۱۳۹۱ آبان ۳, چهارشنبه

محقق، «پرونده شکیلا» و «اقدامات مدنی»


امروز بار دیگر اقای عطایی یادداشتی از دیدار و گفتگویش با محقق بر صفحه ی فیسبوکش گذاشته بود که موضع محقق را در رابطه با «شکیلا» و نیز «اقدامات مدنی» روشن می کرد. من هم به نوبه ی خود خواستم تا موضع خود را در قبال نظرات محقق ارائه کنم و به افراد چاپلوسی که بدون ارائه ی مدرک و عدم داشتن شناخت درست و دقیق از کارکرد فسیل های اورنگ پرست، تنها مداحی برای آنان را پیشه ی خود ساخته اند، بفهمانیم که همه کس چون خودشان درباری و تملق گو نیستند و حقایق بالاخره باید بیان گردند.

اگر محقق با حرکت های مدنی در مجموع و پیگیری مسأله ی شکیلا مخالف است، علتش را باید در موارد زیر جستجو نمود:
1 ـ محقق تا دیروز که هوادارانی داشت و با فراخوانش به میدان می آمدند، هر از چندی و به بهانه ای دست به راهپیمایی می زد و یا همایش های پرمصرفی برگزار می کرد. حالا که دیگر آن موقعیت هایش را از دست داده و اخیرا هم شوق راهپیمایی کرده بود، هرچه تقلا کرد تا راهپیمایی بزرگی راه اندازد با بی تفاوتی کامل مردم و نهادهای مدنی مواجه شد. یک بار برپایی راهپیمایی را در تاریخ 15 سنبله اعلام نمود. وقتی طی بررسی فهمید که ممکن است کسی نیاید، تاریخش را 18 سنبله کرد و بالاخره تا 30 سنبله هم به تأخیر انداخت. وقتی دید که دیگر کسی به سازش نمی رقصد، با دروغ شاخداری از تلوزیونش اعلام نمود که با توافقی که با دولت و شهرداری رسیده، راهپیمایی را ملغی نموده است.
2 ـ در رابطه با مسأله ی شکیلا، اینک آبشخور آقای محقق با نسب گرایان وابسته به ایران یکی شده و شرکت در برگزاری مراسم خمینی و نیز تجمع جریانات وابسته در روز جمعه در مدرسه ی محمدیه ی «تپه ی سلام»، نماد بارز آن می باشد. محقق اگر بخواهد از به چرخه افتادن پرونده ی شکیلا پشتیبانی نماید، موقعیت نانی اش از دست می رود و پروژه ی توسعه ی کاخ ها و حرمسراهایش با بن بست مواجه می شود.
این است که سه دلیل عمده برای مخالفت محقق با حرکت های مدنی ای که عمدتا در حال گرفتن میدان فعالیت های اجتماعی از تجمع های بیکاره ای چون خودش بوده و در ادامه می تواند آن ها را کاملا به حاشیه براند، وجود دارد.
یکی این که اقدامات مدنی دیگر از دست خودش خارج گشته و به اصطلاح دیگر کسی به آذانش نماز نمی خواند
دوما، مصلحت ها و منافع شخصی محقق که امروزه با رژیم ضدبشری و دیکتاتور ولی قبیح گره خورده است مانع رویکردهای مدنی وی در رابطه با قضایایی گردیده است که به دلیل تشکیل جبهه ی دشمنان شهید مزاری و مردم هزاره در برابر آن، اینک هرگونه مقاومتی در برابر آن عملا در سمت و سوی منافع مردم هزاره می باشد.
سوم این که، خصلت خودخواهی مبتنی بر فردگرایی شدید و میل استبدادی شخص محقق بنیادا با اقدامات دموکراتیک و مدنی در تضاد می باشد که خود عامل عمده ای است که هرگز نمی گذارد وی با نیروهای دموکرات و مدنی کنار بیاید و آنان را در یک مسیر قرار دهد.

