۱۳۹۱ دی ۱۱, دوشنبه

کمپ لیبرتی که اعضای مجاهدین خلق ایران در آن مستقر هستند، هم‌چنان در آب باران غرق است



 
بغداد، خبرگزاری فرانسه (AFP)

طبق اظهارات سخنگوي سازمان اپوزيسيون مجاهدين خلق ايران, قرارگاه مخالفان ايراني واقع در نزديکي بغداد هم‌چنان غرق در آب باراني است که چهار روز پيش باريد و بدترين بارش باران از سي سال پيش بود.
شهريار کيا سخنگوي اين سازمان طي بيانيه‌يي اعلام کرد، «به‌رغم گذشت چهار روز از بارش باران هنوز بخشهاي متعدد قرارگاه ليبرتي به‌ويژه بخشهاي جنوب و جنوب غربي غرق در آب و گل است». وي افزود «سطح آب هم‌چنان تا زانوي نفرات است درحالي‌که فاضلابها لبريز و با آب باران مخلوط شده که باعث آلودگي محيط و انتشار بيماريها شده است».
بارش زياد باران در بغداد منجر به کشته شدن چهار نفر گرديد و ساکنان پايتخت روز چهارشنبه که دولت به‌علت غرق شدن خيابانها در سيلاب تعطيل رسمي اعلام کرد با مشکل تردد مواجه شدند. کيا گفت «ساکنان کمپ ليبرتي توانستند 9 ميليون ليتر آب را با تانکرهاي محدود و وسائل ابتدايي ديگر و در ميان موانعي که دولت عراق ايجاد کرد خارج نمايند».
از سوي ديگر تعدادي از نمايندگان پارلمان عراق در نامه‌يي به دبيرکل سازمان ملل ‌متحد خواستار اعلام ليبرتي به‌عنوان کمپ پناهندگي تحت نظارت کميسارياي عالي امور پناهندگان و تضمين حق ساکنان براي فروش اموالشان در اشرف شدند.
نمايندگان در اين نامه‌ خواستار اعلام قرارگاه ليبرتي به‌عنوان کمپ پناهندگي تحت نظارت سازمان ملل ‌متحد و نه يک کمپ موقت آن‌چنان که توافق شده بود، گرديدند.
وزارت‌خارجه آمريکا در ماه سپتامبر اعلام کرد که سازمان مجاهدين خلق را بعد از ساليان فشار اعمال شده از سوي اين سازمان که رهبري آن در پاريس مستقر است از ليست سياه خارج کرده است. به درخواست عراق حدود سه هزار تن از اعضاي مجاهدين خلق از قرارگاه تاريخي اشرف که در دهه هشتاد تأسيس شد به کمپي نزديکتر به پايتخت بغداد موسوم به «قرارگاه الحريه» (ليبرتي) منتقل شدند. مخالفان ايراني از فضاي کمپ (جديد) که گفتند پليسي است شکايت دارند. اين انتقال بر اثر توافق بين بغداد و سازمان ملل ‌متحد و در اقدامي با هدف انتقال آنها به کشور ثالث انجام گرديد.
سازمان چپ مجاهدين خلق که در دهه شصت براي مبارزه عليه شاه ايران تشکيل شد، بعد از انقلاب اسلامي ايران در سال 1979 در عراق مستقر شد و از حمايت رژيم رئيس‌جمهور سابق عراق صداح حسين براي عمليات مسلحانه عليه ايران در جنگ ايران عراق در سالهاي (1980_1988 ) برخوردار شد.


