهي براي بقايش و تقدس مقامش بر آن ياوه­ها افزود، چنان­که اگر امروزه رسول­الله پا به جهان ما گذارد، نه اين دين را خواهد شناخت و نه کار­کرد پيروانش را خواهد پذيرفت، و براي او چه بيگانه خواهد بود آن­همه نقل و قول­هايي که به­دروغ به وی منسوب داشته­اند که شرم­گينانه بايد گفت، جز بدنامي دين و رسولش را درپي نخواهد داشت.
و چه به­جا در علائم­الظهور مهدي موعود گفته شده، زماني­که آن حضرت ظهور نمايد، چنان ملا کُشد که جوي­هاي خون جاري گردد. چراکه اين قشر عامل تحريف دين و گستراننده­ي تنفر جوانان از دين  بوده و به­گونه­ي بازرگانی حرفه­اي، زير نام دين و به­نام آن انجام­وظيفه مي­نمايند. به­همین دلیل اين عمل فرزند رسول خدا بسيار به­جا و ضروري خواهد بود که به مثابه­ي پاک کردن دامن دين کامل خداوند از لوث منحرفين بي­باور به آن تلقی خواهد شد.
انديشه­هاي به­ظاهر اسلامي مبتني بر ولايت­فقيهی که در واقع استنباط انحرافي و تفسير به­رأي حکومت توتاليتر ـ مذهبي ايران از قرآن و مشخصاً، تحريف آشکار دين و توجيه خودکامگي رياست­ها و سلطنت­هاي­شان زير نام اسلام مي­باشد، در زادگاهش (ايران)، بيش از يک ميليون انسان را يا در جنگ­هاي احمقانه و بی­هدف سوزاند و يا در خيابان­ها و زندان­ها کشت. وقتي هم به­وسيله­ي تاجران ديني­ مشخص و معلومی به کشور ما وارد گشت، نه­تنها از حرص خون­خواري­اش کاسته نشد، که چون با بيگانگان (غير ايراني­ها) مواجه بود، بسي قسي­تر شد و هزاران انسان را به­نام امامان معصوم دريدند و حتا از تجاوز به ناموس هم­ديگر نيز ابا نورزيدند.
تلقيات انحرافي و انحصارگرايانه­ي متوليان رسمي و عرفي از دين در يگانه دوره­ي نسبتاً بهتر (به­لحاظ سياسي) سده­هاي اخير ميهن ما (دوره­ي اماني)، چه ستمي که بر شاه نسبتاً مترقي، و مشروطه­خواهان هم­کارش روا نداشتند، و چه رجعتي که بر جامعه­ي ما مستولي نگشتاندند. اميري که براي اولين بار بردگي هزاره­ها توسط جدش را نکوهش کرد و آزادي آنان را به­اجرا درآورد، کافر خوانده شد. پس از آن، همين استنباطات ديني ساليان متمادي بر دادگاه­هاي سلطنتي نادر و هاشم و ظاهر حکم مي­راند و هزاران فرزند پاک­باخته و آزادي­خواه وطن را به شکنجه و دار سپرد و حتا خاندان­هايي چون خانواده­ي سردار شهيد آزادي ميهن، عبدالخالق کبير را به­طور کامل نابود کرد و به­فتواي همين متوليان، بدن­هاي مطهرشان را برخلاف دستور خدا و رسولش «مثله» کردند10 و گورهاي­شان را نيز بي­نشان ساختند. جفاهايي که اين تلقي ديني طي دوره­هاي گوناگون ميهن ما بر مردم ما روا داشته است، حتا يادش بسي رنج­آور و سخت است بر مردم ما. چنين استنباطي زماني که نام برادري (اخواني) را برخود نهاد، اما به­حتم هيچ شباهتي به دين رحمت و رستگاري رسول­­الله نداشت، چه خون­هاي به­ناحقي که نريخت، و چه ستم­ها که نکرد. جنگ­هاي خانمان­سوزي که طي دهه­هاي اخير بر مردم ما رفت، همه به هدايت همين تلقيِ ديني بود. پيشوايان حزب و دين، حتا بر هم­کيشان و هم­دينان خود که چون خودشان داعيه­ي رهبري ديني داشتند، بسي ناروا بستند و فرمان مرگ هم­ديگر را اعلام داشتند. آتش سلاح­هاي مرگ­بار مدعیان جهاد فی سبیل­الله به فرمان تيول­داران دين، بر خانه­هاي مردم مسلمان باريدن گرفت و خواب پير و جوان و کودک و مريض را برآشفت و هزاران­شان را به کام مرگ فرستاد. پس واي بر تلقي ديني­اي که چنان کوچک و بي­خاصيت باشد که در تيول و انحصار گروهي خودخواه و جنايت­کار، بی­خاصیت و بی­رشد، قرار گيرد. یکی که خود را اعلا مقام دين رسمي مي­ناميد و چاپلوسان دربار شيخ­الحديث ­خواندنش، دست خيانتش بيش­از همه با خون مردمي که همين سردم­داران دين و سياست، در ردیف مسلمان­شان مي­خوانند، بسا رنگين­ گشت. کار و نان را اين سودجويان دين­پناه از مردم گرفتند و در جيب­هاي خود فرو ريختند و خودشان را دربه­در به­دنبال لقمه­ي ناني حتا از روي اجبار و اکراه به قيمت فروش ناموس فرستادند. همه مي­دانند كه پيامبر رحمت و رهايي و ياران پاكش در اوج قدرت­شان از فرط گرسنگي بر شکم­ها­شان سنگ مي­­بستند تا طمع شكم به حق­خوري و يا دريوزگي­شان نكشاند، اما هيهات اگر در چنان شرايط سخت تنگ­دستي، حتا دستی به­سوی تکه­ي نان کسي دراز نموده باشند، چه برسد که آن را از کف و دسترخان کسي بربايند، وقتي با کار­کردهاي زشت و نامردمی مدعيان جانشيني­شان (متوليان دين) مقايسه گردد، به­راستی هر انسان آزاده­ای را به خوردن بسی افسوس و حتا گریستن خون بر اعتبار و منزلت برباد شده­ي رسول­الله و ياران پاکش وامي­دارد!! آیا این­همه کافی نیست تا دست انسان­های کوردل و عقل­بسته­ای چون کاریکاتوریست دنمارکی که بدون مطالعه­ی قرآن و سنت اصیل محمدی، تنها با تکیه بر کارکرد پلید سردم­داران دین كه برخلاف پيام رحمت آن فرستاده­ي بزرگ، جز بانگ مرگ برنمي­آورند، دست­شان را چنان ناجوان­مردانه در زشت جلوه دادن اشرف­مخلوقات باز گرداند؟

