۱۳۹۱ فروردین ۲۰, یکشنبه

هرمنوتیک دیگری از عاشور (2)


قسمت دوم
از آنجاکه بحث اصلی ما قیام خونین حسین بوده و اين «رخداد» نيز داراي ماهيتي احتماعي ـ سياسي ميباشد، باید مبحث خود را به سوی سیاست، اجتماع و نیز حقوق انسانها بچرخانیم و ببینیم که آیا حرکت حسین در راستای «دموکراسی» و حاكميت توده ها بوده و یا خیر؟ همچنين بايد ديد، خشونت عرياني كه در رخداد عاشورا نمايان گرديد، فرايند انديشه هاي دگم مذهبي و تلقيات پيش مدرن حسين بوده (آنگونه كه نئوليبرالها مطرح مينمايند) و يا حوادث ديگري روند اين رخداد را به سوي خشونت كشاند؟ چراکه بر خلاف اندیشه ی لیبرالیزمي که مبنای اقتصادی اش «سود¬خواری» طبقه ی مرفه و مسلط است، ما بر اساس اندیشه ی توحیدی1 مبناي تمامي دگرديسيها، شكل گيري انديشه ها و مبارزات را «انسان»، مناسبات، نیازها و منافع جمعی¬ آنان قرار میدهیم و هدف تلاشها و مبارزات ما نيز بهبود وضعيت آن است. این است که باید تمامی مسائل و مباحث را بر محور «انسان» و مناسبات اجتماعي ـ سياسي اش، به بحث گیریم و نه مباحث و انگاره های ذهني و يا تمايلات سودجويانه اي که تا کنون هیچ دست آورد مثبت و مفیدی برای انسان و بهبود مناسبات اجتماعي ـ اقتصادي اش نداشته و برآيند نهايي چنين نظامهايي اقتدار قشري كوچك از نخبگان سياسي ـ اقتصادي جامعه بوده است.
بنابراین باید دید که آیا مقوله ی «خشونت» آن¬گونه که پیروان مدرنیزم مدعی هستند، همیشه و همه جا محکوم و مطرود است و یا اینکه، حق مردم در تعیین سرنوشتشان، اصل و مبنای دموکراسی بوده و تمامی پافشاریها و ایستادگی باید روی آن متمركز گردد. بنابراين خشونتي كه كاربردش توسط نظام نوليبرال عمدتاً به دليل استفاده اش در برابر انحصارگران اهرمهاي سياسي و اقتصادي قدرت امري مذموم و ناپسند به شمار ميرود، درواقع ابزار مناسبي است براي تحقق «دموكراسي» و حاكميت مردم در شرايط مشخص. به عبارت ديگر، مقاومت در مقابل ستم و تجاوز و استبداد، اگرچه به خشونت هم گراید، نه تنها مردود نبوده که مبرمترين نياز مبارزاتي تلقي گرديده و قابل تحسین نیز میباشد. به ویژه زمانی¬که میبینیم مدیران مدرنیته و نظام جهانی درپی سلطه بر جهان و کنترل آن بوده و در واقع چنین امری مبنای سیاست خارجی آنان را تشکیل میدهد، چگونه به دور هم جمع میشوند و در مورد کشورهای جهان که به لحاظ حقوقی از حق داشتن مرزهای جغرافیایی و نظام سیاسی مستقل برخوردارند، تصمیم میگیرند و سپس به¬ تهاجم نظامی علیه آنان مبادرت میورزند که طبق همه ی تعریفها، خشونت و تجاوزی آشکار به شمار میرود. مسلم است که مخاطبان معمولاً نسل جوان و تحصیلکرده ای است که با گرایش فکری ـ عاطفی به اندیشه های مدعی مدرنیته، در تلاش آنند تا به نحوی ایمان دیروزین را زیر سوال ببرند و خود را از آن رها سازند. نسلی که بسان افسونشدگان، جز اندیشه هایي كه از نظر آنان نو تلقي ميشوند را نمیخوانند و به جای مطالعه ی عمیق و همه جانبه ی متون دیروزی (حتا برای نقد آن)، تنها در جستجوی منابعی هستند که به نقد آنها پرداخته¬ و براي مباحث محفلي خود از پیش فرضهای مبتني بر معیوب و ناقص بودن دین بهره مند گردند.