فاشیزم قومی حاکم و «استحاله ی» انسان هزاره


قسمت اول

قوم­ محوران پس از آشکار شدن ناکارآمدی پروسه های سرکوبی چون نسل کشی، کوچ اجباری و غصب سرزمین های بومیان که با به دست آمدن فرصت نفس کشیدن مجدد در دوران امان الله خان دوباره به لشکرکشی پرداختند و حتا بعد از سرکوب مجدد در دوران اختناق نادری باز عبدالخالقی به پا می خیزد و انتقام آن همه ستم را می گیرد، مرحله­ ی برنامه­ ی توسعه­ طلبی خود را با هدف قرار دادن هویت قومی بومیان و به ویژه هزاره ها، «هویت­ ستیزی» را به مثابه ی حربه ی تازه ای در برابر هزاره­ ها به کار می بندد و تلاش قاطع­ شان را برای استحاله­ ی انسان هزاره و تهی­ سازی او از درون، آغاز می نمایند. در این دوره که در کنار «بایکوت» و «تحریم» با ابزارهای «تحقیر»، «توهین» و روش «مسخ هویتی ـ تاریخی» تاخت و تازی بی وقفه ای را علیه هزاره ها شروع نمودند، وس را سخت سراسیمه ساخته و دچار سردرگمی نمودند. پیامد این دوره­ ی طولانی برای هزاره­ ها، فقدان «اعتماد به­ نفس»، «ازخودبیگانگی» و «خودکم­ بینی» شدیدی بود که بر فکر و اندیشه و اراده ی هزاره حاکم گشت. یعنی پس از حدود­ 8 دهه مبارزه­ ای بی­ امان علیه «هویت» و اعتبار سیاسی ـ تاریخی هزاره­ ها، بالاخره به نتیجه­ ی مورد نظرشان دست یافتند و هزاره ­ای که سرتاسر تاریخ 3 سده ­ای گذشته ­اش یعنی از زمان اشغال سرزمین ما توسط توسعه­ طلبان ناقل تاکنون، کوچک ترین تعطیلی و دوره­ ی سکونی در مبارزات آزادی بخش خود نداشته است، در پایان پروژه­ ی مهندسی استحاله­ ی وی، از او عنصری بی­ تفاوت، منزوی و پسیوی ساختند که کم تر سوژه­ ای می­ توانست برایش انگیزه ایجاد نماید و دوباره به تحرک و مبارزه ­اش بکشاند.
بنابراین و به دلیل اهمیت فوق العاده ی «استحاله»، لازم است تا اندکی به مفهوم آن اشاره ای داشته باشم. «استحاله­ گری» که به­ لحاظ لغوی به­ معنی «دگرگون» نمودن، «تغییر خالت» ماهوی دادن و حتا «حل نمودن» و «تحلیل بردن» است، در واقع برنامه ­ای منظم و همه­ جانبه­ ای است که به قصد ویران نمودن و فرو ریختن تمامی عناصر، «ارزش»ها و هنجارهایی که به یک جمع انسانی «هویت»ی می بخشد و تمایز بخشیدن مجموعه­ ی انسانی یادشده از دیگران را ممکن می­ گردد که دقیقا بر اساس آن ها مورد شناسایی دیگران قرار می گیرند. به عبارت دیگر، برنامه ی استحاله ی انسان برای از بین بردن ویژگی­ هایی صورت می گیرند که بقا و پایداری اجتماعی یک مجموعه­ ی انسانی را باعث می گردد. به طور مشخص این برنامه عموما توسط کسانی انجام می پذیرند که به­ دلیل فقدان و فقر فرهنگی ـ تمدنی، فرهنگ­ ها و  سوابق تاریخی ـ تمدنی ریشه دار بومیان را مانع پیشرفت خودشان که فاقد آن هستند، می­ دانند. مسلماً هدف عمده­ ی به­ کارگیری روش «استحاله­ گری»، زدودن تمامی باورها و «ارزش»های فرهنگی ـ تاریخی و نیز تعلق داشتن به سرزمین مشخصی است که به مجموعه­ ی انسانی ای، «انگیزه» و «امید» زندگی شرافت­ مندانه ی بدون تسلیم شدن به دیگران و یا سپردن خاک و سرزمینی به آنان را می­ دهد و دقیقا همین احساس است که آنان را به پتانسیل مقاومت در برابر بیگانگان و متجاوزین تبدیل می نماید.
وقتی گفته می ­شود استحاله­ گری، منظور دقیقاً «حل» نمودن و به«تحلیل بردن» و «تغییر ماهوی» یافتن تمامی شناسه­ های یک مجموعه­ ی انسانی (قوم) است که توانسته به آن قوم «هویت» ببخشد و در بقایش در نقطه ای از زمین اعتبار دهد. این پروسه معمولاً با جایگزین نمودن هنجارها، باورها، ارزش­ ها و رسومات قوم بیگانه و تجاوزگری که معمولاً به­ لحاظ سیاسی حاکم و مسلط بر جامعه گشته است، با مؤلفه­ های مشابهی از شناسه­ های قومیِ مجموعه­ های انسانی­ ای که اینک در موقعیت شکست قرار دارند، صورت می گیرند. این روند «تحقیر»، «بایکوت» اقتصادی و «تلقین مکرر» برتری غاصبان فاتح (شستشوی مغزی) پی ­گرفته شده و تا کشاندن تک­ تک اعضای اقوام زیرستم تا فرودستان «مادون انسان» ادامه می­ یابد. مسلماً این روند کاملاً درازمدت بوده و اغلب با روش های تحریف، حذف و جعل تاریخ، همسان­ سازی فرهنگی (Cultural Assimilation) بازتولید می گردند که در مجموع دو سه نسل را دربر می­ گیرد.
تداوم وضعیت استحاله گری و تلقین مکرر شکست و ناتوانی قوم زیردستِ شکست خورده در کنار برسازی تاریخ و نیز آموزش و اجبارسازی در تقلید و اقتباس از سومات قوم استیلاگر به نام «عنعنات ملی»، هر نسل به نهادینه شدن برخی از باورها و هنجارهای قوم حاکم در عوض ازدست رفتن ارزش ها و باورهای شکست خوردگان متنهی گشته و پس از مدتی، باورهای تازه به مثابه ی ارزش های والا و مترقی مورد پذیرش قرار می گیرند. این امر به قیمت فرار روزافزون از از تمامی شناسه های قومی خودشان به دست می آیند، به گونه ای که پس از گذشت دوسه نسل، پنهان نمودن تعلق قومی به اقدامی جمعی و تلاشی بی پایانی تبدیل می گردد که پدید آمدن قشری به نام «هزاره ی گّدی» در شهرهای بزرگی چون کابل، دوران پیش از قیام مسلحانه ی عمومی در برابر اشغال گران روسی یکی از نشانه های بارز آن به شمار می رود.
با تحقق یافتن این پروژه، معمولاً عوارض و بازتاب­ هایی در فرد استحاله شده بروز کرده که او را از حالت طبیعی و انسانی نورمال خارج می­ سازند. این عارضه­ ها کاملاً مشکلات روانی ای می باشند که می­ توانند زندگی عادی افراد مبتلا که تقریبا تمامی یک قوم را دربر می گیرد، دچار اختلال و حتا سرشار از تنش درونی نماید و توان تصمیم­ گیری های کلان را از این مبتلایان بیمار بربایند. این­ گونه افراد به دلیل بریدگی تاریخی و ازدست رفتن پیوند با گذشته ها و تمدن های نیاکانی شان، دیگر خودشان در تصمیم­ گیری ها و حتا تفکر حضور ندارد و همیشه القائاتی که طی یکی دو نسل توسط قوم حاکم اجراکننده­ ی پروژه­ ی «استحاله­ گری» به او شده­ اند، به جای او اعمال نفوذ می­ کنند و بر اندیشیده ی افراد استحاله شده که همیشه با پیش­ فرض­ های «هراس» و «نگرانی» از حاکمیت قوم­ محور همراه می­ باشند، سلطه­ ی کامل دارند.
روشن است که با انقطاع تاریخی و عدم دست رسی به داده های درست تاریخی، او هرگز «انگیزه»ای برای مقابله با وضع موجود ندارد و هرگاه هم که از میزان فشارها و ستم و تبعیض به تنگ آمد، پیش­ فرض شکست هرگونه مقاومت در برابر «حاکمیت قوم ­محور» و برنامه ­های استحاله­ گرش به سان سورشی فراانسانی در گوشش طنین می اندازند. یعنی چنان که قبلا اشاره گردید، این پیش داوری های ستمدیدگان ناشی از هراس و دلهره­ ای  است که استیلاگران قومی حاکم، طی پروژه ­ی استحاله­ ی انسان هزاره، به او تلقین نموده ­اند. درعین حال، تمامی هراس­ ها و دل­هره ­ها نیز، ریشه در «ازخودبیگانگی» و «خودکم­ بینی»ای دارند که پیشاپیش او را از درون متزلزل ساخته و «توان» و «اقتدار» ایستادگی و یا جستجوی «هویت ­قومی» را از او سلب می­ کنند که مختصراً آن­ ها خواهم پرداخت.