ادامه دارد

هرمنوتیک دیگری از عاشورا (3)


قسمت سوم و پاياني
با مرگ معاویه و اعلام امیر¬المؤمنی یزید ابن معاویه، ولید بن عتبه والی مدینه طی نامه ای از یزید دستور دریافت میدارد که از حسین به عنوان سرشناسترین چهره ی سیاسی ـ اجتماعی و عضو ارشد خاندان نبوت، به هر صورت ممکن بیعت بگیرد. متن نامه چنان دیکتاتورانه است که پنداری جلادی قسی القلب بر مسند قدرت نشسته و جز اطاعت و مرگ، حق دیگری را برای شهروندان نمیشناسد. متن نامه که منابع تاریخی مختلفی آن را ذکر کرده، در همه تقریباً عین عبارت موجود است (با تفاوت نام اشخاصی غیر از نام حسین ¬ابن ¬علی). در نامه ي يزيد آمده، «هنگامی که این نامه به تو رسید، حسین بن علی و عبدالله بن زبیر را احضار کن و از آنها بیعت بگیر. پس اگر نپذیرفتند آنها را گردن بزن و سرهایشان را نزد من بفرست. مردم را نیز به بیعت فرا خوان و هرکه سرباز زد همان حکم را که درباره ی حسین بن علی و عبدالله بن زبیر اجرا کردی، اجرا کن».10
به راستی در همین عصر مدرن و روش مدارا و گفتگو، با چنین حاکمیتی چه باید کرد؟ و اساساً در صورتي كه حاكمي برخورد خود را با توده ها بر اين مبنا استوار سازد، چه روشي را بايد پيشه كرد؟ آيا نمونه هاي ليبي، سوريه و ايران نميتواند پاسخ جهان مدرن به چنين روش حكومتي تلقي گردد؟ به یاد آوریم دوران عبدالرحمان جلاد مشهور کشورمان را که به منظور ایجاد حکومت مدرن و مرکزی، نشل کشیها، کوچهای اجباری، اسارت و بردگی زنان و کودکان و غصب سرزمینهای
¬شان مبادرت ورزید، آیا کسانی¬که در مقابل آن مقاومت کردند، انسانهایی بودند که در راه نادرست گام گذاشته اند؟ یا اگر به دوران نادرخان نظری اندازیم و قتل¬عامهای شمالی، کشتن قضات و صاحبمنصبان هزارگی و اعدام آزادیخواهان مشروطه ی دوم را که دمی هم متوقف نمیگشت و همه ی عناصر مترقی و دموکرات کشور را در اضطراب دایمی از راه رسیدن سفیران مرگ بر درگه منزلشان قرار داده و شهید بزرگوار راه آزادی عبدالخالق هزاره را وادار ساخت تا جهت نجات دادن هزاران جوان وطنپرست از معدوم شدن پلانیزه و حتمی، همچنین متوقف شدن حکم اعدام برای متهمین سیاسی،11 حسین گونه و با استراتژی عاشورا با تمام وجود بر پیکر استبداد بکوبد و سردمدار خون¬آشام را طعم قتل و کشتار بچشاند، چه نظری باید داشته باشیم؟ آیا بازهم «تسامح» و «مدارا» با دیکتاتوران توسط آزاديخواهان و جريانات دموكراتيك پیشنهاد میگردد؟ مگر طبق تمامی قوانین مترقی و بین المللی، هر انسان و ملتی حق ندارد تا در مقابل تجاوزات و جنایت و خودکامگی، مقابله و دفاع با هر ابزار مورد ضرورت بپردازد؟
برخلاف تمامی اوهاماتی که گفته میشود مرگ حسین از قبل مقدر شده بود که متأسفانه اینگونه تفکرات «اراده»
¬، «درک» و تصمیم آگاهانه ی (انتخاب) حسین را زیر سوال میبرد، در تمامی مدت (از مجبور به بیعت شدن در مدینه گرفته تا کربلا) وی حتا یکبار از جنگ و جهاد و قیام سخن نگفته و در تمامی مذاکراتی که بعداً با عمر سعد فرمانده سپاه يزيد تا نزدیکی عاشورا ادامه داشت، وصیتنامه اش، پیامهایی که فرستاد و سخنرانیهایی که در مسیر راه نمود، هرگز کسی را به جنگ و قیام مسلحانه فرا¬نخوانده است. او حتا برای پرهیز از جنگ، مدینه را ترک میگوید و به مکه که شهر امن است و جنگ و جدال در آن حرام، میرود. مسلماً اگر او در پی جنگ بود هرگز در ماه های حرام بدانجا نمیرفت. مدتی را در آنجا سپری مینماید تا دوره ی حج فرا میرسد. او در طول اقامتش در مکه تنها به افشا¬گری ماهیت یزید و نامشروع بودن رژیمش، همچنین دلايل عدم بیعتش با وي مبادرت میورزد. در این وقت است که نامه های متعددی از مردم کوفه که شدیداً از عمال حکومت یزید به تنگ آمده بودند، به او میرسد و از او دعوت میگردد تا به کوفه برود و مردم با او بیعت نمایند. بنابراین، دعوت مردم کوفه و ناامن شدن فضای مکه که توسط تروریستان یزید برای قتل حسین در مراسم طواف مکه بسیج شده بودند، دو عاملی بودند که حسین را وادار ساخت تا مکه را به قصد کوفه ترک نماید.
