۱۳۹۱ آذر ۹, پنجشنبه

شوالیه گری در دنیای مجازی یا نهادینه سازی مخنث منشی




دنیای مجازی و به ویژه گروه های اجتماعی آن چون فیسبوک و... فرصت و زمینه ای است تا نیروهای ستم دیده و مبارزین پیشتاز از آن استفاده ی بهینه را ببرند و بتوانند از آن به عنوان ابزاری برای اطلاع رسانی، ارتقای آگاهی و تجربه، هم چنین ارتباطات و سازماندهی همفکران مبارز بهره ی لازم را ببرند. اما این فرصت و زمینه اینک به ابزاری برای تفریح و سرگرمی جوانان ما تبدیل شده، طوری که بخشی از جمعیت دنیای مجازی به جای این که وارد مباحث اصولی مانند نقد و بررسی اساسات و روش های مبارزاتی مردم ما برای انتقال دانش و تجربه ی مبارزاتی و نهایتا رهایی از وضعیت ستم و تبعیض کنونی گردند، دل شان خوش است که عکسی از خود، گاهی عکس یک پشک و...، یا انتخاب نوع لباس و پوشش زنان را برای لایک زدن گذاشته اند!!
به راستی با وضعیت تأسف باری که ما داریم، چرا سایت داران، وبلاگ داران، مراجعین به آن ها و نیز مشترکین فیس بوک از ورود به بحث های جدی در زمینه ی مباحث مربوط به سرنوشت سیاسی ـ اجتماعی شان خودداری می کنند؟ چرا به طور روزافزونی نسبت به مسائلی که سرنوشت ما به آن ها گره خورده اند، بی تفاوت تر می شویم؟ شاید بعضی از مدعیان جوان مبارزات سیاسی دل به این خوش داشته اند که در کنار فلان مهره ی فاشیزم در حزب فلانی جا خوش کرده اند و بنابراین از تمامی تهدیدهایی که در آینده ی نه چندان دور برسر راه مردم ما قرار خواهند گرفت، در امان خواهند ماند؟ اینگونه عناصر یا ماهیت انحصارطلبی و تمامیت خواهی فاشیزم قومی را به طور دقیق نشناخته اند و یا روی دانش و تجارب خود در امر مزدوری، حسابی بیش از اندازه باز کرده اند و هنوز مفهوم «تمامیت خواهی» فاشیست ها را که به معنی ابا ورزیدن از داشتن هرگونه شریکی در «قدرت» و «ثروت» است، درک ننموده اند. با همه ی این ها، به راستی چه زیانی به آن ها خواهد رسید اگر اندکی روی احتمال یک درصدی نسل کشی مردم شان توسط فاشیزم قومی (ازنظر بعضی ها) بحث هایی داشته باشند؟ آیا شرکت در چنین مباحثی به دلیل ممنوعیت شان از نظر فاشیست های هم حزبی آنان، شک و تردید اربابان شان را نسبت به صداقت مزدور بودن اعضای غیر از قوم حاکم و وفادار ماندن شان به آرمان های فاشیستی پنهان حزب، برخواهد انگیخت؟
اگر امروز از دخیل شدن در مباحث جدی به هر دلیلی طفره رویم، آیا نباید خود را برای شمشیرهایی که فردا برای زدن گردن های ما صیقل داده شده اند، آماده کنیم؟ یا این که عده ای با کار نمودن در موسسات خارجی و معاشات دالری، پول لازم را برای فرار از کشور در شرایط سخت و فراتر از تحمل، مهیا ساخته اند؟ مطمئنا کسی که برای بهبود وضع زندگی خود و فامیلش در سرزمین نیاکانی دست به اقدامی اساسی نمی زند، درواقع طفیلی مفت خواری است که با رفتن به دیگر کشورها نیز، علی رغم تمام شعارهایی که در دنیای مجازی سرمی دهد، هرگز تحولی در خودش پدید نمی آید و مسوولیت پذیری همچنان از او فاصله خواهد داشت. عازم خارجه شدن و یا در آن دیار سکنا گزیدن هرگز فی نفسه به انسان اعتبار و شخصیت سیاسی ـ اجتماعی نمی بخشد. این «مبارزه» است که در هر نقطه ای از کره ی خاکی صورت گیرد، متناسب با اثرگذاری اش بر تحولات جامعه ی مادر، برای اقدام کنندگان به آن عزت آفرین خواهد بود.
در کنار مصلحت اندیشان داخلی، دیگرانی نیز هستند که با چرخاندن شمشیرهای براق شان زیر سپهر دنیای مجازی، ادای قهرمانانی را در می آورند که گویا یگانه ناجی مردم خواهند بود. سخن های پرطمطراقی سر می دهند که پنداری انقلاب بزرگی در راه است و آنان سازمان دهندگان آن می باشند. خود را آفریننده ی تحولات و محور رخدادها می پندارند و اگر کاری بر وفق مرادشان نباشد و یا این که از متن تحولاتی باخبر نباشند، آن ها را به باد انتقاد می گیرند که کسی احساس مسوولیت نمی کند و جنبش ها در حال فروکش کردنند. شاید میان این ها و آنانی که با گذاشتن عکس خودشان نیازمند اندکی توجه هستند، تفاوتی وجود داشته باشد، اما در نهایت و با مشاهده ی پسیو و منفعل بودن شان در عرصه ی عمل، هر دو طیف در یک نقطه قرار می گیرند و آن موقعیت بی کارگی و تکیه بر شعاردهی محض است.