ادامه دارد

۱۳۹۱ دی ۸, جمعه

نقدهای بی معیار، منتقدان بی هویت




آنچه امروز میان جریانات فکری ویا مدعیان روشنفکری جامعه ی هزاره رایج گشته است، چیزی شبیه «نقد» است که جناح های سیاسی یک دیگر را شدیدا مورد تهاجم قرار می دهند، درحالی که نه اصول و مبانی نقد مورد رعایت قرار می گیرند و نه ماهیت منتقد به عنوان فرد و یا جریان فکری ـ سیاسی، مشخص است تا پژوهندگان و یا سوژه ی مورد نقد قرار گرفته بداند که این رویکرد بر اساس کدام معیارها و ارزش ها صورت گرفته اند. بنابراین، پیش از این که یک فرد و یا جریان فکری ـ سیاسی به مرحله ی تعیین یک هویت فکری ـ سیاسی برای خودش برسد و بتواند اساسات و ابعاد مختلف دیدگاهش را بر مبنای «باور»ها و «ارزش»های روشنی تبیین نماید، بدون توجه به معیارهای پذیرفته شده ی نقد، به نقد جریانات مختلف می پردازند.
به عبارت دیگر، با آن که تاکنون نه فرد و نه جریانی از میان این همه مدعیان پر ادعا و حرَاف ای بی عمل قادر گشته تا برنامه ای را برای ماهیت و نوع مبارزات خود ارائه نماید و اساسا همان «ارزش»ها و شاخصه های فکری و نیز موضع سیاسی و خاستگاه طبقاتی راهنمای شان در نقد افکار و برنامه های دیگران قرار گردند، به یاوه سرایی و توهین بی هدف و کودکانه ای متوسل می شوند که مبنای همه ی آن ها را کینه های شخصی تشکیل می دهند.
در طرف مقابل، سوژه ای که مورد نقد قرار می گیرد باید از این حق برخوردار باشد که بداند با کدام معیارها و ارزش هایی مورد نقد قرار گرفته است. در چنین وضعیتی او یا به نقد ارزش ها و باورهای منتقد می پردازد و در صورت اشتراک فکری در باورمندی به آن ارزش ها و معیارها، درصدد اثبات این امر می شود که پایبندی و التزام خود را به آن ارزش ها و باورها را نشان دهد. در حالی که اگر نقدها بر مبنای هیچ ارزش، باوری و اصول دموکراتیک صورت نمی گیرند، مدافعان از جریانات و سوژه های نقد شده نیز بدون داشتن اصول و معیاری به طرفداری از آنان می پردازند و به جای پیمایش راه اصولی در نقد و پاسخگویی به آن ها، راه ناسزاگویی و اتهام را پیش می گیرند که بیش از پیش سوژه ی محبوب خود را به لجن می کشند.
اگر بخواهم بازهم مسأله را باز کنم و توضح بیشتری بدهم، به صراحت می گویم که بدون داشتن برنامه، تمامی مدعیان مبارزات سیاسی فاقد «هویت سیاسی» می باشند که همیشه دچار سردرگمی و بی هدفی گسترده ای خواهند بود که نهایتا هرگونه مسوولیت پذیری را از زندگی سیاسی شان دور می سازد. بنابراین، نقد عناصر ومجموعه های سیاسی دیگر بدون ارائه ی برنامه های خود، حرافی بی انگیزه و مشت زدن در هوا بوده که هدفی جز ماجراجویی درپس آن نهفته نخواهد بود، بنابراین نقدها و داعیه هایی از این دست فاقد هرگونه اعتبار و مشروعیت سیاسی می باشند. چراکه وقتی هویت سیاسی در پس این نقدها قرار نداشته باشد و علاوه در ابهام خاستگاهی نقد، هرگز اصول آن را نیز مورد رعایت قرار نداده اند، بنابر همین اساس موجودیت و ماهیت جریان سیاسی منتقد شدیدا موضوع بحث جدی خواهد بود که خود اعتبار نقدهایی از این دست را از میان برخواهد داشت.