مسلماً تا اینجای قضیه و حتا حرکت به سوی کوفه جهت گرفتن بیعت از مردم آن دیار نه تنها فاقد هرگونه ماهیت خشونت طلبی است که، دقیقاً در سمت و سوی اصول مترقی، دموکراتیک و صلح طلبي میباشد. البته باید توجه داشت که اینگونه تحلیل و تفسیر از عاشورا و قیام ابا عبدالله هرگز تحلیلهای چپ و انقلابی ای که قبلاً توسط مبارزين ارائه شده و مدت زيادي انگيزه بخش بوده اند، را نفي نميكنند بلکه با توجه و پذیرش آنها به مثابه ی دیدی مترقی و آزادیخواهانه، میتوان رویکرد تحلیلی کنونی را در ادامه و تکمیل آن به شمار آورد و معتقد بود که یک مبارز واقعی و دموکرات هرگز بدون توجه به شرايط خشونتزا و بن بستهاي روزافزوني كه حكام مستبد بر سر راه مبارزات مسالمت آميز قرار ميدهند، دست به خشونت نمیزند، اما در مقابل خشونت حاکمیت هم سر تسلیم فرود نمی آورد. حسین میداند که عدم بیعت کردن با یزید و به ویژه زمانیکه چنان نامه ی عتاب آلود و تهدید¬آمیزی برای والی مدینه فرستاده میشود، همچنین از زمانیکه به آزادی و حق و اراده ی مردم در تعیین سرنوشت باورمند گشته، سرنوشت خود را پیشاپیش نیک میداند و حتا عواقب خونین آن را پیش بینی نموده است، چراکه در نامه انتخاب یکی از دو گزینه ی «بیعت» و یا «مرگ» آورده بود. اما با همه ی اینها او هرگز زمینه ی خشونت زودرس را مهیا نمیسازد و با گفتگو و روشهای مسالمت آمیز، عامل زمان را در اختیار میگیرد. حسین نمیخواهد اولین کسی باشد که متوسل به¬ زور گردیده و دست به سلاح میبرد، چراکه از پدر هنگامیکه توصیه هایی به حسن بن علی مینمود، آموخته است که هرگز کسی را به مبارزه نطلبد و اگر کسی او را به مبارزه طلبید، آن¬را رد ننماید. 12 حسین با یزید و ابن زیاد از چنین رفتاری پیروی نمود. به هرحال، او مصمم است که بدعت در تغییر نظام سیاسی از حالت دموکراتیک و انتخابی، به نوع سلطنتی مطلق و وراثتی را، با بیعت خود مشروعیت نبخشد. چراکه او به خاطر موقعیت سیاسی، اجتماعی، خانوادگی¬ و نفوذ مردمی اش اثر خاصی روی مردم داشته و با بیعتش، خلقی را دچار سردرگمی و بیراهه¬رفتن مینماید، درست کاری که امروزه رهبران سیاسی ما انجام میدهند.
به یاد داشته باشیم ¬که در آن زمان دکترین حکومت «محدود» و «ادواری» به عنوان رکن مهم دموکراسی سیاسی شکل نگرفته بود و رأی گیری¬ (بیعت) هنوز به طور مستقیم صورت میگرفت که با روش بیعت مکرر تلاش میگردید تا رأی مردم را تازه نمایند، اما صلاحیت برکناری حاکم سیاسی و والیان کاملاً در اختیار مردم بود که تقاضای برکناری چند والی و نیز نمونه ی خلافت عثمان که با مخالفت مستقیم مردم ساقط گردید، از نمونه های بارز آن به شمار میروند.
همه میدانیم که در دوره های قدیم به جای حکومتهای ادواری، تلاشها روی انتخاب فردی شایسته و دارای صفات نیک متمرکز بود تا از خودکامگی سردمدار سیاسی جلوگیری گردد. اما بعدها و در دوره ی پس از رنسانس اروپا، به تجربه آموخته شد که قدرت، خود فاسد کننده بوده و اشخاص مشهور به صفات نیک هم، پس از مدتی حکومت کردن به دلیل داشتن اختیار «قدرت»، «مال» و «صلاحیتهای اجرایی»، به تدریج فاسد میشوند. این بود که تجارب تازه ای به دست آمد و طی آن اختیارات مسئول اول سیاسی کشور رفته رفته کاهش یافتند و بالاخره به حکومت منتخب ادواری كنوني منتهی گشت. در اسلام نیز شیوه ی حکومت کردن از همان ابتدا به عقل و تجربه ی انسانهای هر دوره با توجه به ارزشهای عام انسانی مانند «آزادی»، «عدالت»، «حاکمیت مردم» و نیز متناسب با شرایط خاص زمانی، واگذار گردیده که حتا تا مرحله ی «رهبریت همگانی» پیش رفته است.

رویارویی دو دیدگاه متفاوت
در این­جا لازم است تا روشن گردد که دیدگاه و تحلیلهای سنتی از حادثه ی عاشورا، همیشه تلاش نموده تا به شیوه ی سلبی يعني با بدگویی و نیز مطرح کردن ویژگی¬های فردی یزید، به حسین و قیام او حقانیت ببخشند. در اینگونه برخورد نه جایی برای ویژگی¬، اندیشه و منش حسین وجود دارد و نه مقایسه بین اعتقاد و روشهاي سياسي ـ اجتماعي یزید با حسین. زمانی لنگش چنین روش تحلیلی بروز مینماید که در فقدان خصوصیتهای فردی مانند زنبارگی، شرابخواری و...، این حسین و حرکت اوست كه حقانيت خود را از متن صفات فردي نه چندان مثبت رقيبش به دست آورده است، درحالي كه هيچ موردي جهت -اعتباريابي خودش بيان نميگردد، بنابراين به¬عنوان يك مبارز شديداً زیر سوال قرار ميگيرد. چراکه در این صورت ما از حسین آگاهی و شناخت لازم را نداریم تا به مقایسه ی این دو جریان فکری ـ عملی بپردازیم. در چنين وضعيتي مثلاً اگر با حاکم خودکامه ای مواجه گردیم که شرابخوار و زنباره نباشد، مشروعیت¬ مبارزات دموکراتیک مردم و پیشتازان مترقی اي كه در برابر حاكميت مستبدانه ي وي ايستاده اند، اتوماتیکمان از دست خواهد رفت!! به همین دلیل تلاش میشود تا نخست و به طور مختصر به تفاوت دیدگاه حسین بن علی و یزید بن معاویه پرداخته شود.