۱۳۹۱ مهر ۲۵, سه‌شنبه

بیکارگان نق زن، انگل های مبارزات دموکراتیک


وقتی ما با برپایی اکسیون هایی عملا وارد میدان مبارزه ی مدنی ای می شویم که متناسب با فاز سیاسی جامعه طراحی شده اند، عده ای پی هم نق می زنند که این کارها فایده ای ندارند و از آن ها نتیجه ای حاصل نمی گردد. عده ای بی وقفه زیر رگبار سوال قرارمان می دهند که چه نتیجه ای از کارهای تان گرفته اید؟ واقعا فکر می کنید که با این کارها می توانید به خواست های تان برسید؟ نه بابا دولت به این چیزها تن نمی دهد و اساسا گوش دولت نسبت به این حرکت ها و اقدامات «کر» است.
در تمام مدتی که مبارزات مدنی با اشکال گوناگون و برای مقاصد مشخصی راه اندازی می شوند، این عناصر در کنار گرفتن ژست آگاهانِ حق به جانب و انتقادات گزنده ی شان، حتا یک بار هم طرح و برنامه ای که از نظر خودشان مفید باشد، ارائه نمی کنند. زیرا خودشان خالی ذهن هستند و با چنین سخنانی در واقع می خواهند از انزوای ناشی از بیکارگی شان بیرون بیایند و با انتقاد از نیروهای عمل کننده، تنها درصدد شناساندن خودشان می باشند. حتا این را هم روشن نمی کنند که آیا این حضرات اساسا با اصل مبارزه و مقاومت در برابر کارکردهای نامردمانه و غیر دموکراتیک مخالفند، و یا این که اقدامات مدنی را به عنوان روشی مناسب برای دست یابی به حقوق انسان ها، نمی پسندند؟
 نخستین پاسخی که باید به این افراد داد این است که، مبارزه امری نیست که با یک اعتراض و اقدامی مدنی انتظار نتیجه گرفتن از کار خود را داشته باشیم. اگر چنین می اندیشیم باید دید خود را تغییر دهیم، چون با این نگاه به مبارزه همه چیز را ساده انگاشته و بنابراین به جای تداوم مبارزه و بها دادن به تربیت مبارزین حرفه ای، به افرادی تن پرور و راحت طلبی تبدیل خواهیم شد که به شکل موسمی دست به مبارزه خواهیم زد. باید مبارزه را امری تدریجی دانست که با مجموعه اقدامات پی در پی و انباشته شدن اکسیون های متعدد می توان به نتایجی دست یافت. یعنی، هر اقدام عملی ما تنها می تواند بخش کوچکی از یک پیروزی بزرگ را تشکیل دهد که برای تکمیل آن، باید از تعطیلی مبارزه به هر دلیلی، جلوگیری نمود.
وآنگهی، نباید از این اصل اساسی مبارزاتی غافل بود که هر فاز مبارزاتی نیازها و الزامات خاص خود را دارد که بر مبنای آن، در فاز سیاسی ما از محدودیت هایی چون عدم توسل به راه های غیرمدنی و فراقانونیِ خشونت گرایانه برخورداریم که تا تغییر نکردن شرایط ناچار از تن دادن به آن ها هستیم. مثلا بی تفاوتی دولت نسبت به خواست های ما و یا دست بالا داشتن زورمندان محلی در بعضی قضایا، موانع بزرگی را بر سر راه ما قرار می دهند که تنها با تداوم مبارزه و پافشاری جدی روی مطالبات خود می توانیم لجاجت آنان را در هم بشکنیم.

