و خشونت محوري مدعيان پيروي
قسمت اول
28 ماه صفر سالروز وفات انساني وارسته، اسوهي حسنه، نماد تکامل رفتاريِ انسان و پيامآور رحمت و رهايي، حضرت محمدبن عبدالله صلالله عليه و آله و سلم ميباشد. بزرگمردي که بهخاطر عظمت غير قابل وصف رفتارش اشرف مخلوقاتش ملقب ساختند، ثلث سوم زندگياش را تماماً وقف خدا و خلق نمود و پيش از وفاتش جهت تداوم راه خود، کتاب الله و عترت1خود را براي پيروانش بهعنوان وصيت و ميراث، بهجا گذاشت تا با پيگيري آن، بشريت بهراه تکاملي خداوند ادامه دهد. اما افسوس که چنين نشد و امروزه چنان دين و آييني که بايد تمامي بشريت را بهخود جذب مينمود و چون آفتاب هميشه و در تمامي ادوار تاريخ بر انسانيت ميدرخشيد، با اتکا بر اعمال و رفتار انساننماهايي که خود را مبلغ و مروج دين وي قلمداد مينمايند، شرمگينانه بايد گفت که، مورد تمسخر بيگانگان و دوري جستن پيروان منجر گشته است. و بهجاي آنکه راهي براي انزوايش ميان نسل نو بينديشند، سلاح مرگباري بهنام «ارتداد» را به جان آنان برگرفتهاند.
ارتداد که مفهوم لغوي آن روگرداني و بازگشت (واپسگرايي) بوده و بهلحاظ مفاهيم مجازي ديني، کنارهگيري و دوريجستن از مباني ديني ميباشد، در واقع خصلت عناصر و جريانات سياسي ـ اجتماعياي است که خواستار حفظ و بقاي وضع موجود بوده2و هرگونه پيشرفت و تکامل را که هم سير طبيعي جهان و اجتماع بدانسو است و هم سمت و سوي هستي در انديشهي توحيدي به همان جهت روان ميباشد3، را مغاير ماهيت ايستايي و ماندن در قالب تحجر و مناسبات سلطهجويانهي خود ديده و آنرا لجوجانه زير رداي دين پي ميگيرند.
دين اسلام که جهت بهبودي، تکميل و تکامل رفتار و مناسبات اجتماعي انسانها نازل گشته و پيامرسان وحي به مردم، در همان آغاز بعثتش آنرا مطرح ساخت4، انسان را موضوع اصلي خلقت دانسته و تکامل آنان را هدف قرار داده است. اين هدف دين توحيدي به روشني و شفافيت کامل در مجموعه ارزشهاي عام، ثابت و قابل استناد قرآني (محکمات) و همچنين در گفتار و رفتار اجتماعي ـ سياسي متداوم و غيرمنسوخ پيامبر بزرگ اسلام (سنت صحيحه) بهوضوح ديده ميشود. اما انقلاب تکاملي توحيدي پس از وفات پيامبر، بهدليل روي کار آمدن مجدد تسليم شدههاي پس از فتح مکه (تازه مسلمانان مصلحتي و منافقان) نخست از جديت، جهد و کارايي اوليهاش کاسته شده و بهتدريج بهدليل جايگزين شدن انديشههاي برخاسته از متن رفتار قبايلي با رهنمودهاي رهاييبخش توحيدي، از محتواي اصلي خود تهي گرديدهاند. چنين روندي نهايتاً بهدور نمودن اهداف انساني و تکاملي از دين منجر گرديده و به ابزاري بيخاصيت و آلتدست حکام جابر و مردمفريب کنوني مبدل گشته است.