۱۳۹۱ آذر ۸, چهارشنبه

چرایی پسیو شدن جنبش دموکراتیک هزارگی

مبارزات دموکراتیک و برابری خواهانه ی هزاره ها در مسیر تاریخی خود در مقاومت هویت طالبانه ی کابل (1370 تا 1373) فراز می گیرد و این جنبش را در سطح بسیار بالایی هم به لحاظ سیاسی ـ نظامی و هم به خاطر اندیشه ای که ترویج می کند (تفکیک میان قومیت و مذهب و تأکید روی بازشناسی هویت قومی)، قرار می دهد. این سرفصل مهم و تعیین کننده ی تاریخی، با راه نوینی که پیش پای مبارزین دموکرات هزاره می گذارد، پرونده ی کارکردهای مبارزاتی گذشته ی این مردم را بسته است. یعنی قرار گرفتن مقاومت هویت طلبانه ی هزاره ها در بالاترین مرحله ی تکاملی خود تا مقطع دهه ی 70 کابل، علاوه بر ترسیم شدن نقشه ی مسیر، ارزش های برجسته ای را برای مردم ما می آفریند که برای سالیان دیگری همجنان راهگشا خواهد بود.
نسل نو پس از توقف پروسه ی نطامی مبارزات دموکراتیک هزاره ها، وقتی وارد فاز تازه ای می گردند، راه بر آنان مشتبه می شود و می پندارند که تغییر روش مبارزه به معنی کنار گذاشتن نقشه ی مسیر گذشته ای است که ناتمام مانده و باید ادامه یابد. فقدان نقشه ی راه و یا مشخصا استراتژی و تاکتیک مبارزاتی گذشته که باید با روش سیاسی ـ مدنی پیش برده شود، این قشر را بی کاره و مسوولیت ناپذیر بار آورده و نهایتا زمینه ی گسترش یافتن قشر کتاب خوان بی عمل را در دوره ی پس از سقوط طالبان که در آن تب مدرک گرایی در حد یک «ارزش» و نماد «پیشرفت» بالا گرفت، مهیا ساخت و جوان امروزی و به ویژه قشر تحصیل کرده (دانشجویان) را به جای پیوند دادن شان به صفوف مبارزاتی و انتخاب رویکرد عمل گرایانه برای تحقق مطالبات سیاسی ـ اجتماعی مردم ما، به سوی وراجی های محفلی و ذهنی گرایی های فاقد انگیزه سوق داد. چراکه نسل نو ما از مبارزات گذشته و تداوم آن با روش های مسالمت آمیز وکم خطر مانند رفتن به خیابان ها و توسل جویی به انواع اکسیون اجتماعی برای رسیدن به مطالباتش یا بی خبر ماند و یا به دلیل تن پروری و مافظه کاری افراطی اش از آن پرهیز نمود. حتا در مورد مبارزات مدنی و قواعد آن چیز زیادی که بتواند در رسیدن به جامعه ای دموکراتیک و فاقد ستم و تبعیض راهنمایش گردد، نمی دانست و حتا بعضا چنان دچار توهم و سردرگمی شده بود که توسل جویی به اکسیون های مدنی را بخشی از اقدامات خشونت آمیز به شمار آوردند.
در عوض، کتاب خوانی و گردآوری و تراکم سازی مجموعه ای از اطلاعات و دانش های غیرکاربردی کتاب ها در ذهن، نه تنها کم ترین دردسر و مشقتی را برای این نسل ایجاد نمی کند، بلکه روحیه ی حجره نشینی و تن پروری ناشی از عدم درک و لمس درد اجتماعی مردم را در آنان تقویت می نماید. علاوه بر آن، گرایشات محفلی و دانش فروشی های ناشی از آن که سیالیت ذهن را بسیار بالا می برد و به جای گرایش به مردم و مشکلات کوچک و درشت شان، با روی آوری و مطالعه ی تزهای آرمان گرایاته ی عمدتاً لیبرالیستیِ ماجراجویانه ای که لحظه به لحظه از عینیت جامعه دورشان ساخته و آنان را سرگرم مباحثات انتزاعیِ بی پایانی می نماید، نوعی ارضای ذهنی را برای دانشجو به همراه دارد که قشر تحصیلکرده برای مطرح کردن خودش میان همقطاران رقیب، شدیدا نیازمند آن است تا سرش را میان انبوه سرهایی ک غیرمسوولانه و منزوی از جامعه زندگی می کنند، تکان داده بتواند.
به صراحت می توان ادعا نمود که راه افتادن مباحث انتزاعی بی سرانجام هرگز دانشجو را به سوی اقدامات مدنی ـ سیاسی رهنمون نخواهد شد و او را بیشتر برای پایان دادن به مباحث رقابت آفرین نافرجامی تشویق می کند که بدون داشتن تاکتیک و برخورداری از مکانیزم و راهکار تحقق آن اندیشه های ایدآلی، هرگز به نتیجه ای نخواهد انجامید و اثری بر زندگی مردم و حتا جامعه و دولت نخواهد داشت.