یزیدي كه طبق توافق قبلي پدرش معاويه با حسن بن علي بايد از قرار گرفتن به عنوان وليعهد ابا ميورزيد، با سيطره بر اهرم قدرت (خلافت)، در اولین اقدام تلاش نمود تا رأی گرفتن از مردم و سران اپوزسیون را با زور و تهدید به اجرا گذارد. چنین اجباری بیانگر دیدگاه او مبنی بر رعیت بی اختیار بودن شهروندان میباشد. به کار گماشتن چهره هایی شناخته شده اي در خشونت و سفاکي چون ابن زیاد بر ولایتهای مختلف، روش حکومتی یزید را روشن ساخت و نشان داد که وی تصمیم دارد تا با زور و فشار و سبوعیت و کشتار بر مردم حکومت نماید. وقتی هم قاضی شریح را با پول و تهدید وادار ساخت تا بر علیه حسین بن علی فتوا دهد (چیزیکه در کشور ما نیز همیشه رایج بوده است) و او را خارجی (آشوبگر و شورشي) و محارب با خدا اعلام نماید، آشکار گشت که یزید چهره ای ماکیاولیست و مکاری است که برای بقای حکومتش از ¬هر ابزاری (حتا غیرمشروع) استفاده مینماید. در مقابل، حسین بن علی طی وصیتنامه ای که در مدینه به برادرش محمد حنفیه سپرد، موضع و روش خود را به ويژه در مقابل مخالفینش روشن میسازد. وی در این مورد میگوید، «... و آن کس که مرا میپذیرد، پس خداوند در حق اولیتر است، و کسی که مرا نمیپذیرد (بیعت نمیکند)، صبر میکنم تا خداوند بین من و آن قوم داوری نماید، چه او بهترین داوران است...». دیده میشود که منش حسین همان روش مدارا و مسامحه ای است که پدرش علی بر مبنای آن با مخالفین برخورد مینمود و برای به دست آوردن رأی و بیعت¬ 25 سال صبر و پای¬داری مینماید. محمد پیامبر رحمت و رهایی نیز چنان بود و علیرغم تمام زجرهایی که از سوی مخالفین در مکه دیده و ستمهایی که بر وی و مسلمانان شده بود، پس از فتح مکه و اوج اقتدارش، همه را یکجا و یکباره میبخشد و به کسی اجازه نمیدهد تا با مخالفان دیروزین برخوردی انتقامجویانه داشته باشد. درست با تبعیت از این روشهاست که حسین تعبیر بدی هم در مورد کسانی که با وی بیعت ننموده اند، به کار نمیبرد و حتا در روز عاشورا و در گرماگرم جنگ، سپاه مقابل را به داشتن منشی آزاد سفارش مینماید.13

ویژ
¬گی¬های حرکت حسین
سه ویژگی بارزی که در حرکت حسین بن علی وجود داشت، به مقاومت بزرگ عاشورا موقعیت و جاي¬گاه انقلاب جاودانه را بخشيدد. یکی این¬که حرکت اصولی و معیاری (مکتبی) حسین که طی عزيمتش از مدینه تا شهادتش در کربلا هرگز از آن¬ها تخطی ننمود و در هر شرایطی نهایت تلاش به¬عمل آورد تا اصول انسانی و تکاملی (مکتبی) رعایت گردد. وی هیچ¬گاهی احساساتی برخورد ننموده و گویی که می¬خواست تمامی مکتب را با عزيمت كاروان کوچکش (به¬لحاظ كمي) براي تاريخ متجلی سازد. به¬ویژه امروزه که با حرکت¬ها و تلاش¬های مرتجعین اسلام¬پناه، دین رحمت و رهایی اسلام ماهیتی خشن و نابردبارانه به-خود گرفته طوري كه حتا خود مسلمانان هم با اتهاماتي چون «ارتداد» مواجه خواهند شد. حرکت حسین درس بزرگی است که باید همه آن¬را بدانند و بفهمند که وی به¬مثابه¬ی الگویی مجسم از مکتب، وارد کارزار گردید و پارادایمی جاودانه از اسلام و روش و منش¬هایش ارائه داد و اباطیلی که به اسلام چهره¬ای خشن می¬بخشد را کنار زد. این جاودانه مرد تاریخ بشریت که مارکسیستی14 مبارز حتا با احترام وی را رهبر کبیر انقلاب خاورمیانه قلمداد نموده بود، با تمامی تهدیدها و فشارها هرگز به غرایز و تمایلات و منافع شخصی عليرغم اصرار عمر سعد در گرفتن امان نامه، تن نداد و هیچگاهی هم خشونت را در برابر مخالفينش تجویز ننمود. آنچه هم انجام داد جز دفاع از خود و انديشه اش نبود، چنانکه در همان بخش محدود سخنانش كه در آنها به خشونت اشاره گرديده اند، تنها از انتخاب مرگ برای خودش (وپیروان تاریخی اش) در چنان شرایط سخن میگوید که نشانه های دفاع را با خود دارد و نه جنگ و تهاجم.
دومین مورد، سمت وسوی حرکت حسین بود که هرگز برای رسیدن به قدرت نبوده و همیشه تلاش مینمود تا فقط اصول و معیار حاکمیتهای مترقی را به یاد همه ی یاران و نیز سپاه مقابل (و در واقع به¬ تاریخ و نسلهای بعدی) بیاورد که، «اگر دین رسول خدا (ارزشهای توحیدی) پابرجا نمیشود مگر با کشته شدن من، پس ای شمشیرها مرا فراگیرید». او در این رابطه همیشه و به ویژه پس از به بن بست رسیدن مذاکرات با عمر سعد به همراهان میگفت که آنها با من کار دارند و دیگران میتوانند بروند و مرا تنها بگذارند.