۱۳۹۱ دی ۷, پنجشنبه

فریب کاری های پوپولیستی حکومت مذهبی مصر



در مصر زمانی که سرنوشت اولین انتخابات ریاست جمهوری پس از پیروزی قیام مردم به مرحله ی دوم کشیده شد، تمامی نیروهای معترض مصری که شامل لیبرال هایی که از محمد البرادعی پشتیبانی می کردند، همین طور نیروهای چپ و جوانانی که قیام را رهبری می کردند و به «جوانان» شهرت داشتند، تصمیم گرفتند تا به جای احمد شفیق که از مهره های رژیم حسنی مبارک بود، به رقیب انتخاباتی اش یعنی محمد مرسی کاندید اخوان المسلمین رأی دهند که این تصمیم عمومی مردم مصر باعث شد تا محمد مرسی که در مرحله ی اول کمتر از 5 ملیون رأی داشت، از رأی 12 ملیونی برخوردار گردد و منجر به پیروزی اش شود.
اندکی نگذشت که وی تصمیم گرفت تا به بهانه ی تصفیه ی قویه ی قضائیه ی کشور، با نصب قاضی القضات و زیر کنترل درآوردن این قوه، بر قدرتش که تا آن زمان محدود به قوه های مقننه و اجرایی بود، بازهم بیفزاید و به قدرت مطلقه ی کشور تبدیل شود. این اقدام با واکنش جدی باشگاه قضات مواجه گردید که پس از چند روز ناچار از عقب نشینی گردید. با گذشت چند روز دیگر، وی با صدور فرمان 7 ماده ای بحران تازه ای را در کشور ایجاد نمود که در سایه ی آن توانست پیش نویس قانون اساسی مبتنی بر شریعت را طی ائتلافی با اسلام گرایان سلفی تهیه نموده و با رفراندمی که تنها 32 درصد واجدین شرایط در آن شرکت نموده و بدون پیگیری بیش از 4 هزار گزارش از تخلف و تقلبی که به کمیته ی عالی انتخابات رسیده بود، به تصویب برساند و شکاف عمیقی را با رویارویی و صف آرایی درونی کسانی که با رأی شان باعث پیروزی اش گردیده بودند، ایجاد نمود.
این مجموعه حوادث نشان داد که نیروهای معتقد به اسلام سیاسی به دلیل پیوند زدن باورهای شان به سرچشمه ی الهی، در تحقق بخشیدن به خواسته های شان به همه چیز رنگ مذهبی داده و طی آن تمامی جناح های مذهبی (اخوانی، ولایت فقیهی و سلفی که نمونه ی آن را در کشور ما و در تشکل موسوم به «شورای اخوت اسلامی» هم دیده ایم) در برابر مردم و نیروهای دموکرات و برابری خواه به سادگی باهم متحد می شوند. همچنین این نیروها برای رسیدن به مقاصد خود هرگز برای مردم و رأی آنان ارج و ارزشی قائل نمی باشند و آن چه را می خواهند با هزاران تقلب، تحریف و حتا سرکوب خونین هم که شده عملی می سازند.

۱۳۹۱ دی ۶, چهارشنبه

بی­ بی­ سی فارسی آلوده به ویروس­های «شوونیستی»