اين روند ادامه يافت تا بالاخره در دورههاي اموي و عباسي، اميرالمؤمنين به عنصري صرفاً سياسي و مشخصاً پادشاه مطلقالعناني تبديل گشت که قشري بهنام متولي دين را بهمنظور پاسخگويي به سوالهاي ديني و نيز براي كسب مشروعيت و ديني و مقدس جلوه دادن حكومتشان، پيرامون خود ميپروراند تا نهايتاً در برابر دريافت نعمتهاي بيشمار از خليفه، حافظ و تقديسگر تاج و تختش باشند. از اين پس و با خلعيد از مردم و زدودن احساس مسئوليت ديني از آنان، چنين مناسباتي رفتهرفته به سنت و عرفي پابرجا و رايچ مبدل گشت. بههمين دليل، اين قشر پروردهي دربار که خود را حافظ دين مي ناميدند و بدينگونه در واقع ادعاي خدايي ميكردند (چراکه وظيفهي حفاظت از دين مختص خداوند است)5، بيش از هر گروه ديگري در بقا و ترويج چنين سنتي و همچنين بقا و استحكام قشر خود، پافشاري ميکردند. چراکه حفظ قداست اين قشر و برخورداري از سايه و حمايت شاه (امير المؤمنين)، تضميني از براي تداوم سلطهيشان بر مردم بود. چون از ميان معاني ارتداد ميتوان به عقبگرد و روگرداني از مباني دين برخورد، اين قشر بهدليل ايجاد بدعت در دين و شكل دادن قشري كه هرگز خدا و رسولش به موجوديت آن اشارهاي نداشتهاند، بهراستي که مصداق عيني مرتد ميباشد. زيرا ايجاد چنين قشري که در واقع الگوبرداري از سنت «يهود» و «مسيح» و داشتن «کاهن» و «راهب» بهمثابهي واسطهگران پردرآمد ميان خدا و خلق ميباشد، بدعتي در دين بهشمار ميرود که تا آخر دورهي خلفاي راشدين از آن خبري نبود. بنابراين و با شكلگيري چنين قشري، ديني که در دورهي پيامبر بزرگ اسلام، دين مردم بود و تمام رهنمودش رستگاري انسان، به ابزار حراست از امارت و امير جبار و مستبد تغيير ماهيت داد. ديني که در ابتدا پيام خداي مردم بود و سرشار از رحمت، و رهنمودي براي رهايي و كمال رفتاري (مناسبات برابريخواهانه) انسان، پس از تحريف، چماق سرکوب مردم آگاه و آزاده شد و بههمين دليل هم بسي نفرتانگيز گشت. ديني که مبناي دعوت و جذبش را بهدليل برخورداري انسان از ابزار شناخت و رسيدن بهمرحلهي تصميم و ابراز اراده، اختيار و آزادگي وي قرار داده بود6و با شفافيت تمام اعلام داشت که نه در خود دين اجباري هست و نه در پيوستن به آن، دليلش را هم عيان گشتن ماهيت دو راه (تکامل و ضد آن) توسط رهنمودهاي وحي و نيز در منطقي و علمي بودن انديشه و صحت و سقم آن در عمل دانست7، و لذا انسان را موجودي مخير (نسبي) و داراي حق انتخاب بهشمار آورد. وقتي چنين ديني در دست خدايگانهاي زر و زور و تزوير قرار گرفت، به مجموعه عقايدي تعبدي که حق تفکر و انتخاب را از مردم ميستاند، تغيير يافت.
با اوجگيري نفرت از چنين قشر ثناگو و چاکر دربار و قدرت، گريز از دين تحريف شده تمايل و آرزوي روزانهي هر فردي شد، و اين امر به ايجاد مذاهب متعدد منتهي گشت. اين متوليان خودمنتصب دين که نه منطق داشتند و نه باوري به محتوای اصلی و توحیدی دين، با سلاح خشن و مرگآفرين «ارتداد» بهجان مردم افتادند؛ و بهجاي آنکه با علم و تعقل و مَنِشي انساندوستانه و رفتاری پیامبرانه8 دلهاي عاشق کمال را بربايند، تقليد و اطاعت کورکورانه را بر مسلمانان تحميل کردند تا راه انديشه و انديشيدن خود بند آيد، و انسان به بوزينهاي فاقد اختيار، و بيصلاحيت در انتخاب راه و دين، مبدل گردد. ديگر ره دينآوريِ بيگانگان کور گرديد و هيچکس را علاقه نبود تا به درون دين خشک و دگم تحریفشده پا نهد، مگر بهر جاسوسي و نفاق و فرصتطلبي و فريب مردم. چشمي هم که به انتظار افزايش پيروان دين نشسته بود، ناچار گشت که تنها بر رحمهاي مادران دوخته شود تا مولود نو را جبراً مسلمان نامند9 و نامش را در ليست ميلياردي مسلمانان جا دهند و بر کثرت پيروان ببالند.