ناب بودن یاران حسین بن علی به لحاظ اخلاقی و نیز شهرتهای نیک و پایداری شان بر دین و اخلاق (رفتار) نیکو در گذشته ها به حرکت حسین مفهومی دیگر داد و آنرا به عنوان انقلابی نمونه که با نخبگان موجود مکتب همراهی گردید، شناخته شد. این کار نتیجه ی تلاش مستمر حسین در تصفیه ی یاران در هر نقطه از مسیر راه بود. او همیشه به همراهان یاد
¬آوری مینمود که من نه برای قدرت از مدینه خارج شده ام و نه برای جنگ، بلکه در پی تثبیت ارزشهای انسانی (مکتب) هستم. کسانیکه با انگیزه ی شکست دادن سپاه یزید و رسیدن حسین به قدرت او را همراهی نموده و مسلماً انتظار رسیدن به مقام و امتیازی را هم¬ داشتند، به تدریج سپاه حسین را رها نموده و شبانه راه وطن و مرام شخصی خود را پیش گرفتند. این خروجها و تصفیه ها به سپاه حسین خلوص بخشیدند و در جهت نمونه شدن «كاروان تكامل» کمک کردند، درست کاری که بعدها مزاری بزرگ در کابل و برای برداشتن یوغ بردگی از گردن هزاره ها دست به مقاومت تاریخی زد و با شفافتر شدن مواضع، نیروهای دودل و مردد و یا جستجوگران نام و نان هر روز صفوف مقاومت مردم هزاره را ترک مینمودند و به امارت جور کابل میپیوستند.
امروزه ما نیز بیش از هر زمان دیگری برای مبارزات مان به
¬چنین خلوصی نیاز داریم تا صفوف ما از خودگراها و خودنماها و خودخواه ها و کسانی که با فريادهاي به ظاهر مبارزاتي، مقاصد و منافع شخصی شان را دنبال میکنند، منزه گردد و ارزشهای انسانی اي چون نفي فاشيزم قومي و برقراري جامعه اي دموكراتيك مبتني بر برابري انسانها در مبارزه جای طمع به قدرت را گرفته و انگیزه ی سروصداها و اعتراضات و انتقادات از حاکمیت برای بالا بردن قیمت خودشان در معاملات نباشد. چیزی که در مجموعه ی تحقیرشده ها و توهین شده های تاریخی کشورمان اکسیریست نایاب، اما باید چنان نیرو و شرایطی را مهیا سازیم تا مانند دیروز و دوره ی مقاومت در مقابل تجاوز روس و حاکمیت سهامی ربانی و شرکا در کابل، بار دیگر از خود رها شویم و جز منافع خلق و دفاع از آنان به سان همه ی شهدای مقاومت کابل و به ویژه شهید بزرگ حسینی، مزاری بزرگ، صادقانه آن راه را بپیماییم. مطمئناً در این صورت ما به تمامی خواسته های انسانی خود خواهیم رسید.
در پایان درس بزرگی که امروزه ما نیاز داریم تا از عاشورا بگیریم این است که، باور یک موحد واقعی و سمبل آن حسین بن علی به «دموکراسی» و «حاکمیت مردم»، ارزشی است که قابل معامله و اغماض نبوده و برای تحقق آن تا پای جان می ایستد و اگر هم چنين راهي با موانع متعددي و از آن جمله عدم كوتاه آمدن حاكميت فاشيستي از منافع قومي و مواضع تماميت خواهانه اش، بايد آن را با استراتژی «فدا» بن بست شکنی کنند. در حالیکه این امر برای روشنفکران کتاب زده و مسحور واژه های به اصطلاح مدرن، فراتر از گرم کردن محفل و یا پر کردن کاغذ نشریه ای نبوده و در صورت رسیدن به بن بست، جز عافیت جویی و گوشه گیری و یا دریوزگی مقام و نان از حاكميت خودکامه، اقدامی نخواهند نمود.

پانبشته
­ها
1. مبنا و ریشه ی تفاوت میان پیروان قرائت پذیر بودن دین با آنانی که همه چیز را تک نگاهه و تعبدی میشمارند، در «جایگاه انسان در تفکر مذهبی» نهفته است. دیدگاه قرائت پذیر بودن دین معتقد به اصالت انسان بوده و دین را مجموعه برنامه های هدایتی برای وی می انگارند، در حالیکه تک نگرها از اصالت دین سخن گفته که انسان باید فدای دین شود. در این مورد در فرصتی مناسب بیشتر صحبت خواهد شد و سرگردانی جوانان در شناخت خطوط مختلف دینی را روشن خواهم نمود.
2. «لااله الا الله» که معنی دقیق آن نفی هرگونه امتیاز و تبعیض میباشد.
3. ان اکرمکم عندالله اتقکم (قرآن) ـ إنی بعثت لاتمم مکارم الأخلاق (حدیث مشهور نبوی). «تقوا» به مفهوم آزاد شدن از تمامی قیودی است که انسان را از حرکت تکاملی اش که طبعاً جمعی و همراه جامعه بوده و در قرآن اغلب با خدا (اتقوا ربکم ـ تقوا الله) آمده که سمت و جهت آن را مشخص میسازد، یعنی تکامل بی پایان و مداوم.
4. ونرید ان نمن علی الذین استضعفوا فی الأرض و نجعلهم ائمه... ( قرآن)
5. ... و نجعلهم الوارثین (قرآن)
6. لا اري الموت الا سعاده والحيوه مع الظالمين الا برما
7. انما الحیوة عقیدة و جهاد (از گفته¬های مشهور منسوب به امام حسین)
8. آیت الله طالقانی مفسر بزرگ قرآن و نهج البلاغه ی علی در این مورد میگوید، "]خداوند[ به پیامبرش با آن عظمت میگوید، با این مردم مشورت کن و به آنها شخصیت بده تا بدانند که مسئولیت دارند و متکی به شخص رهبر نباشند" آخرین خطبه ی نماز جمعه، بهشت زهرا، 17 سنبله 1358
9. بخشی از وصیتنامه ی حضرت امام حسین بن علی
10. تاریخ یعقوبی، لهوف و...