۱۳۹۱ آذر ۷, سه‌شنبه

شورش مذهبی و توطئه ی شوم تعطیلی دانشگاه



در رابطه با حوادث خشونت بار دانشگاه کابل تاکنون نظراتی که بیان گردیده اند، بعضا از روی عقده و مذهب ستیزی بوده که با قضاوتی یک جانبه، دانشجویان برگزارکننده ی مراسم را به تنهایی مقصر اصلی حادثه شناخته اند و بعضی دیگر برخلاف دسته ی اول، با جانب داری از ارتجاع مذهبی تمامی گناهان را به گردن دانشجویان سنی معترض انداخته اند. اما واقعیت امری است که باید بی طرفانه تمامی نکات دخیل مورد بررسی قرار گیرند. بنابراین باید دقت نمود که،
  1. ایرانیان از مدت ها قبل در تلاشند تا در میان دانشجویان کشور ما برای خود جایی باز کنند تا عرصه ی کاری و میزان نفوذ خود را در کشور ما گسترش دهند. در این برنامه ی جاسوسی و توسعه طالبانه ی حکام نظام استبداد مطلقه ی ولایت فبی حتا دانشجویان سنی مذهب هدفی برای جذب و همسویی قرار دارند. آنان معتقدند که با راه اندازی مباحث مذهبی در دانشگاه های کشور ما، برتری فکری خودشان را مطرح نموده و به جذب دانشجوی سنی مذهب بپردازد. عوامل و عناصر وابسته به خودشان که سالیان درازی را در متن برنامه و آموزش های استخباراتی شان قرار داشته اند، مجریان طرح های نفوذی این کشور توسعه طلب هستند که این بار با اجرای برنامه هایی در دانشگاه ها وفاداری خود را به خواسته های شوم بیگانگان در میهن آبایی ما به نمایش گذاشتند. برنامه ی ابلهانه ی اخیر به خواست محقق، این مزدور بی هوش و کم فکر ولی قبیح ارتجاع و توسط افراد وفادار به وی مانند علی امیری و تیم همراهش برنامه ریزی شده بود هدفی جز کشاندن پای مذهب شیعه به دانشگاه های کشور ما و به چالش کشاندن سنی مذهب ها نبوده است.
  2. در این که دانشگاه جای درس است و این روزها نیز وقت امتحانات می باشد و باید برای آن آمادگی گرفته شود، جای کوچک ترین تردیدی نیست و هرگز نباید خواسته ی معترضین در این خصوص را نادیده گرفت. بنابراین باید عزاداری از نوع پر سرو صدا و سرشار از مزاحمت را از مناطق درسی به دور برد و اصرار روی انجام آن در دانشگاه جز خواسته ی عوامل بیگانه برای بروز تشنج در کشور ما نمی باشد.
  3. نیروهای هزاره ستیزی که امسال به خاطر تدابیر شدید امنیتی نتوانسته بودند دست به اقدام جنایتکارانه ی انتحاری بزنند، درکمین فرصتی برای ریختن خون این مردم بودند. در این شکی نیست که کم تعصب ترین سنی های جهان تاجیک های هموطن ما هستند که در کشور ما ساکن می باشند. بنابراین نمی توان ادعا کرد که دانشجویان سنی مذهب دانشکاه که عمدتاً از تاجیک ها تشکیل شده است، این کار را کرده باشند. تنها مظنون اصلی در خلق این حادثه ی شوم، دانشجویان شرعیات هستند که تقریبا همه ی آن ها سلفی مذهب بوده و به شدت از طالبان طرفداری می کنند.
  4. با آن که امکان بروز تنش های کینه ورزانه در روزهای در دانشگاه و نیز خوابگاه ها آینده می رفت، اما تعطیلی دانشگاه ها و خوابگاه های پایتخت برای مدت طولانی (3 ماه) راه حل غیراصولی و مغرضانه ای است که هم توان و شایستگی نیروهای مسلح کشور در تأمین امنیت را زیرسوال می برد و هم از موجودیت اهداف و مقاصد دیگری در پس این تصمیم های نادرست حکایت ها دارد. یکی از مهم ترین آن ها، توزیع تذکره ی ضدمیهنی و فریب کارانه در ماه آینده است. در این تذکره به صورت بسیار خائنانه ای، هویت اقوام کشور به انکار گرفته شده و ناجوانمردانه با کشیدن هویت «افغان» به عنوان قومی که در مرحله ی قبایلی قرار دارد بر همه ی بومیان این سرزمین، درصدد تحقق هدف شوم «پشتونیزه» کردن جامعه است. بنابراین چنین مقصود پلیدی، امکان بروز اعتراضات گسترده ای را به طور حتم بالا می برد که دانشگاه به مثابه ی پتانسیلی برای شورش و خیزش، باید از همین اکنون بسته شود.