۱۳۹۱ مهر ۲۳, یکشنبه

محقق و استمالت از شبح مسعود و رژیم اعدام گر ولی قبیح


رخداد ناگوار روز شنبه 18 سنبله امسال که پس از گندزایی گسترده اش، از سوی محقق تلاش گردید تا آن را اقدام عده ای «اوباش» و یا اگر هم جا افتاد، «دست دولت» قلمداد نمایند، در واقع امر نه دست دولتی در کار بود و نه اوباشانی از خارج از تشکیلات شورای نظار مرتکب این کارکرد ناشایست شده بودند. با تمامی داستان سازی هایی که برای ترمیم یک کنش وحشیانه صورت گرفت، حضور شخص حاجی زلمی رییس شورای ولایتی کابل از اعضای مهم شورای نظار دیروزین در رأس کاروان، همه ی ادعاهای دروغین بدنام شدگان را برملا ساخت و آشکار نمود که اقدام یادشده پدیده ای کاملاً سازمان یافته بوده و در واقع تبلور اراده و کنش نیروهای سرخورده ای است که پس از دوران حاکمیت دهه ی هفتادشان در کابل، تاکنون در توهم و بی قراری برای غصب مجدد قدرتی قرار داشتند که رهبران درمانده و معامله گرشان همه روزه به آنان وعده می دادند.
ما شناخت بیشتر و دقیق تر ماهیت جریانات به ظاهر سیاسیِ از این دست را قبلا طی همکاری برای ایجاد جبهه ی ضدفاشیستی با امرالله صالح آزموده بودیم و ماهیت و رفتار پرخاش گرانه و بی بند و بار فراتر از کنترل هواداران شورای نظاری که به دورش جمع شده بودند را از نزدیک مشاهده کرده بودیم و رنج شدیدی را که برای به نظم کشیدن موقتی شان در همایش هتل اورانوس کشیدیم، هنوز هم به خاطر داریم. بنابراین نباید مسأله ی تشنج و خشونت افسارگسیخته ی روز شنبه را به گونه ای مطرح ساخت که گویا حادثه ای غیرمترقبه و استثنایی اتفاق فتاده و افرادی که در واقع دارای شعور سیاسی و اهداف مبارزاتی دموکراتیک روشنی هستند!! یا اشتباهاً و از روی احساسات ناخواسته دچار چنین رفتار زشتی شده اند و یا آن گونه که وابستگانی چون محقق تلاش زیادی نمودند تا رندانه به خورد همگان بدهند، دست دولت و عده ای اوباش را دخیل در آن معرفی کردند!!
اما زمانی که با کمک گیری از حافظه ی تاریخ به ریشه یابی موضوع می پردازیم، نهایتاً به این نتیجه می رسیم که خود مسعود به عنوان سردمدار جریان لمپنیزم سیاسی به دلیل بن بستش در سیاست و مذاکره با هزاره ها به عنوان نیروی عمده ی سیاسی کشور که در راستای مبارزات ضدفاشیزم قومی همیشه از نقش بسیار محوری برخوردار می باشند، عقده ای گشته و به جای درک ناتوانی سیاسی خودش که به طور حتم باید درصدد اصلاح آن برمی آمد، به خاطر عدم پای بندی اش به اصول و ارزش های مشخصی فرارتر از شعارهای عوام فریبانه ای که از تریبون دولتش سر داده می شد، غیرمسوولانه و حتا متأثر از عرب ها و نیز سیافی که در کنارش حضور داشتند، همچنین رهنمودهایی که رانده شدگان جامعه ی هزاره به آنان ارائه کرده بودند، کارش مستقیماً به جنایت و نسل کشی هزاره ها کشید. بنابراین خود وی به عنوان سردمدار جریان قدرت طلب موسوم به «شورای نظار» که حتا یاران بزرگی چون اسماعیل خان و عطا را نیز تحمل نمی توانست، از ماهیتی فراقاعده و احساساتی برخوردار بود و به دلیل نداشتن برنامه و مطالعاتی، حتا یاران و پیروان صدیق و وفادارش هم نتوانستند درس مشخص مبارزاتی از او بیاموزند. این بود که در روز 18 سنبله دست به اقدامی زدند که از رفتار و کردار خود مسعود آموخته بودند و در چنین روزی به نمایش گذاشتند که با جرأت کامل می توان ادعا نمود که راه و اندیشه ی مسعود را در عمل پیاده کردند.