11. افغانستان در مسیر تاریخ ج2 ـ افغانستان در 5 قرن اخیر، دو جلدی، ج2
12. وصيتنامه ي علي بن ابي طالب به پسرش حسن بن علي، نهج البلاغه حکمتها
13. ان لم يكن لكم دين و لا تومنون باالمعاد فكونوا احراراً في دنياكم (البته اين روايت به شكلهاي گوناگون آمده است)
14. خسرو گلسرخی شاعر و مبارز مارکسیسیت ایرانی که در دهه ی پنجاه به خاطر فعاليتهاي سياسي آزاديخواهانه اش اعدام گردید. وی در دفاعیاتش این مطالب را بیان داشت.

هرمنوتیک دیگری از عاشور (2)


قسمت دوم
از آنجاکه بحث اصلی ما قیام خونین حسین بوده و اين «رخداد» نيز داراي ماهيتي احتماعي ـ سياسي ميباشد، باید مبحث خود را به سوی سیاست، اجتماع و نیز حقوق انسانها بچرخانیم و ببینیم که آیا حرکت حسین در راستای «دموکراسی» و حاكميت توده ها بوده و یا خیر؟ همچنين بايد ديد، خشونت عرياني كه در رخداد عاشورا نمايان گرديد، فرايند انديشه هاي دگم مذهبي و تلقيات پيش مدرن حسين بوده (آنگونه كه نئوليبرالها مطرح مينمايند) و يا حوادث ديگري روند اين رخداد را به سوي خشونت كشاند؟ چراکه بر خلاف اندیشه ی لیبرالیزمي که مبنای اقتصادی اش «سود¬خواری» طبقه ی مرفه و مسلط است، ما بر اساس اندیشه ی توحیدی1 مبناي تمامي دگرديسيها، شكل گيري انديشه ها و مبارزات را «انسان»، مناسبات، نیازها و منافع جمعی¬ آنان قرار میدهیم و هدف تلاشها و مبارزات ما نيز بهبود وضعيت آن است. این است که باید تمامی مسائل و مباحث را بر محور «انسان» و مناسبات اجتماعي ـ سياسي اش، به بحث گیریم و نه مباحث و انگاره های ذهني و يا تمايلات سودجويانه اي که تا کنون هیچ دست آورد مثبت و مفیدی برای انسان و بهبود مناسبات اجتماعي ـ اقتصادي اش نداشته و برآيند نهايي چنين نظامهايي اقتدار قشري كوچك از نخبگان سياسي ـ اقتصادي جامعه بوده است.
بنابراین باید دید که آیا مقوله ی «خشونت» آن¬گونه که پیروان مدرنیزم مدعی هستند، همیشه و همه جا محکوم و مطرود است و یا اینکه، حق مردم در تعیین سرنوشتشان، اصل و مبنای دموکراسی بوده و تمامی پافشاریها و ایستادگی باید روی آن متمركز گردد. بنابراين خشونتي كه كاربردش توسط نظام نوليبرال عمدتاً به دليل استفاده اش در برابر انحصارگران اهرمهاي سياسي و اقتصادي قدرت امري مذموم و ناپسند به شمار ميرود، درواقع ابزار مناسبي است براي تحقق «دموكراسي» و حاكميت مردم در شرايط مشخص. به عبارت ديگر، مقاومت در مقابل ستم و تجاوز و استبداد، اگرچه به خشونت هم گراید، نه تنها مردود نبوده که مبرمترين نياز مبارزاتي تلقي گرديده و قابل تحسین نیز میباشد. به ویژه زمانی¬که میبینیم مدیران مدرنیته و نظام جهانی درپی سلطه بر جهان و کنترل آن بوده و در واقع چنین امری مبنای سیاست خارجی آنان را تشکیل میدهد، چگونه به دور هم جمع میشوند و در مورد کشورهای جهان که به لحاظ حقوقی از حق داشتن مرزهای جغرافیایی و نظام سیاسی مستقل برخوردارند، تصمیم میگیرند و سپس به¬ تهاجم نظامی علیه آنان مبادرت میورزند که طبق همه ی تعریفها، خشونت و تجاوزی آشکار به شمار میرود. مسلم است که مخاطبان معمولاً نسل جوان و تحصیلکرده ای است که با گرایش فکری ـ عاطفی به اندیشه های مدعی مدرنیته، در تلاش آنند تا به نحوی ایمان دیروزین را زیر سوال ببرند و خود را از آن رها سازند. نسلی که بسان افسونشدگان، جز اندیشه هایي كه از نظر آنان نو تلقي ميشوند را نمیخوانند و به جای مطالعه ی عمیق و همه جانبه ی متون دیروزی (حتا برای نقد آن)، تنها در جستجوی منابعی هستند که به نقد آنها پرداخته¬ و براي مباحث محفلي خود از پیش فرضهای مبتني بر معیوب و ناقص بودن دین بهره مند گردند.