۱۳۹۱ آبان ۳۰, سه‌شنبه

عبید نجاتی، کرنش به نظام ولایت قبیح و لاپوشانی کودکانه ی آن



دو سه روزی پس از رخداد تجاوزکارانه ی عناصر و اوباشان وابسته به ریخت و پاش های شورای نظار نوشته ای داشتم که آقای بلال نوروزی مدیر مسوول سایت «جمهوری سکوت» درخواست نمود تا آن را برای سایتش ارسال نمایم. این کار را انجام دادم، اما وی برایم پاسخی فرستاد که عبید نجاتی با زشت گویی از وی خواسته تا نوشته ام را نشر ننماید. از این گفته ی آقای نوروزی سه حالت زیر استنباط می گردد،
  1. آقای نوروزی برخلاف ادعایش صلاحیت اصلی سایت را ندارد و نقش نجاتی در آن مهم تر از بلال می باشد
  2. آقای نوروزی واقعا از تهدیدهای نجاتی ترسیده و از نشر مطلب من خودداری کرده است
  3. آقای نجاتی با استدلالش نوروزی را قناعت داده است که نباید جریان ولایت قبیح، شورای نظار، جبه ی به اصطلاح ملی و محقق را نقد نمود.
اگر اقای عبید نجاتی که در گذشته و پیش از ازدواجش از محاکمه ی عاملین افشار سخن می گفت و موضعش در رابطه با شورای نظار حاکی از عدم سازش بود، اینک دوآتشه از اتحاد با قاتلان افشار سخن می راند و بدون داشتن تعریف مشخصی از حرکت ضدفاشیستی و ناتوانی در درک و فهم مسائل عمده ی مبارزاتی مانند استراتژی، تاکتیک، تشکیلات و ماهیت عناصر مبارز، به شعاردهی مصلحت اندیشانه و شاید هم فرمایشی و توصیه شده علیه فاشیزم مبادرت می ورزد. در حالی که خودش به عنوان مشاور در متن آیسافی قرار دارد که طی 10 سال اخیر در جهت استحکام پایه های حکومت پشتون ها (فاشیزم قومی) فعالیت می نموده است. این که نقش مشورتی وی در شکل گیری چنین رویکردی چقدر می باشد، مسأله ی پر رمز و رازی است که در لابه لای هزاران نکته ی مشکوک و مبهم دیگر غربی ها در رابطه با کشور، ما گم خواهد شد و در کنارش شگفتی های رویکردیِ امثال نجاتی که تنها با یک ازدواج تحقق می یابند، هم بدون روشن شدن به خیل شگفتی های دنیای سیاست این کشور، خواهد پیوست.
مسلما با چنین وضعیتی و نیز برخورداری آقای نجاتی از گرایش و تمایل ذوقی و عاطفی، سایت جمهوری سکوت هم نمی تواند بهتر از این باشد و باید هم شمشیر «سانسور» را روی سرش آویزان ببیند که مرا هم از خیر نشر شدن نوشته ام در این سایت بی نصیب تر باد. البته در مورد دوم هم موضوع زیاد متفاوت نخواهد بود و تا زمانی که مطالب گزینش شده برای سایت آقای نوروزی زیر فرمان باشد و با هر تهدیدی مطلبی را به نشر سپارد و دیگری را حذف کند، عطای چنین سایتی را به لقایش بخشیدم.
می ماند مورد سومی که پای منطق و استدلال به میان می آید که خود جای بسی بحث دارد. یعنی این که چون آقای نجاتی با الهامی که می گیرد (از هر کجا که باشد)، اینک به این نتیجه رسیده که جریان شورای نظارِ ریزش کرده، با تمامی شرارت های تاکنونی و خلق حوادث زشت و سرشار از تهدیدی چون رخداد شنبه 18 سنبله 1391 از نیروهای سیاسی خوب و قابل اعتمادی به شمار می رود که باید در رکابش شمشیر زد. پس هرگونه انتقادی که از آن صورت بگیرد باید سرکوب گردد (سانسور هم نوعی سرکوب است). نمی دانم پایه ی این گونه استدلال ها چگونه است که آقای نوروزی را به راحتی قناعت می دهد تا ارزشی چون «آزادی بیان» را به خاطرش زیرپا گذارد!!