راه مسعود سرشار از خلأ فکری ای بود که خودش در گفته ها و یادداشت هایش به آن ها اعتراف نموده و به صراحت از بی برنامگی اش از فردای رفتن روسها سن گفته است. بنابراین خود مسعود با چنین اعترافاتی برملا ساخت که وی همیشه در بی هدفی مطلقی گرفتار بوده و جز جنگ و خروج نیروهای اشغال گر از کشور طرح و برنامه ای نداشته و به خاطر همین بود که پس از خروج نیروهای شوروی از کشور، دچار خشونت های عریانی چون افروختن جنگ های محلی با فرماندهان حزب اسلامی و دیگران، همچنین رفتار غیردیپلوماتیک و فراقاعده ی سیاسی پس از به قدرت رسیدن در ابتدای دهه ی هفتاد شده بود. این است که مدعی هستم آن چه در روز شنبه اتفاق افتاد درواقع ماهیت اصیل نظام دهه ی 70 کابل بود که با تمامی ابعاد تجاوزکارانه اش یک بار دیگر به نمایش گذاشته شد تا نسل امروزی بی خبر از آن دوره، به عیان ماهیت و امیال درونی این جریان فکری را که نه با سقوطش تغییر رویه داد و نه در مدت ده سال گذشته که فاشیزم قومی حاکم تمامی اهرم های قدرت را در انحصار خود قرار داده است، رفتارش را در قبال متحدین طبیعی و یاران قاطع مبارزات دموکراتیک و ضدفاشیستی عوض نموده و کماکان بسیار نامردمانه هنوز درصدد تجاوز به غرب کابل و خلق افشارهای دیگری هستند تا هزاره را نه متحد و همرزم، که تسلیم شدگان تابع به خود نماید و این پیام را با کردار روز شنبه ی این جریان به ظاهر سیاسی، به همگان رسانید.
آن چه در این راستا بعضی را دچار سردرگمی در تحلیل نموده است، این که چرا محسنی و سید انوری و جاویدها نقش های گذشته ی شان را به اجرا نمی گذارند و چون دست آشکار آنان را در متن حوادثی چون رخداد شنبه نمی بینند، اندکی دچار «شک» نسبت به روند مسائل و حوادث سیاسی جامعه شده اند. یعنی با عدم حضور ملموس و محسوس جریانات خائنی که از دوره ی دهه ی هفتاد تا کنون همیشه از درون جامعه ی ما پادوی آن ها کرده و به یاری شورای نظار شتافته اند، آنان تنها بخش کوچکی از مردم را قناعت دادند که شاید دست دولت در پس حادثه ی شوم روز شنبه قرار داشته باشد که می خ.اهد روابط هزاره ـ تاجیک (جبهه ی به اصطلاح ملی) را برهم زند!! در حالی که اگر با دقت بیشتری به کنه مسائل نگاهی داشته باشیم، خواهیم دید که اولا، دوام این پیوند مصلحتی و بسیار آبکی هرگز فراتر از چند ماه و یا حداکثر یکی دو سالی نخواهد بود و به لحاظ درجه ی پابندی به آن نیز، هیچ یک از طرف های این به ظاهر جبهه حاضر به مایه گذاری و فداکاری در راستای حقوق ستم دیدگان و نیز باورمندی به جامعه ای دموکراتیک نخواهد بود. بنابراین نکته ی شبهه آفرین این قضیه برای ظاهربینان و سطحی نگران این است که، این بار چهره هایی که باید نقش های ایران پرستی را بازی کنند تغییر نموده اند، درحالی که کارها به روال عادی خودشان و طبق خواست کشور ولی قبیح تأمین کننده ی بودجه ی جبهه ی ملی پیش می روند.
امروزه کسانی مانند محقق است که دستش در دست آن جماعت نابه کار قرار گرفته و دارد نقش انوری و همپالگش هایش را در بازخرید اعتبار برای مسعود بازی می کند و برای اجرای این نقش سخت تلاش می ورزد تا بر چهره و ماهیت اصلی رخداد ناگوار و جنایت کارانه ی روز شنبه، خاک بپاشد و بدین گونه به خواست ولی نعمتانی که خود دارای نظام استبدادی، ضدبشری و سرکوب گر موسوم به ولی قبیح بوده و در کشور ما بیش از دو دهه است که جریان شورای نظار  دیروزین را پشتیبانی نموده و درصدد منزه نمودن چهره ی کسی که در قتل و سرکوب شبانه روزی هزاره ها در کابل نقش محوری را داشته (مسعود) می باشد. تنها در چنین همسویی است که روزی و جیره ی شان را از نظام توسعه طلب ولی قبیح دریافت خواهند نمود، دقیقا آن گونه که جریانات «نسب گرای شیعه» و «شیعه محوران غیر هزاره» در دهه ی هفتاد عمل می نمودند.