دموکراسی که حاکمیت مردم و شرکت آنان در تمامی پروسه ها و مراحل تصمیمگیری و اجراست، در نظام لیبرالی به ساختار حاکمیت محدود گشته و به اصطلاح آنرا تا سطح سیاسی ـ دولتی (ساختار نظام سياسي) پایین آورده است. درحالیکه از محتوای دموکراسی چنین بر¬می آید که باید شامل محتوای فرهنگ و روابط اجتماعی ـ سیاسی جامعه بوده و تمامی قواعد رفتاری افراد جامعه بر مبنای اراده ی مردم در هر زمان (عرف) و تحقق اصل امامت عمومی (رهبریت جمعی و مسئولیت همگانی) صورت بگیرد. یعنی تعبير «حاکمیت مردم» بايد از تعریف محدود سیاسی خارج گردیده و به مثابه ی اِعمال آزادانه، آگاهانه و خواست عمومی مردم در تمامی ابعاد و گوشه های زندگی تعميم گردد. این نقطه ایست که پای لیبرال دموکراسیِ ایندیویدوآلیست و کاپیتالیست به شدت در آن میلنگد. هر¬چند که لیبرالیسم بر¬خلاف دموکراسی که از «مردم» و «اراده ی آنان» سخن میگوید و طبعاً روحی جمعی دارد، بر «فرد¬گرایی» و «نخبگان اقتصادی» که مدیریت نظام برژوازی را بر عهده دارند، تأکید ورزیده و بدینگونه بیگانگی خود را با «دموکراسی» به مفهوم دقيق و مردمي آن مشخص میسازد.

انگیزه
­ی روی­کرد عاشورایی حسین
اسلام، که پیروان مدرنیته آن ¬را انديشه اي غيرعقلاني و خرافاتي كه به تاریخ پيوسته میدانند، در يك تحليل واقعبينانه آیینی است که در کلیت خود امتیاز برافکن بوده2 و جز «رهایی»3 را به عنوان ملاكي براي «فضیلت» و «نخبگي» نمیپذیرد. این اندیشه به لحاظ اجتماعي و ساختار نظام سیاسی روي تحقق امامت عمومی (رهبری جمعی سیاسی ـ اجتماعی) مردم4 پا فشاري دارد. چنین امری با آزمونهای مکرر بیعت با مردم، مشوره با آنان تا جایی که نظر و اراده ی مردم بر نظر پیام آور وحی هم رجحان -یافته (جنگ احد)، و تأکید بر شخصیت دادن به مردم و عدم اتکای آنان به رهبریت¬ فردی، سپردن اختیار و صلاحیت نهایی مدیریت زمین5 به مردم، و نهایتاً قطع وحی و ختم رسالت که همانا تداوم راه خدا (تکامل) بر مبنای عقل و رهنمود¬های اجتهادی مبتنی بر استنباط و هرمنوتیک لازم هر دوره توسط انسان¬هاست، عملی میگردد. درحالیکه در نظام برژوازی که زیرساز اقتصادي لیبرالیزم و مدرنیته است، حاکمیت نه براساس منافع مردم و صلاحیت مدیریتی آنان، که توسط صاحبان ثروت و قدرت و تأمین و تثبیت منافع آنان میباشد. حتا سیاست، قوانین و ارزشهای جامعه بر اساس منافع و خواست قدرتمداران اقتصادی تنظیم میگردد.