دموکراسی که حاکمیت مردم و شرکت آنان در تمامی پروسه ها و مراحل تصمیمگیری و اجراست، در نظام لیبرالی به ساختار حاکمیت محدود گشته و به اصطلاح آنرا تا سطح سیاسی ـ دولتی (ساختار نظام سياسي) پایین آورده است. درحالیکه از محتوای دموکراسی چنین بر¬می آید که باید شامل محتوای فرهنگ و روابط اجتماعی ـ سیاسی جامعه بوده و تمامی قواعد رفتاری افراد جامعه بر مبنای اراده ی مردم در هر زمان (عرف) و تحقق اصل امامت عمومی (رهبریت جمعی و مسئولیت همگانی) صورت بگیرد. یعنی تعبير «حاکمیت مردم» بايد از تعریف محدود سیاسی خارج گردیده و به مثابه ی اِعمال آزادانه، آگاهانه و خواست عمومی مردم در تمامی ابعاد و گوشه های زندگی تعميم گردد. این نقطه ایست که پای لیبرال دموکراسیِ ایندیویدوآلیست و کاپیتالیست به شدت در آن میلنگد. هر¬چند که لیبرالیسم بر¬خلاف دموکراسی که از «مردم» و «اراده ی آنان» سخن میگوید و طبعاً روحی جمعی دارد، بر «فرد¬گرایی» و «نخبگان اقتصادی» که مدیریت نظام برژوازی را بر عهده دارند، تأکید ورزیده و بدینگونه بیگانگی خود را با «دموکراسی» به مفهوم دقيق و مردمي آن مشخص میسازد.

انگیزه
­ی روی­کرد عاشورایی حسین
اسلام، که پیروان مدرنیته آن ¬را انديشه اي غيرعقلاني و خرافاتي كه به تاریخ پيوسته میدانند، در يك تحليل واقعبينانه آیینی است که در کلیت خود امتیاز برافکن بوده2 و جز «رهایی»3 را به عنوان ملاكي براي «فضیلت» و «نخبگي» نمیپذیرد. این اندیشه به لحاظ اجتماعي و ساختار نظام سیاسی روي تحقق امامت عمومی (رهبری جمعی سیاسی ـ اجتماعی) مردم4 پا فشاري دارد. چنین امری با آزمونهای مکرر بیعت با مردم، مشوره با آنان تا جایی که نظر و اراده ی مردم بر نظر پیام آور وحی هم رجحان -یافته (جنگ احد)، و تأکید بر شخصیت دادن به مردم و عدم اتکای آنان به رهبریت¬ فردی، سپردن اختیار و صلاحیت نهایی مدیریت زمین5 به مردم، و نهایتاً قطع وحی و ختم رسالت که همانا تداوم راه خدا (تکامل) بر مبنای عقل و رهنمود¬های اجتهادی مبتنی بر استنباط و هرمنوتیک لازم هر دوره توسط انسان¬هاست، عملی میگردد. درحالیکه در نظام برژوازی که زیرساز اقتصادي لیبرالیزم و مدرنیته است، حاکمیت نه براساس منافع مردم و صلاحیت مدیریتی آنان، که توسط صاحبان ثروت و قدرت و تأمین و تثبیت منافع آنان میباشد. حتا سیاست، قوانین و ارزشهای جامعه بر اساس منافع و خواست قدرتمداران اقتصادی تنظیم میگردد.
باید گفت که حسین برخلاف بسیاری از مدعیان دموکراسی که این شعار را جهت دانش فروشی و مجموعه جملات و گفته های محفلی و یا به خاطر دستيابي به موقعيت اجتماعي ـ اقتصادي برتر، حفظ منافع شخصی و گاهي هم جهت خريدن اندكي وجهه ي اجتماعي ـ سياسي براي گروه شان به کار میبرند، به دموکراسی به مثابه ی یک «ایمان» مینگرد. یعنی این
¬که او هرگز نميخواهد تا «دموکراسی» را چون ابزاری برای خودنمایی و جمع نمودن عده ای به دور خودش آنگونه که امروز و میان نسل نو ما رایج بوده، به كار برد، بلکه آزادی و دموکراسی برای او عین زندگی است. دقیقاً به همین دلیل است كه درک حرکت حسین برای نسل امروزيني كه برايشان «دموكراسي» تنها واژه و «سوژه»اي براي بحث در محافل و يا نوشتن در نشريات روز كاربرد دارد، بسی مشکل میباشد. این تفاوت دیدگاهی اساساً از تفاوت در دو نوع نگرش به انسان نشأت میگیرد. در دیدگاه بورژوازي، دموکراسی یک پدیده ی ذهنی و تئوریک بوده که تنها میتواند سوژه¬ای برای بحث در محافل اکادمیک باشد، اما برای یک موحد و مشخصاً فردي چون حسين بن علي به مثابه ي الگوی مكتب توحيد در یک مقطع تاریخی، دموکراسی عين زندگی است. در این مورد حسین میگوید، «زندگی با ظالمان (زیر حاکمیت ستم) برای من جز زبونی و سرافکندگی نبوده و مرگ را در چنین شرایطی جز رستگاری نمی بینم».6 پس زمانی¬که حاکمیت مردم، توسط مردم (انتخابات آزاد و آگاهانه) و در جهت تأمین منافع عمومی مردم (مناسبات دموکراتیک ـ توحیدی) نباشد، دیگر زندگی معنا نداشته و مرگ انتخاب شايسته اي براي آزادي¬خواهان خواهد بود. در این سخن حسین، پیوندی ناگسستنی میان «زندگی» و «اراده و آزادی» دیده می¬شود که در ماده ی اول اعلامیه ی جهانی حقوق بشر نيز به این پیوند اشاره دارد و آمده است که انسان آزاد به دنیا می آید. یعنی آزادی ذاتی انسان بوده و با تولد وي به وجود مي آيد و هرگز از زندگی انسان قابل تفکیک نمیباشد. وی در جای دیگری میفرماید، «زنگی باوری است و تلاش در راه تحقق آن»،7 که همه میدانیم ایمان و باورهاي متفاوت انسانها اگرچه اشتباه و نادرست هم باشند، خود دلیلی بر آزادی فکري آنها است، زيرا چنين انسانهايي از افتادن در حلقه ي «تقليد»ي كه نمادي از بي ارادگي است، رها گشته اند.