محقق که رویکرد و کار و فکرش به دلیل فقدان تئوری و هدف مشخص سیاسی برای خود و مردمش، همیشه دارای نوسان بوده و مسیرها را زیگزاگی پیموده است، هیچ گاهی نتوانسته حتا یک سال را در مسیر ثابت و پابرجایی استوار بماند و بر آن ها ایستادگی نماید. یعنی اگر او به راه های تاکنونی اش باور داشته پس جرا روی آن ها باقی نمانده و اگر هم آنان را نادرست می دانسته، چرا تاکنون به تحلیل و جمعبندی آنان به عنوان یک اشتباه نپرداخته و ضعف های آن ها را برملا نساخته است؟ متأسفانه با بی باوری حاکم بر ذهن و اراده ی او که منجر به طی نمودن راه زیگزاگی خاص خودش گشته است، یک بار حتا از جدا نمودن خط و منش خودش از مقاومت کابل و شهید مزاری (بامصاحبه ای با بی بی سی در دوران کاندیداتوری اش برای ریاست جمهوری که گفته بود من در وقایع کابل دست نداشتم) سخن ها گفته و به زعم خودش راه مدنی دور از خشونت را پیشه کرده و بدین گونه مقاومت های گذشته را زیر سوال برده است. این تنها کژروی وی نبوده، از استمالت جویی اش از سیاف و دخیل بستن به دامن وی گرفته تا برافراشتن علم متمایل و درحال سقوط خمینی پرستی در شهر کابل و میان هزاره ها، همین طور وضعیت کنونی افتخار نمودن به قرار گرفتن در راه و مشی مسعود، همگی ماهیت ناپختگی و بی باوری این فرد نسبت به «ارزش»ها، «اصول» مبارزاتی و خطوط سرخ حیثیتی مردم ما را عیان تر از همیشه نمود.
در این میان کسان دیگری هم هستند که با تمامی ادعای خارجه خوانی و تکنوکرات منشی و کار در دم و دستگاه نیروهای بین المللی، برای دفاع از چنین فرد و طرح جبهه ی به اصطلاح ملی، آشفته به هر خس و خاشاکی دست انداخته تا جایی که به روش سانسور اندیشه متوسل گشته و سایت ها را تهدید نموده که مقالات ضد محقق را نشر نکنند و با نادیده گرفتن تجاوز آشکار و غیرقابل انکار پیروان صدیق لمپنیزم سیاسی شورای نظار بر مردم بی دفاع هزاره، درصدد برائت جویی از آنان برآمده و شاید از این طریق بتوانند جایی برای خود در بیت و دربار محقق بیابند.