دستگاه خبرپراکنی بریتانیایی موسوم به بی بی سی، از سالیان درازی است که به خاظر رفتار مشخص و اغلب ناسالمی چون باج خواری به عنوان یک وظیفه ی اقتصادی ـ سیاسی عادی اش همیشه سر و صدای تعداد زیادی از مردمان جهان را درآورده و با تحریفات آشکار همیشگی اش، بخش زیادی از مردم را مدتی در سرگردانی و اشتباه قرار می دهد. این امر دارای ریشه های متعددی است که مستقیما به منافع و پالیسی عمومی بریتانیا مرتبط می باشد. گرچه این روند به سالیان دراز گذشته برمی گردد، اما آن چه بیشتر مربوط به ما می شود، به دوره ی ایجاد بخش های فارسی و سپس دری و پشتوی این دستگاه خبرپراکنی برمی گردد. ناخوشایندتر از همه برخورد چندگانه ی تلوزیون فارسی بی بی سی است که در کنار پالیسی عمومی این دستگاه، معضلات دیگری است که فارسی زبان های غیر ایرانی با ان مواجه هستند.
از زمانی که تصمیم گرفته شد تا شبکه­ی تلوزیون فارسی بی­بی­سی تأسیس گردد، تمامی مباحثات اولیه توسط تنها کارمندان ایرانی رادیو فارسی بی­بی­سی پیش برده شد و طرح­های اولیه­ای هم که برای مدیر عمومی شبکه ارائه گردید، کاملاً در رابطه با ایران و «ایرانیت» بود. این پروسه زمانی که وارد مرحله­ی استخدام کارمند و برنامه­ریزی گشت، بر میزان «ایران­محوری» آن افزوده شد و تمامی تلاش­ها در جهتی کاملاً شوونیستیِ صرفاً استخدام ایرانیان پیش رفت. بنابراین مسیری که طی گردید، به­جای عمده­سازی زبان فارسی، مبنایی کاملاً ناب ایرانی به­خود گرفت. به­عبارت دیگر، برخورد دوگانه­ی مسوولین این رسانه با پدیده­های غیر خودی­شان، به تصفیه­ی شدید این رسانه از غیر ایرانیان و نیز شدت یافتن روند «شوونیزم» منتهی گشت.
گرچه برخورد و روی­کردهایی که از سوی ایرانیان به­ویژه پان­ایرانییست­های توهم زده با دیگر فارسی زبانان این مؤسسه صورت می­گیرند که اغلب آن ها از ظاهری بزرگ­پندارانه برخوردارند. اما این کنش ناسنجیده­ی پارس­محوران، در واقع ریشه در احساس حقارت تاریخی­شان داشته که از زمان به­قدرت رسیدن رضاخان قلدر، باشدت و برمبنای یک عقده­گشایی «خودکم­بینانه» به­راه افتاد و باروش غیردموکراتیک «استحاله»­ی هویتی اقوام بومی ایران و جعل و تحریف تاریخ واقعی آن مرز و بوم و نیز تکیه بر روش «همسان­سازی» فرهنگی، به حذف و مسخ خرده­فرهنگ­های اصیلی چون «ترک»ها، «کرد»ها، «عرب»ها، بلوچ»ها و... پرداختند تا بیگانگی خود را با تاریخ واقعی و نیز اقوام بومی خراسان بزرگ باستان که عمدتاً متشکل از «مادهای» ترک­تبار بود، لاپوشانی نمایند. این حس حقارت و عقده­های ناشی از مطرح نبودن در تاریخ سرزمین مسکونی کنونی­شان که با روی کار آمدن رژیم پهلوی توسط بیگانگان، سر باز نمود و با تحقیر و بایکوت بزرگ­ترین گروه قومی آن خطه­ی جغرافیایی، یعنی ترک­هایی که سرتاسر چند هزاره­ی گذشته (به­استثنای دوران هخامنشیان) یگانه حاکمان آن سرزمین­ها بوده­اند، تلاش برای جبران عقب­ماندگی خود را آغاز نمودند.
با روی کار آمدن پهلوی­ها، روند ترک­ستیزی پارس­های تازه به دوران رسیده به­مثابه­ی یگانه راه جاباز کردن در جامعه، شتاب و شدت گرفت و جعل تاریخ سازی آغاز شد و ده­ها قلم­به­دست به­استخدام رژیم پارس­محور درآمدند و برای نگارش تاریخی واژگونه، سخت به­تقلا افتادند تا در ازایش زرهای بی­حسابِ پارس­محورانِ نیازمند «تاریخی فرمایشی» را دریافت نمایند. روشن است که تحقق این مأمول بدون تحقیر و توهین فرهنگ و تمدنی که هزاران سال (از زمان مادها) بر این سرزمین حکومت نموده و حتا بیش­ترین تلاش را برای ترویج زبان فارسی انجام داده­اند، ممکن و میسر نبود. ترکان به­خاطر مشکل و پیچیده بودن زبان ترکی، همیشه از زبان فارسی برای برقراری ارتباط با دیگر اقوام استفاده نموده و حتا بزرگ­ترین دانشمندان و شاعران صاحب اثر قوم ترک چون مولانا جلال­الدین محمد بلخی و ابوعلی سینای بلخی (خوارزمی) نیز از همین زبان برای نگارش و ترویج اندیشه­های خود استفاده کرده­اند.
به­هرحال، استیلای شوونیستی پارس­هایی که بی­بی­سی فارسی را در انحصار کامل خود درآورده­اند، به­حدی است که جز ظاهر شدن ناجیه غلامی بر روی صفحه­ی این تلوزیون و نیز موجودیت گزارش­گران صلاحیت سلب­شده­ای چون داود ناجی، اسد شفایی و علی سلیمی، نمی­توان فرد دیگری را از میان فارسی زبانان غیر ایرانی در آن­جا یافت. یعنی، با آن­که شنوندگان و بینندگان این رسانه شامل تمامی فارسی زبانان کشورهای ایران، افغانستان و تاجیکستان می­باشد، اما در امر اداره و برنامه­ریزی برای آن، تنها تعلق ایرانی است که برجسته می­گردد. این تمامی معضل و مشکل ما با این رسانه نبوده و برخورد کینه­توزانه­ی مسوولین این رسانه با مردمان و جریاناتی که مسوولین بخش فارسی شخصاً از آنان نفرت دارند، یکی از مشکل­سازترین مسائلی است که فارسی زبانان غیر ایرانی با آن مواجه می­باشند. به­عبارت دیگر، مسوولین این رسانه طی دو پارامتر متفاوت «شوونیستی» و «پارس­محوری» همیشه با غیر ایرانیان (فارسی زبانان افغانستان و به­ویژه هزاره­ها) برخورد نموده­اند که گذشته از بخشی که مربوط به پالیسی عمومی بی­بی­سی می­باشد، همیشه تلاش می­نمایند تا این هزاره­ها را با بایکوت­های آشکار به­گونه­ای از صحنه­ی خبری کنار بزنند، حتا اگر در مواقع و مقاطع زیادی این مردم به­شدت خبرساز باشند.