گرچه سنت توحيدي بر آن بوده تا دينداري به انتخاب انسان واگذار گردد، اما اين متوليان، با گذاشتن نام مسلمان حتا بر نابالغاني که هنوز حق انتخاب را بهدست نياوردهاند، بدعتي بزرگ در دين گذاشتند. از اين بهبعد انتخاب دين از انسانها زايل گشت و این کار با اجبار و اکراه توسط مأمور ثبتاحوال نفوس بهانجام ميرسید. اما زماني که همين مسلمانها از جور و انحراف و دزدي و رشوتخواري متوليان دين لب به شکايت ميگشايند و بر انديشهي آنان و صداقت ايمانشان، يا تضاد ادعاهاي دينمدارانه و عملکرد جنايتکارانه و دنياپرستانهيشان شک کنند، همه مرتد قلمداد گرديده و مستحق اشد مجازات ميگردند. اين دين آنقدر مزورانه دست به دست اميال حکام جابر گشت که اينک در نقطهي مقابل دين رسولالله قرار گرفته و آنچه خدا نفرمود و پيامبرش انجام نداد، اينان خود بهجعل ساختند و خلق را بهپذيرش و عمل به آن وادار کردند. هر پادشهي براي بقايش و تقدس مقامش بر آن ياوهها افزود، چنانکه اگر امروزه رسولالله پا به جهان ما گذارد، نه اين دين را خواهد شناخت و نه کارکرد پيروانش را خواهد پذيرفت، و براي او چه بيگانه خواهد بود آنهمه نقل و قولهايي که بهدروغ به وی منسوب داشتهاند که شرمگينانه بايد گفت، جز بدنامي دين و رسولش را درپي نخواهد داشت.
و چه بهجا در علائمالظهور مهدي موعود گفته شده، زمانيکه آن حضرت ظهور نمايد، چنان ملا کُشد که جويهاي خون جاري گردد. چراکه اين قشر عامل تحريف دين و گسترانندهي تنفر جوانان از دين بوده و بهگونهي بازرگانی حرفهاي، زير نام دين و بهنام آن انجاموظيفه مينمايند. بههمین دلیل اين عمل فرزند رسول خدا بسيار بهجا و ضروري خواهد بود که به مثابهي پاک کردن دامن دين کامل خداوند از لوث منحرفين بيباور به آن تلقی خواهد شد.
انديشههاي بهظاهر اسلامي مبتني بر ولايتفقيهی که در واقع استنباط انحرافي و تفسير بهرأي حکومت توتاليتر ـ مذهبي ايران از قرآن و مشخصاً، تحريف آشکار دين و توجيه خودکامگي رياستها و سلطنتهايشان زير نام اسلام ميباشد، در زادگاهش (ايران)، بيش از يک ميليون انسان را يا در جنگهاي احمقانه و بیهدف سوزاند و يا در خيابانها و زندانها کشت. وقتي هم بهوسيلهي تاجران ديني مشخص و معلومی به کشور ما وارد گشت، نهتنها از حرص خونخوارياش کاسته نشد، که چون با بيگانگان (غير ايرانيها) مواجه بود، بسي قسيتر شد و هزاران انسان را بهنام امامان معصوم دريدند و حتا از تجاوز به ناموس همديگر نيز ابا نورزيدند.