چنین برخوردها و رویکردهای کاملا نابالغ سیاسی چنین افراد و جریاناتی سول های بزرگی را فرا راه مردم و مبارزین دموکرات هزاره قرار می دهد که به راستی چرا بعضی از جریانات که پیش از این خود را مترقی و دموکرات نشان می دادند، چنین رویکرد نامردمانه ای را پیش گرفته اند؟ اگر این راه و روش تنها به خاطر رویت نمودن وفاداری شان به محقق است، مطمئن باشند که مقتدای بی برنامه شان مدت زیادی روی این برنامه دوام خواهد آورد، چنان که به راه ها و پیمان های گذشته هم وفا ننموده است. در این میان این دریوزگان دربار وی هستند که فرصت دفاع از چنین کارکردهای مردم ستیزانه ی امروزی شان را از دست خواهند داد و مجالی هم برای جبران اشتباهات و انحرافات پیروی کورکورانه از عنصر بی انگیزه و بی مطالعه ای چون محقق را نخواهند یافت که صدالبته آبروی از دست رفته ی شان مشکل است که دگربار باز آید. مگر امروزه آقای محقق بخش بزرگی از افراد وفادار دیروزی اش را از دست نداده است؟ نمی دانم از چه زمانی دفاع از جنایت دیگران علیه مردم ما و تلاشی برای جااندازی مسعودپرستی به افتخاری بزرگ تبدیل شده است؟ آیا این افراد تنها قسم خورده اند که راه محقق را به هرسویی که برود، دنبال کنند و برخلاف منش سردمدارشان که هیچ گاهی بر راه های غیر سودآور شخصی دوام نیاورده، بر روش های پر از پیچ و چرخش وی که همیشه با شگفت آفرینی خاص خودش مردم و یارانش را در هر مقطعی ناجوان مردانه جا می گذارد، تا آخر و با ثبات باقی بمانند؟ یا این که افرادی چون عبید نجاتی خودشان تشخیص داده اند تا مستقلانه!! به دنبالچه های مسعود بپیوندند و از این دکان تازه ی سیاسی، نانی چرب به دست آورند؟
آنانی که اصل موضوع برای شان مشتبه گشته است باید بدانند که جنایت روز شنبه دقیقاً با جنایت های دهه ی 70 از یک سنخ بوده و شعارهای واهی و میان تهی «همسو بودن در نبرد ضدفاشیستی» که هر از گاهی از حلقوم این جریان بلند می شود، از هیچ ایمان و باوری برنخاسته و تنها برای اغوای چند تازه مبارزی که درک پیچیدگی مبارزات برای شان مشکل است، ساخته شده است. در حالی که برای یک هزاره ی آگاه، مبارز و شرف نباخته ای که به دلیل ستم و تبعیض و بایکوت بی وقفه و درازمدتی که فاشیزم قومی حاکم بر او وارد نموده و به همین خاطر او را نهاداً و ماهیتاً در مسیر مبارزات دموکراتیک و ضدفاشیستی قرار داده است، نه اقدامات فریب کارانه ی بی ارادگان توجیه گر جنایت های روز شنبه قابل پذیرش است و نه مقاومت و ایستادگی در برابر تجاوزات شورای نظار قادر است لحظه ای او را نسبت به نبرد ضدفاشیستی اش دچار تردید نماید. چراکه هزاره عملاً یگانه پیشتاز شایسته ی مبارزات دموکراتیک و برابری خواهانه این کشور بوده و هیچ اقدام، تحلیل و رویکرد انحرافی عناصر خودباخته ای نمی تواند او را از راهش منحرف سازد و یا این که وی را به دنباله روی و شمشیرزنی در رکاب مدعیان دروغین مبارزات ضدفاشیستی بکشاند.
تجربه های چندین ساله ی مبارزات مردم هزاره نشان داد که جناح اخوانی تاجیک ها هرگز به موجودیت فاشیزم در مناسبات جامعه و قدرت باور نداشته (زمانی که خود برسر قدرت بوده است کاملا فاشیستی عمل  می نمود) و  شعار مبارزه با آن را هیچ گاهی از روی صداقت سر نداده و هرگاه هم که تجمع و ائتلافی را گرد این «شعارِ طعمه» شکل داده است، تنها برای انجام معاملات بزرگ با دولت و در واقع همان فاشیست هایی است که شعار ضدش را از دهان ما سر داده است. در این میان مردم ما همیشه ابزاری برای دست یابی آنان به «قدرت» و «ثروت» بوده اند. مسلما دست و پا زدن های مزورانه و مزدورانه ی کسانی که چند صباحی است رو بدین قبله نموده اند، تنها برای خوشایندی اربابان آن سوی مرز (رژیم ولایت قبیح) این اداها را بروز می دهند. دشمن ضدبشری که تمام تلاشش تحقق استراتژی رویارویی با امریکا توسط نیروهای بومی ما بوده تا در صورت بروز جنگ، کشور خودش را از خطر ویرانی در امان نگه دارد. به عبارت واضح تر، تشکیل جبهه ی ضدملی در ادامه ی اقدامات گذشته ی رژیم توسعه طلب و جنگ افروز ایران است که به بهانه های مختلف می خواهد همان سیاست گسترش جنگ ضدامریکا در خارج از ایران را عملی سازد.