در خصوص رفتار شوونیستی پارس­محوران ایران باید از آن­ها پرسیده شود که آیا علت اصلی تشکیل این تلوزیون، موجودیت رسانه­ی تصویری به زبان فارسی است و یا مبنا و محور آن باید ایران و ایرانیت باشد؟ مسأله­ی دیگر این است که آیا زبان فارسی در انحصار و تیول ایرانیان است و یا کشورهای افغانستان و تاجیکستان را نیز شامل می­شود؟ اگر چنین است پس چرا سهمیه­ی استخدام کارمند و به­ویژه اختیار داشتن بخش­ها و برنامه­های متعدد این تلوزیون همگی در اختیر ایرانیان می­باشند؟ می­شود از این اقدام شوونیست­های ایرانی که استیلای مطلقی و انحصاری بر تمامی جوانب تلوزیون دارند چنین برداشت را نمود که به­زعم مسوولین تلوزیون فارسی بی بی سی افغانستانی­ها و تاجیکستانی­ها در سطح بسیار پایینی قرار دارند و تنها ایرانی است که تمامی دانش و ادبیات را معجزه­وار به­طور کامل در اختیار دارند؟ در کنار همه­ی این انحصارگری که زمینه­های رقابت و فرصت­های بروز استعداد را از همه­ی غیرایرانیان موظف در تلوزیون فارسی بی بی سی گرفته و با این کردار نامردمانه و فارسی­ستیزانه که بیش از هر مسأله­ی دیگر بلاهت و هراس خود را به­نمایش می­گذارند، چرا باید گویش مرکزی ایران­زمین معیار فارسی شناخته شود و دیگر گویش­ها به حاشیه رانده شده و یا به­کلی طرد شوند؟ چرا وقتی سیدجمال­الدین موسوی و ناجیه غلامیِ دارای تابعیت اصلی افغانستان روی صفحه ظاهر می­شوند تا خبر گویند، باید از گویش ایرانی استفاده گردد؟ مگر کثرت گویش­های تاجیکستانی و افغانستانی و ایرانی بر زیبایی این رسانه و حتا غنای زبان فارسی نمی­افزاید؟
مسأله­ی محصور ماندن این رسانه در دست عده­ای محدود، باعث گشته تا این رسانه­ی به­گروگان گرفته شده در مواردی چون دست­یابی به اطلاعات بیش­تر جهت اطلاع­رسانی گسترده­تر به خوانندگان، بینندگان و شنوندگان (مانند اطلاعاتی در مورد افغانستان و تاجیکستان و نیز ساختار اجتماعی ـ قومی و خرده­فرهنگ­های آن­ها)، همچنین ادبیاتی که به­کار می­رود، به­شدت دچار افتی مشهود گردد طوری­که در سایت فارسی این رسانه، گاهی حتا در جملات ساده هم اشتباهات زیادی وجود داشته و این موارد نیز بارها توسط نویسندگان سایت­ها و وبلاگ­های متعلق به مردم هزاره تذکر داده شده­اند که متأسفانه بعضاً تاهنوز هم اصلاح نگردیده­اند.
البته در این شکی نیست که این رسانه­ی شدیداً تجاری و سیاست زده، اغلب اوقات حتا مبانی پالیسی خود را به­منظور کسب سودهای سرسام آوری که از بعضی کشورها به­سان باج و حق­السکوت دریافت می­نماید، آشکارا زیرپا می­گذارد که همگان شاهد چرخش­های نیم­دایره­ایِ مکرر و شگفت­آلود این رسانه در موارد خاص هستند. مثلاً این روی­کردهای ناپایدار را می­توان در رابطه با رژیم ایرانی که به­دلیل برخورد بسیار خشن و ضدانسانی­اش با مخالفان سیاسی، شدیداً نیازمند حمایت­های سیاسی ـ رسانه­ای جهت رهایی از فشار داخلی، بحران اقتصادی و انزوای بین­المللی­اش می­باشد، مشاهده نمود و دید که چگونه بخش فارسی بی­بی­سی با افترا و دروغ پراکنی علیه مخالفان نظام سرکوب­گر حاکم بر ایران، تا سرحد مبلغ غیررسمی این رژیم سقوط می­نماید و به­خاطر همین رفتار و خوش­خدمتی به حاکمیت کشتار و اختناق ولایت فقیه (سلطنت مطلقه)، از سوی اپوزسیون دموکراتیک ایران و به ویژه شاعر نامدار فارسی زبان یعنی شاملوی بزرگ لقب «آیت­الله بی­بی­سی» را دریافت نموده است. روش اقدام به استمالت از رژیم آخوندی طبق روش همیشگی با مقدمه­ای از صحنه­سازی­های فرمایشی مبنی بر بدرفتاری دولت ایران با خانواده­ی کارمندان این رسانه در داخل کشور و بعضاً هم تبلیغات نادرست دستگیری آنان، آغاز می­گردد تا بتواند تمایل و تبلیغ خود از این رژیم را بپوشاند، که این رفتار کلیشه­ای با توجه به استخدام تعدادی از افراد فامیل سخصیت های سرشناس دولت ایران مانند پونه قدوسی و... دیگر برای همگان به سناریویی تکراری و خسته­کن و مسخره ای تبدیل شده است.