وآنگهی، «دموکراسی» از دیدگاه حسین چنانکه لیبرال دموکراسی غربی آن را كاملاً ساختاري نموده و به «روش حکومت¬کردن» خلاصه كرده است، كاملاً متفاوت بوده و آن¬را فرهنگ رفتارسازی میداند که مناسبات و روابط اجتماعی را ترسیم کرده و طی آن انتخاب مسئولین و مدیران سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی جامعه توسط رأی مردم (بیعت) و تداوم شرکت آنان در تعیین سرنوشت شان (مشورت)8 صورت میگیرد. وی همه ی اینها را در آموزه های توحیدی میبیند و در وصیتنامه اش هم به صراحت اعلام میدارد که برای «اصلاح مناسبات اجتماعی ـ سیاسی جامعه» که همانا عینیت بخشیدن به «عرفهای توحیدی» (مناسبات مبتنی بر آزادی و برابری انسانها) و جلوگیری (نهي) از «زشتیها و مناسبات ضدمردمی حاکم ـ منکرـ» كه به كرامت انساني آسيب ميرساند از مدینه خارج شده است. 9
در ادامه ی وصیتنامه، حسین بن علی به روش¬ حکومتی مورد نظرش که ملهم از روشهای جدش رسول خدا و پدرش علی مرتضی است، اشاره نموده میگوید، «... و اسیر بسیره جدی و ابی». روش جدش پیامبر بزرگ رحمت و رهایی، بیعت گرفتن از مردم در سرفصلهای متعدد و نیز مشورت دایمی با آنان است، چنانکه در مورد جنگ احد طی مشورت با مردم و پذیرش نظرات آنان که دقیقاً در مقابل نظر پیامبر قرار داشتند، به شکست و فاجعه ی خونین جنگ احد منجر گردید. اما با آنهم، حتا یکبار پیامبر نظر اشتباه¬ آنان را به رخشان نکشید و زمينه را براي تقدس بخشيدن به نظرات خودش مهيا نساخت تا از آن براي تحميل نظرات خود استفاده نمايد.
پدرش علی پس از وفات پیامبر، به شورای ثقیفه به¬دلیل غیرمنتخب بودن توسط مردم (بیعت) که تداعی انتخاب مسئول سیاسی کشور توسط گروهی نخبه ی خودمنتصب میباشد، نپیوست و حتا پس از خلیفه ی دوم با آنکه توسط شورای عمر به عنوان خلیفه انتخاب گردید، به علت عدم موافقتش با شرط «روش شیخین ـ خلیفه ی اول و دوم ـ» خلافت خويش را نمیپذیرد (در واقع استعفا میدهد) و به جايش عثمان به عنوان رهبر سياسي (خليفه) برگزيده ي همان شورا ميگردد. او میداند که مردم به لحاظ عاطفی ممکن است خلافتش را تأیید کنند، اما چنین روشی آزادانه و دموکراتیک نبوده و مردم تنها از روی استیصال به -گزينش خليفه تن میدهند. در این صورت مردم ناچار از پذیرش هستند، اگر چه اراده ی مستقیم آنان در انتخاب رییس (خليفه) نقش نداشته باشد. چراکه در غیر آن از سویی جامعه به بحران کشیده شده و در خلأ رهبری قرار میگیرد، از طرف دیگر در صورت رد انتخابی که توسط نخبگان صورت گرفته عملا صلاحیت و مشروعیت چنین نخبگانی (صحابه) را زیر سوال برده و منجر به رشد یافتن تضاد¬های فرعی مانند مهاجر و انصار و نیز قبایل مختلفی میگردید که در گذشته شعاع همت هرکدامشان تنها به¬حفظ سنن و عرف قومی ـ قبیله ای شان محدود میگشت و با ظهور اسلام با حفظ کم و بیش ویژگیهای گذشته، جبراً تسلیم آیین نو شدند.¬ علی 25 سال را به¬انتظار آرا و انتخاب مردم مینشیند تا اینکه پس از قتل عثمان، مردم به¬خانه اش ریخته و او را وادار به پذیرش مسئولیت سیاسی جامعه میسازند كه او با پيش كشيدن شرايطي آن را ميپذيرد. این روش به معنای آزاد گذاشتن مردم در انتخاب بوده که در نقطه ی مقابل روش شیخین که انتخاب خلیفه در غیاب مردم و بیعت گرفتن از آنان برای وی است. چنان كه رباني هم با تشكيل شورايي كه مواجب بگير دولتش بود (شوراي اهل حل و عقد)، دوران حكومت خود را تمديد نمود. حسین که اینک و در زمان مسئولیت سیاسی خودش (امامت) به چنین انتخابی (و درواقع انتصابی) اعتراض داشته و با تأكيد بر روش جدش و پدرش و عدم تمكين و سر فرود آوردن در برابر فشار و بيعت اجباري با یزید به دلیل غیرمنتخب بودن و نیز خلاف توافقنامه ی معاویه با برادرش حسن مبني بر عدم برگزيدن وليعهدي پس از خودش، نمیتواند به روش شیخین که انتخاب رهبریت سیاسی توسط جمعی محدود برای عموم مردم را بپذیرد. اینها مبانی فکری حسین را تشکیل داده که خود پیش شرطهای ذهنی مبارزات وی را تشكيل میدهند. حال بیاییم و شرایط عینی جامعه را بررسی نماییم و ببینیم که با چه وضعیت سیاسی ـ اجتماعی ای حسین وادار به مبارزه ی جدی و حتا خشونتبار میگردد.
در طول حاکمیت 5 سال و اندی که علی سپری نمود، با مخالفتهای جدی¬ کسانی مواجه گشت که اغلب درپی کسب امتیاز برای شخص، خاندان و قبیله ی خود بودند. پس از شهادت علی، حاکمیت بازهم بدون انتخاب، به معاویه میرسد و حسن ابن علی تمام عمر خود را در مقاومت در برابر چنین بدعتی (حاكميت وراثتي) گذراند که دست¬آخر طی توافقنامه ای عدم انتقال حکومت به یزید به گونه ی وراثتی (سلطنتی) را از معاویه تعهد میگیرد. اما معاویه چندی بعد با اعلام ولایتعهدی پسرش یزید، قرار داد را عملاً نقض نموده و اصل اساسی اسلام که بیعت (انتخاب) آزادانه¬ و آگاهانه میباشد را کنار میزند.

ادامه دارد