حادثه ی روز شنبه 18 سنبله می رفت تا تمامی بافته های تاکنونی ایران و عوامل داخلی شان را نقش بر آب نماید، که با توسل محقق به دروغ های شاخدار خواست آن ها را به دوش دولت بیندازد، اما برخلاف میل اینان، اسناد و مدارک، عکس ها و فلم های گرفته شده همگی به روشنی نشان می دهند که جنایت روز یادشده دقیقاً توسط ریخت و پاش های شورای نظار دیروزین صورت گرفته که با موترهای نمبر پلیت پوشیده و نیز سلاح های بر کمر بسته، برنامه ای کاملاً سازمان یافته جهت ترساندن هزاره ها و تسلیم نمودن آنان به پروسه ی وابستگی به ایران صورت گرفته است که توجیه اعمل زشت آنان و یا تلاش برای لاپوشانی واقعیت ها، تنها منجر به افشای هرچه بیشتر ماهیت و چهره ی واقعی دریوزگان خود باخته گردید که با ایستادگی مردم در برابر محقق در میدان شهید مزاری و محوطه ی خاتم الانبیا و حتا سردادن شعار علیه وی، نهایتاً جز بدنامی و شرمندگی شان در برابر مردم ستم دیده ی هزاره ای که بدجوری بازیچه ی دست این معامله گران و سوداگران خون گردیده است، نصیب شان نشد.
بعضی ها مطرح می سازند که ما باید با نیروهای دیگر علیه فاشیزم قومی حاکم متحد شویم. با آن که این حرف درستی است، اما این مسأله هرگز ما را به سوی اتحاد محتوم با شورای نظار نمی کشاند و اصرار روی آن بدان معنا است که ابلهانه جنایت آشکار و تعرض اوباشان مسعودصفت بر خانه های مان را، باید به بدطینتی خود نسبت دهیم!! زیرا آنان درصدد برپایی جبهه ای علیه فاشیزم هستند، درحالی که ما داریم کارشکنی می کنیم!! اما پیش از همه ی این ها باید به سوال های اساسی ای چون پاسخ دهیم که می تواند ماهیت مبارزات ما را شفاف تر سازد. مثلاً «فاشیزم» کشور ما از چه ماهیتی برخوردار می باشد؟ در رابطه با تعریف و مشخصات «فاشیزم قومی» چه می دانیم و چگونه باید با آن مقابله نماییم؟ مبارزین ضدفاشیست باید از چه مشخصات و ویژگی هایی برخوردار باشند؟ نظام جاگزینی ما برای کنار زدن فاشیزم حاکم کدام است و دارای چه ویژگی هایی می باشد؟ آیا می توان با اندیشه های غیر دموکراتیک و تمامیت خواهانه فاشیزم قومی حاکم را محو کرد؟ آیا با تشکل های غیردموکراتیک و فردمحورانه می شود مبارزاتی دموکراتیک را پیش برد و نظامی دموکراتیک را جاگزین نظام کنونی نمود؟ اصول و موازین اتحاد نیروهای ضدفاشیستی کدامند و رابطه ی میان این نیروها باید بر چه مبنایی استوار باشند؟ ایا باید مفهوم اتحاد را برخورداری همگان از حق برابر در تصمیم گیری و اجرا دانست و یا تسلیم شدن نیروهای کوچک به نیروهای بزرگ تر و معتبرتر نزد ولی نعمتان خارجی؟ آیا با تکیه بر کمک و همکاری کشوری بیگانه که خود دارای نظام سیاسی استبدادی مطلق فردی (ولایت قبیح) بوده و اهداف توسعه طلبانه ی خطرناکی را در کشور ما پی می گیرد، می توان به سوی برقراری جامعه ای دموکرات پیش رفت؟