تلقيات انحرافي و انحصارگرايانهي متوليان رسمي و عرفي از دين در يگانه دورهي نسبتاً بهتر (بهلحاظ سياسي) سدههاي اخير ميهن ما (دورهي اماني)، چه ستمي که بر شاه نسبتاً مترقي، و مشروطهخواهان همکارش روا نداشتند، و چه رجعتي که بر جامعهي ما مستولي نگشتاندند. اميري که براي اولين بار بردگي هزارهها توسط جدش را نکوهش کرد و آزادي آنان را بهاجرا درآورد، کافر خوانده شد. پس از آن، همين استنباطات ديني ساليان متمادي بر دادگاههاي سلطنتي نادر و هاشم و ظاهر حکم ميراند و هزاران فرزند پاکباخته و آزاديخواه وطن را به شکنجه و دار سپرد و حتا خاندانهايي چون خانوادهي سردار شهيد آزادي ميهن، عبدالخالق کبير را بهطور کامل نابود کرد و بهفتواي همين متوليان، بدنهاي مطهرشان را برخلاف دستور خدا و رسولش «مثله» کردند10 و گورهايشان را نيز بينشان ساختند. جفاهايي که اين تلقي ديني طي دورههاي گوناگون ميهن ما بر مردم ما روا داشته است، حتا يادش بسي رنجآور و سخت است بر مردم ما. چنين استنباطي زماني که نام برادري (اخواني) را برخود نهاد، اما بهحتم هيچ شباهتي به دين رحمت و رستگاري رسولالله نداشت، چه خونهاي بهناحقي که نريخت، و چه ستمها که نکرد. جنگهاي خانمانسوزي که طي دهههاي اخير بر مردم ما رفت، همه به هدايت همين تلقيِ ديني بود. پيشوايان حزب و دين، حتا بر همکيشان و همدينان خود که چون خودشان داعيهي رهبري ديني داشتند، بسي ناروا بستند و فرمان مرگ همديگر را اعلام داشتند. آتش سلاحهاي مرگبار مدعیان جهاد فی سبیلالله به فرمان تيولداران دين، بر خانههاي مردم مسلمان باريدن گرفت و خواب پير و جوان و کودک و مريض را برآشفت و هزارانشان را به کام مرگ فرستاد. پس واي بر تلقي دينياي که چنان کوچک و بيخاصيت باشد که در تيول و انحصار گروهي خودخواه و جنايتکار، بیخاصیت و بیرشد، قرار گيرد. یکی که خود را اعلا مقام دين رسمي ميناميد و چاپلوسان دربار شيخالحديث خواندنش، دست خيانتش بيشاز همه با خون مردمي که همين سردمداران دين و سياست، در ردیف مسلمانشان ميخوانند، بسا رنگين گشت. کار و نان را اين سودجويان دينپناه از مردم گرفتند و در جيبهاي خود فرو ريختند و خودشان را دربهدر بهدنبال لقمهي ناني حتا از روي اجبار و اکراه به قيمت فروش ناموس فرستادند. همه ميدانند كه پيامبر رحمت و رهايي و ياران پاكش در اوج قدرتشان از فرط گرسنگي بر شکمهاشان سنگ ميبستند تا طمع شكم به حقخوري و يا دريوزگيشان نكشاند، اما هيهات اگر در چنان شرايط سخت تنگدستي، حتا دستی بهسوی تکهي نان کسي دراز نموده باشند، چه برسد که آن را از کف و دسترخان کسي بربايند، وقتي با کارکردهاي زشت و نامردمی مدعيان جانشينيشان (متوليان دين) مقايسه گردد، بهراستی هر انسان آزادهای را به خوردن بسی افسوس و حتا گریستن خون بر اعتبار و منزلت برباد شدهي رسولالله و ياران پاکش واميدارد!! آیا اینهمه کافی نیست تا دست انسانهای کوردل و عقلبستهای چون کاریکاتوریست دنمارکی که بدون مطالعهی قرآن و سنت اصیل محمدی، تنها با تکیه بر کارکرد پلید سردمداران دین كه برخلاف پيام رحمت آن فرستادهي بزرگ، جز بانگ مرگ برنميآورند، دستشان را چنان ناجوانمردانه در زشت جلوه دادن اشرفمخلوقات باز گرداند؟
ادامه دارد
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفا ما را با استدلال و نظرات علمی خود یاری رسانید