برخوردهای شوونیستی این رسانه­ی سودجویِ هفت­خط با مسأله­ی «ایرانیت»، دست­شان را در همه نوع تحریف باز می­گذارد و برای برنامه­ی انتخاب بزرگ­ترین مرد تاریخ ایران کنونی، خصلت شخصیت­دزدی همیشگی پارسیانِ ابتر و بی­تاریخ، چنان باز و گشاده می­گردد که دست تجاوزشان دامن بزرگان ترک­تبار برخاسته از خراسان­زمین ما را که به­جز در دوره­ی هخامنشیان تجاوزگر و سرکوب­گر اقوام بومی ایران (به­استثنای کمبوجیه که به­خاطر کاستن از «پارس­محوری» پلید پدر و جدش و احترام گذاشتن به اقوام بومی و به­ویژه مادها، با کودتایی نامردمانه و قوم­محورانه از درون مواجه می­گردد) همیشه از حاکمیت­های مستقل و مقتدری برخوردار بوده­اند، را گرفته و بی­شرمانه آنان را در زمره­ی شخصیت­های خود قرار می­دهند. در این خصوص ما شاهد بودیم که چگونه در میان 10 مرد برگزیده برای انتخاب نهایی بی­بی­سیِ شوونیست، چهره­هایی چون «ابوعلی سینای بلخی»، «مولانا جلال­الدین محمد بلخی» و... قرار می­گیرند که نه­تنها از خطه­ی جغرافیایی­ای برخاسته­اند که از حاکمیت مستقل برخوردار بوده و نه تنها هیچ ربطی با آن­چه «ایران»ش می­نامند ندارند، که حتا در زمان حیات این شخصیت­ها بر سرزمین ایران کنونی استیلای کامل داشته­اند، طوری­که محمدرضا شاه پهلوی برای تبدیل نمودن تاریخ بریده و کم­مدت پارس­ها به تاریخی همیشگی با عمری 2500 سال، ناچار شد تا سلسله­های حکومتی بیگانه­ی مسلط بر این سرزمین را تحریف­گرانه و با جعل، وارد تاریخ کشورش نماید و سلسله­های زیادی چون سلجوقیان، خوارزم­شاهیان، غزنویان و... را جزئی از دودمان­های ایران به­شمار آورد. حالا و در زمانه­ی خیزش اقوام سرفراز ساکن در ایران که «پارس­محوران» را سخت درمانده نموده است، این جریانات را وادار به روی­کردی دوباره به­سوی همان سلسله­ی جعل و تحریف تاریخی و تمسک و علم کردن زبان فارسی گشته­اند تا به­خیال خودشان بتوانند سیطره­ی قومی «پارس» را بر اقوام بومی کشورشان درست مانند سلسله­ی انقراض یافته­ی پهلوی، تحمیل و تثبیت نمایند. این نیاز سیاسی اقلیت زبانی است که به­لحاظ فرهنگی سده­های متمادی بر آن مرز و بوم حاکم بوده است، اگرچه ظاهراً این نمایش­نامه را با شاخ و نشان کشیدن فرهنگی ـ تاریخی بر همسایگان به­مثابه­ی مقدمه­ی عربده­کشی­های سیاسی فرداها بر آنان، صورت دهند.
البته شاید بتوان با اطمینان گفت که اعمال تبعیض­های شوونیستی علیه افغانستانی­هایی که نه در عرصه­ی ژورنالیستیکی و نه ادبیات، نسبت به «پارس­محوران» متعلق به ایران­زمین هیچ کمی­ای ندارند و انحصار کامل تمامی بخش ها و برنامه های تلوزیون فارسی توسط جریان شوونیست ایرانی و به­حاشیه راندن شهروندان کشور ما در این رسانه، امری نیست که مسوولین و مقامات انگلیسی بی­بی­سی کاملاً از تمامی جزئیات آن باخبر باشند. چراکه کار هماهنگ تیمی و سلطه­ی مافیایی آنان بر بخش فارسی بی­بی­سی باعث گردیده تا تمامی گزارشات تهیه شده از کارکردهای این رسانه برای مسوولین و پالیسی­سازان خارجی­اش، نیز توسط همین تیم­ها صورت بگیرند.
مجموعه­ی تبعیض در عرصه­ی کار و استخدام و نیز انحصار برنامه­ها در جهت گرایشات شوونیستی در بخش فارسی بی­بی­سی باعث می­گردد تا ما تمامی شوونیست­های «پارس­محور» را هم­سو بدانیم و اقدامات گردانندگان این رسانه را با برنامه­هایی چون حادثه­ی «صفه»ی اصفهان و جنایت کرمان یکی به­شمار آوریم. البته ما این همانگی­ها را زمانی بهتر درک می­کنیم که می­بینیم با تلفن­های مربوط به هم­وطنان ما در رابطه به برنامه­ی «نوبت­شما» که کاملاً نمایشی و در واقع «گزینشی» بوده، چگونه رفتاری تبعیض­آمیز صورت می­گیرد. یعنی وقتی که موضوع برنامه به­نحوی با سرنوشت سیاسی دو کشور ایران و افغانستان مرتبط باشد، هرگونه انتقاد یک شهروند افغانستانی از مسوولین دولت ایران، باعث قطع و یا مداخله­ی مجری جهت تعدیل نظرات می­گردد، درحالی که این­گونه برخوردها در رابطه با اظهارات یک شهروند ایرانی کاملاً متفاوت می­باشد؛ که می­توان از آن دو مسأله را استنباط نمود. یکی گرایشات غیرقابل مهار شوونیست­های «پارس­محور» این رسانه و دیگری پشتیبانی تلویحی مسوولین و گردانندگان تلوزیون فارسی بی­بی­سی از نظام سیاسی ایران (ولایت­فقیه) که به­جز موارد استثنایی، اغلب در پرداخت باج­های­شان به بی­بی­سی خوش­حساب هستند.
بنابراین گرایش شدید پان­ایرانیستی افراطی (شوونیزم) در تلوزیون فارسی بی­بی­سی وقتی هم­آورد و رقیب قدری (به­لحاظ موقعیت و نفوس در این رسانه) را پیش روی خود نمی­بیند، چنان اوج می­گیرد که رفتارهای انحصارگری­شان کاملاً عریان می­شوند و به­شکل یک ایدئولوژی مقدس درمی­آیند. اگر چنین نمی­بود و روش شوونیستی گردانندگان این بخش رسانه­ی جهانی از شتاب بیش از حدش برخوردار نمی­گشت و به رسوایی آنان منجر نمی­شد، امروزه این رسانه را تا بدین درجه از بی­اعتمادی و دروغ­گویی نزد مردم و حتا روشنفکران تنزل نمی­داد. خوب، زمانی­که به مفهوم شوونیزم یا همان میهن­پرستی و ناسیونالیزم افراطی مبتنی بر کینه­توزی نسبت به دیگران که با توهین و تحقیر غیرخودی همراه است، دقت نماییم، خواهیم دید که این گرایش در واقع ریشه در خودکم­بینی و هراس وسواس­گونه (فوبیا) در برابر رشد روزافزون فارسی زبانان غیرایرانی دارد که کندی رشد خودشان به­خاطر تمایلات خودبرتربینی­های کاذب رویارویی و رقابت آزادانه میان آنان را به کناری انداخته و با وحشت شدیدی که از چنین رقابتی دارد، سعی در انحصار کامل قدرت و امکانات این تلوزیون می­نمایند.