من که تغییری در باور جریانات ریخت و پاش شورای نظار نمی بینیم که آن را محور حرکت های دموکراتیک بدانم. وقتی می گویم دموکراتیک، منظورم این است که مبارزات ضدفاشیستی بدون برخورداری از ماهیت دموکراتیک ناممکن است. جریانی که تا امروز حاضر نشده حتا به جنایت های ددمنشانه اش در افشار و نیز راکت باران شبانه روزی مناطق مسکونی غرب کابل طی 3 سال و نیم که با هیچ پوششی قابل استتار نمی باشد، اعتراف نماید. رژیم کابل در نیمه ی اول دهه ی 70 به وضوح دارای ویژگی های تمامیت خواهی و انحصارگری شدید قدرت و امکانات بود و برای حفظ آن ها، بدترین روش های سرکوب مخالفین و منتقدینش را مورد استفاده قرار می داد، در حال حاضر همچنان در ذهن تمامی جریانات ریز و درشت باقی مانده از آن حاکمیت حضور دارد و هنوز هم هرگونه اتحاد و ائتلاف را تعبیری غیر از پیروی بی چون و چرا و دنباله روی تسلیم طلبانه از خودشان می نمایند.
اگر صداقتی در شکل گیری چنین اتحادیه هایی وجود داشته باشد، باید تمامی نیرو، امکانات موجوده را صادقانه توزیع نمایند. مگر امکانات مالی ـ تسلیحاتی آنان جزء اموال شخصی شان بوده و متعلق به خودشان می باشد که در ابقای انحصاری آنان نزد خودشان اصرار دارند؟ اساسا آیا جریان اخوانی تاجیک ها به مبارزات دموکراتیک و برابری خواهانه در برابر فاشیزم قومی حاکم که نیاز اساسی رهایی اقوام زیرستم می باشد، باور دارند؟ آیا تجارب تاکنونی ما نشان نمی دهند که آنان از ائتلاف و اتحاد با ما همیشه برای معاملات بزرگ بر سر قدرت و موقعیت سیاسی خودشان استفاده کرده اند؟ یعنی این که در باور آنان مردم ما جز ابزارهایی برای تقرب شان به قدرت نبوده است، اما با قرار داشتن رهبری معامله گری در رأس مردم ما و در اختیار داشتن سرنوشت آنان، مبارزات و فداکاری های مردم هزاره تنها دست آورد مؤثر و قابل لمسی برای خودشان بوده است و بس. شاید طمع دست یابی به این خان نعمت، اینک بر امثال آقای نجاتی هم مستولی گشته و او نیز می خواهد از چنین اتحادی به نان و نوایی برسد و برای همین هم چنین سرسختانه به دفاع از آنان برخاسته و حرمت یاران را زیرپا نموده است.
اساسا پیش از ورود به این مباحث باید خاطرنشان ساخت که آقای عبید نجاتی غیر از درآمد هنگفتی که بابت کارش در آیساف دارد، تاکنون کدام نظر و یا عمل مؤثری را برای مردم ما و یا در راستای مبارزات ضدفاشیستی داشته است که امروزه طلبکارانه بر مخالفین شورای نظار بتازد و قلم شان را بشکند؟ به راستی موجودیت اندیشه و برخوردهایی از این قبیل، در فردای رسیدن این گونه افراد به قدرت فجایعی را برای جامعه و «آزادی بیان» به بار نخواهد آورد و زندان ها و اعدام هایی را برای صاحبان قلم ها و مغزهای مخالف در نظر نخواهند گرفت؟