باید گفت که حسین برخلاف بسیاری از مدعیان دموکراسی که این شعار را جهت دانش فروشی و مجموعه جملات و گفته های محفلی و یا به خاطر دستيابي به موقعيت اجتماعي ـ اقتصادي برتر، حفظ منافع شخصی و گاهي هم جهت خريدن اندكي وجهه ي اجتماعي ـ سياسي براي گروه شان به کار میبرند، به دموکراسی به مثابه ی یک «ایمان» مینگرد. یعنی این
¬که او هرگز نميخواهد تا «دموکراسی» را چون ابزاری برای خودنمایی و جمع نمودن عده ای به دور خودش آنگونه که امروز و میان نسل نو ما رایج بوده، به كار برد، بلکه آزادی و دموکراسی برای او عین زندگی است. دقیقاً به همین دلیل است كه درک حرکت حسین برای نسل امروزيني كه برايشان «دموكراسي» تنها واژه و «سوژه»اي براي بحث در محافل و يا نوشتن در نشريات روز كاربرد دارد، بسی مشکل میباشد. این تفاوت دیدگاهی اساساً از تفاوت در دو نوع نگرش به انسان نشأت میگیرد. در دیدگاه بورژوازي، دموکراسی یک پدیده ی ذهنی و تئوریک بوده که تنها میتواند سوژه¬ای برای بحث در محافل اکادمیک باشد، اما برای یک موحد و مشخصاً فردي چون حسين بن علي به مثابه ي الگوی مكتب توحيد در یک مقطع تاریخی، دموکراسی عين زندگی است. در این مورد حسین میگوید، «زندگی با ظالمان (زیر حاکمیت ستم) برای من جز زبونی و سرافکندگی نبوده و مرگ را در چنین شرایطی جز رستگاری نمی بینم».6 پس زمانی¬که حاکمیت مردم، توسط مردم (انتخابات آزاد و آگاهانه) و در جهت تأمین منافع عمومی مردم (مناسبات دموکراتیک ـ توحیدی) نباشد، دیگر زندگی معنا نداشته و مرگ انتخاب شايسته اي براي آزادي¬خواهان خواهد بود. در این سخن حسین، پیوندی ناگسستنی میان «زندگی» و «اراده و آزادی» دیده می¬شود که در ماده ی اول اعلامیه ی جهانی حقوق بشر نيز به این پیوند اشاره دارد و آمده است که انسان آزاد به دنیا می آید. یعنی آزادی ذاتی انسان بوده و با تولد وي به وجود مي آيد و هرگز از زندگی انسان قابل تفکیک نمیباشد. وی در جای دیگری میفرماید، «زنگی باوری است و تلاش در راه تحقق آن»،7 که همه میدانیم ایمان و باورهاي متفاوت انسانها اگرچه اشتباه و نادرست هم باشند، خود دلیلی بر آزادی فکري آنها است، زيرا چنين انسانهايي از افتادن در حلقه ي «تقليد»ي كه نمادي از بي ارادگي است، رها گشته اند.
وآنگهی، «دموکراسی» از دیدگاه حسین چنانکه لیبرال دموکراسی غربی آن را كاملاً ساختاري نموده و به «روش حکومت¬کردن» خلاصه كرده است، كاملاً متفاوت بوده و آن¬را فرهنگ رفتارسازی میداند که مناسبات و روابط اجتماعی را ترسیم کرده و طی آن انتخاب مسئولین و مدیران سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی جامعه توسط رأی مردم (بیعت) و تداوم شرکت آنان در تعیین سرنوشت شان (مشورت)8 صورت میگیرد. وی همه ی اینها را در آموزه های توحیدی میبیند و در وصیتنامه اش هم به صراحت اعلام میدارد که برای «اصلاح مناسبات اجتماعی ـ سیاسی جامعه» که همانا عینیت بخشیدن به «عرفهای توحیدی» (مناسبات مبتنی بر آزادی و برابری انسانها) و جلوگیری (نهي) از «زشتیها و مناسبات ضدمردمی حاکم ـ منکرـ» كه به كرامت انساني آسيب ميرساند از مدینه خارج شده است. 9
در ادامه ی وصیتنامه، حسین بن علی به روش¬ حکومتی مورد نظرش که ملهم از روشهای جدش رسول خدا و پدرش علی مرتضی است، اشاره نموده میگوید، «... و اسیر بسیره جدی و ابی». روش جدش پیامبر بزرگ رحمت و رهایی، بیعت گرفتن از مردم در سرفصلهای متعدد و نیز مشورت دایمی با آنان است، چنانکه در مورد جنگ احد طی مشورت با مردم و پذیرش نظرات آنان که دقیقاً در مقابل نظر پیامبر قرار داشتند، به شکست و فاجعه ی خونین جنگ احد منجر گردید. اما با آنهم، حتا یکبار پیامبر نظر اشتباه¬ آنان را به رخشان نکشید و زمينه را براي تقدس بخشيدن به نظرات خودش مهيا نساخت تا از آن براي تحميل نظرات خود استفاده نمايد.