البته از آن­جا که جامعه­ی هزاره­ی افغانستان توانسته در عرصه­های ادبی و حتا فنی جایگاه خاصی در کشور ما پیدا نماید و تاجیک­ها را عملاً و در یک رقابت سالم به­حاشیه راند، خشم گردانندگان «پارس­محور» این رسانه را برانگیخته و برای مقابله با روندی که سخت برای­شان ناخوشایند می­باشد، برنامه­ی هزاره­ستیزی به­منظور انتقام و یا هموارسازی راه برای هم­تباران­شان در کشور ما، را روی دست گرفته­اند. گرچه آغاز روند هزاره­ستیزی این رسانه را می­توان به دوران جنگ­های کابل ارجاع داد که طی آن به دفاع جدی و وظیفه­وار از دولت ربانیِ «پارس­محور» و شرکاء وی پرداخته و برای انزوای بین­المللی مقاومت مردم هزاره، آن را «جنگ­های گروهی» قلمداد می­نمود و خبرش را این­گونه انعکاس می­داد که، «جنگ میان حزب­وحدت عمدتاً شیعه­ی طرف­دار ایران و...». اما رشد فوق تصور هزاره­ها درحال حاضر که در تمامی عرصه­های هنری، فرهنگی و علمی که اینک در کشور خودمان تقریباً بی­رقیب گشته­اند، گردانندگان تبارمحور ایرانیان مسلط بر این رسانه را سخت آزرده ساخته که این امر بر میزان هزاره­ستیزی آنان افزوده است. این اقدام را می­توان در بایکوت خبری مردم هزاره در رابطه با تهاجمات وحشیانه و همه­ساله­ی کوچی­نماها و کشتار سازمان­یافته و بی­وقفه­ی این مردم در کویته­ی پاکستان که اینک چندسال را دربر گرفته است، همچنین تحریف خبری بسیاری از مسائل مانند کم و ناچیز جلوه دادن اقدامات و اکسیون­های این مردم در رابطه با حوادث و رخدادهای جاری کشور ما، به­عیان دید.
حال که مسأله­ی انتخاب شخصیت برجسته­ی ایران­زمین نیز سرشار از انواع تحریف­ها جهت تحقق «پارس­محوری» و نیز «شوونیزم» ایرانی بوده و به برباد رفتن آبرو و اعتبار این رسانه منتهی گشته است، چه بهتر بود اگر گفته می­شد، شخصیت­ها و دانشمندان فارسی­زبان تمامی خطه­های جغرافیایی. در این صورت هیچ مشکلی پدید نمی­آمد، زیرا هم مسأله­ی تباری شخصیت­های ترکی که ناجوان­مردانه در ردیف پارس قرار داده شده اند، به­صورت منطقی حل می­گردید و هم «شوونیزم­ایرانی» که چاره­ای جز تاخت و تاز بر کشورهای همسایه و تحقیر آشکار مردمان و فرهنگ آنان در کنار جعل و تحریف تاریخ ندارند، هم به کناری انداخته می­شد. اما به­دلیل غلبه­ی احساسات و گرایشات «پارس­محوری» و «شوونیستی» بر مغز و روان گردانندگان بخش فارسی بی­بی­سی، چنین نشد.
مسلما موضوع تنها به شوونیزم ایرانی منتهی نمی گردد و حاکمیت عمدی پشتونیست­های افراطی در بخش های دری و پشتوی این رسانه، مشکلات مردم ما را به­طور مضاعف افزوده و باعث گشته تا فضایی از تنش و بدبینی میان مردم کشور ما ایجاد شود. جالب این است که یک پشتون به منظور جهت قومی دادن به خبرهای این دستگاه خبر پراکنی در رأس بخش دری رادیو بی بی سی قرار می گیرد، درحالی که هیچ اعتراض و یا شبهه ای را مبنی بر این که آیا واقعا فارسی زبان های کشور ما فاقد شخصیت مناسبی برای اداره ی این بخش می باشند را هم برنمی انگیزد.
زمانی که با زیرپا گذاشتن تمامی حرمت­ها و دزدیدن آشکار افتخارات علمی ـ تاریخی دیگران و انتساب زشت­کردارانه­ی آنان به ایران کنونی مواجه می­گردیم، درکنار نفرت از چنین رفتار دزدانه­ای، دل­مان سخت برای ناداری و فقر شخصیتی ـ تاریخی این مردمان می­سوزد و با غلیان حس انسان­دوستانه­ی ما، نفرت­مان به حس ترحمی برای این بی­بضاعت­ها تبدیل می­گردد که برای جبران این فقر و پر نمودن تاریخ تهی و سرشار از تحریف­شان، چنین عاجزانه به بازار مکارگی رو آورده­اند. گرچه واقعیت امر این است که ما نه­تنها هیچ­گاهی از رشد و ترقی زبان­ها و فرهنگ­های هم­جوار و به­ویژه فارسی نهراسیده­ایم، بلکه تاریخ چندهزار ساله­ی ترکان در این خطه­ی جغرافیایی حاکی از رشد دادن و ترویج زبان فارسی و حتا تبدیل نمودن آن به زبان فرهنگی و علمی از سوی ترکان می­باشد که بر هیچ پژوهنده­ی باانصافی پوشیده نیست، طوری­که شدت پافشاری ما روی ترویج زبان فارسی، منجر به تبدیل شدنش به زبان مادری خودمان (ترکان) شده است. اما این­که کسی و یا جریانی بخواهد چنین زبانی و یا متعلقین به مرز جغرافیایی خاصی به­نام ایران را تاسرحد تبعیض و تحریف و تحقیر دیگران پیش ببرد و مانند تلوزیون فارسی بی­بی­سی آن را به جولان­گاه شوونیستی تبدیل نماید که 80 درصد برنامه­های و کادرهایش متعلق به ایران و «ایرانیت» گردد و تنها 15 درصدش مربوط به کشور ما شود (بگذریم که سهم تاجیکستان شاید 5 درصد هم نباشد)، به­جای برخورداری از یاری و پشتیبانی ما، با انتقاد و در شرایط حادش حتا با نفرت و مقابله­ی ما مواجه خواهد شد.