امروزه به خاطر القائات نادرستی که به غربی ها شده و طی آن مردم هزاره را نزدیک به ایران مطرح کرده اند، این مردم مورد بی لطفی جوامع غربی قرار گرفته و حتا بایکوت آشکاری را علیه مردم ما به راه انداخته اند. علاوه بر آن، رژیم استبدادی حاکم بر ایران هم به خاطر آزادی ستیزی اش و هم برنامه های توسعه طلبانه ی دست یابی به سلاح اتمی ای که روی دست دارد، اینک در یک انزوای کامل بین المللی قرار گرفته است. بنابراین در وضعیتی که باید همسو با جامعه ی جهانی قرار داشته باشیم و در منزوی ساختن هرچه بیشتر این حاکمیت آدم کش سهم بگیریم، آقای نجاتی نسخه ی تقرب به چنین حاکمیتی را مطرح می سازد که در شرایط کنونی به انزوای بیشتر مردم ما در سطح جهانی منجر خواهد شد و لطمات زیاد و جبران ناپذیری را بر ما وارد خواهد نمود.
می ماند محققی که با حرکت های اکروباتیکش یک روز در بوق تبلیغاتی اش تعریف و تمجید کرزی را می دمد و روز دیگرش به دامن سیاف متوسل می گردد و به او التجا می کند، ایا این بار چون در خدمت حاکمیت ستم و استبداد فردی ولی قبیح قرار گرفته و به درخواست همان حاکمیت جاگه را در کنار انوری، کاظمی، عالمی بلخی، اکبری، بهشتی (قاتلان افشار و قاتلان شکیلا) پهن کرده است، باید و به دستور عبید نجاتی مورد اقتدای ما قرار گیرد و الا مورد توبیخ وی قرار خواهیم گرفت؟
نه آقای نجاتی،
این پوف و پتاق شما شاید آقای نوروزی را بترساند و او را به زیرپا کردن «آزادی بیان» وادارد، اما درباره ی من سخت اشتباه می کنی. شاید هرکس مانند خودت آن قدر بی اراده و بی درک نباشد که ایمان و باورش حتا بر اساس تمایلات عاطفی حساس و ظریفش شکل بگیرد. من باورهای خود را از میان خون و آتش و زندان ها و مطالعه ی دیگر رخدادهای جهانی به دست آورده ام و نیک می دانم که برای مبارزه با دشمن عمده ی خلق خودم و تحقق آزادی و دموکراسی و برابری انسان ها، باید همت و اراده داشت و نه این که از روی عاطفه و یا استیصال و درماندگی به دشمنان آزادی پناه برد. من اگر راه مشکل را بر غماضی و عشوه گری با قدرت مندان ترجیح داده ام، خودم بهایش را خواهم پرداخت و در این راه نه از شعارهای فریبنده و احساساتی متحدشدن با هر دشمن آزادی و جنایتکاری (شورای نظار) به بهانه ی مبارزه ی ضدفاشیستی متأثر خواهم شد و نه تهدیدهای افرادی چون تو کوچک ترین خللی در عزم و اراده ام نسبت به مبارزات واقعی ضدفاشیستی که به طور حتم باید از محتوا و پتانسیل دموکراتیک برخوردار باشد، وارد خواهد آورد. برای تو هم توصیه می کنم که به جای ژست آدم خشمگین و جدی گرفتن و بچه ترسانک کردن هایت، عقلت را از احساسات و عواطف القایی هزاره ستیزانی برهانی که از مدتی بدین سو سخت در دامش افتاده ای. چه خوب است که روزگاری تو بازهم هزاره گردی و خود را از کمند شیعه محورانی آزاد کنی که ترا به خاطر پول و مقامت انتخاب کرده است و نه هزاره بودنت.