پدرش علی پس از وفات پیامبر، به شورای ثقیفه به¬دلیل غیرمنتخب بودن توسط مردم (بیعت) که تداعی انتخاب مسئول سیاسی کشور توسط گروهی نخبه ی خودمنتصب میباشد، نپیوست و حتا پس از خلیفه ی دوم با آنکه توسط شورای عمر به عنوان خلیفه انتخاب گردید، به علت عدم موافقتش با شرط «روش شیخین ـ خلیفه ی اول و دوم ـ» خلافت خويش را نمیپذیرد (در واقع استعفا میدهد) و به جايش عثمان به عنوان رهبر سياسي (خليفه) برگزيده ي همان شورا ميگردد. او میداند که مردم به لحاظ عاطفی ممکن است خلافتش را تأیید کنند، اما چنین روشی آزادانه و دموکراتیک نبوده و مردم تنها از روی استیصال به -گزينش خليفه تن میدهند. در این صورت مردم ناچار از پذیرش هستند، اگر چه اراده ی مستقیم آنان در انتخاب رییس (خليفه) نقش نداشته باشد. چراکه در غیر آن از سویی جامعه به بحران کشیده شده و در خلأ رهبری قرار میگیرد، از طرف دیگر در صورت رد انتخابی که توسط نخبگان صورت گرفته عملا صلاحیت و مشروعیت چنین نخبگانی (صحابه) را زیر سوال برده و منجر به رشد یافتن تضاد¬های فرعی مانند مهاجر و انصار و نیز قبایل مختلفی میگردید که در گذشته شعاع همت هرکدامشان تنها به¬حفظ سنن و عرف قومی ـ قبیله ای شان محدود میگشت و با ظهور اسلام با حفظ کم و بیش ویژگیهای گذشته، جبراً تسلیم آیین نو شدند.¬ علی 25 سال را به¬انتظار آرا و انتخاب مردم مینشیند تا اینکه پس از قتل عثمان، مردم به¬خانه اش ریخته و او را وادار به پذیرش مسئولیت سیاسی جامعه میسازند كه او با پيش كشيدن شرايطي آن را ميپذيرد. این روش به معنای آزاد گذاشتن مردم در انتخاب بوده که در نقطه ی مقابل روش شیخین که انتخاب خلیفه در غیاب مردم و بیعت گرفتن از آنان برای وی است. چنان كه رباني هم با تشكيل شورايي كه مواجب بگير دولتش بود (شوراي اهل حل و عقد)، دوران حكومت خود را تمديد نمود. حسین که اینک و در زمان مسئولیت سیاسی خودش (امامت) به چنین انتخابی (و درواقع انتصابی) اعتراض داشته و با تأكيد بر روش جدش و پدرش و عدم تمكين و سر فرود آوردن در برابر فشار و بيعت اجباري با یزید به دلیل غیرمنتخب بودن و نیز خلاف توافقنامه ی معاویه با برادرش حسن مبني بر عدم برگزيدن وليعهدي پس از خودش، نمیتواند به روش شیخین که انتخاب رهبریت سیاسی توسط جمعی محدود برای عموم مردم را بپذیرد. اینها مبانی فکری حسین را تشکیل داده که خود پیش شرطهای ذهنی مبارزات وی را تشكيل میدهند. حال بیاییم و شرایط عینی جامعه را بررسی نماییم و ببینیم که با چه وضعیت سیاسی ـ اجتماعی ای حسین وادار به مبارزه ی جدی و حتا خشونتبار میگردد.
در طول حاکمیت 5 سال و اندی که علی سپری نمود، با مخالفتهای جدی¬ کسانی مواجه گشت که اغلب درپی کسب امتیاز برای شخص، خاندان و قبیله ی خود بودند. پس از شهادت علی، حاکمیت بازهم بدون انتخاب، به معاویه میرسد و حسن ابن علی تمام عمر خود را در مقاومت در برابر چنین بدعتی (حاكميت وراثتي) گذراند که دست¬آخر طی توافقنامه ای عدم انتقال حکومت به یزید به گونه ی وراثتی (سلطنتی) را از معاویه تعهد میگیرد. اما معاویه چندی بعد با اعلام ولایتعهدی پسرش یزید، قرار داد را عملاً نقض نموده و اصل اساسی اسلام که بیعت (انتخاب) آزادانه¬ و آگاهانه میباشد را کنار میزند.

ادامه دارد

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفا ما را با استدلال و نظرات علمی خود یاری رسانید