بنابراین طرح این مسأله و بهانه سازی آن، نباید از موضع خودکم بینانه و با منشی زبونانه صورت بگیرد تا هر اقدام اشتباه آمیز و یا جنایت کارانه ی دیگران را نابخردانه و رذیلانه بر دوش هزاره های مبارزی انبار نماییم که امروزه و با رفتار سودجویانه و معامله گرانه ی امثال محقق، در وضعیتی قرار دارند که برای بقا و نجات خود از قتل عام مجدد تقلایی می نمایند. ما اگر مانند هر انسان دیگری از معضل و مشکل خاصی برخورداریم، هرگز به این معنا نیست که نباید در برابر تهاجم و جنایت دیگران سکوت نماییم و به دفاع از خود نپبردازیم. بعضی ها و برای منافع شخصی شان تلاش می کنند تا مسأله ی اتحاد و نیز ضعیف بودن ما را به عنوان یک قوم عمده سازند که لازم است پرسیده شود، واقعا ضعف های ما از چه قماشی هستند که چنین عمده می شوند و در اوج ناباوری به توجیه و برائت جنایت کاران روز شنبه می انجامند؟ اگر مبنا را بر این قرار دهیم که ما مردمی احساساتی هستیم، باید توضیح داد که منطور چیست؟ مگر مایانی که یک دهه را با تمامی محرومیت ها و بایکوت های آشکار و تحقیر و توهین ها و حتا تجاوزات بی وقفه بر سرزمین های نیاکانی مان و نیز کشته شدن روزمره در مسیر راه خانه و حتا مانند حادثه ی روز شنبه که کپی صافی و روشنی از تجاوزات کوچی نماها بر خانه های مان می باشد، سکوت و حتا بنا به درخواست نانجیبانه ی فسیل های اورنگ پرست مان، دست به کرنشی مطلق نزده ایم؟ کدام یک از حوادث سال های اخیر نشان می دهد که ما مردمی احساساتی با واکنش های افراطی هستیم تا بر اساس آن بخواهید ما را عامل تشنج روز شنبه قلمداد کنید؟ پیروان شورای نظار که چند سال قبل وقتی به سرک ها ریختند، بخشی از شهر کابل را به آتش کشیدند و دکان ها را چپاول کردند و قوم کرزی هم که هر از چندی به بهانه های گوناگون به آتش سوزی اموال عمومی می پردازند، درحالی که ما حتا اگر با نیم ملیون نفر هم به یابان ها بریزیم نه بین کسی خون می شود و نه سنگی از بغل مغازه ای کنار زده می شود. پس خودمان قضاوت کنیم که واقعا چه کسانی ناشکیبا، احساساتی و غائله سازند؟
در کنار این افراد کسانی هم به طرفداری از محقق فریاد برآوردند که با مقاومت در برابر متجاوزین نگذارید دیوارهای دوئیت میان اقوام محروم بلند شود، عجبا!!! گویی هرگاه مشکل لاینحلی پیدا می شود و یا امری که باید به تاوان سنگینی منتهی گردد، فوراً ما هزاره ها را به هم دیگر نشان می دهند که ناف سیاست این سرزمین هستند کاملا موظفند تا به تنهایی تمامی ویرانی های دیگران را بهبود بخشند. همه باید بدانند و بپذیرند که ما تنها مسوول رفتار خود هستیم و بر همین اساس، مردم آگاه ما تاکنون هرگز عامل تنش و تضادی در این جامعه نبوده و از این پس هم نخواهند بود. چرا باید ما محکوم به این باشیم که مسوولیت خرابی ها، تبعیض و بایکوت های مرگ آوری که دیگران بر ما اعمال می کنند را به سان عیسا مسیحی که صلیب مرگش را خود بر دوش می کشید، حتا مسوولیت های دیگران را هم با خود به هرسو بکشیم؟
به راستی برای ما هزاره ها چه چیزی در بالاترین درجه ی اهمیت قرار دارد؟ اگر منافع جمعی و سرنوشتی که همه در قبال بهبودی آن مسوولیم، باید تنها آن ها را در اولویت کاری ـ مبارزاتی خویش قرار دهیم. بنابراین چرا و به چه دلیل و منطقی باید همه ی مسوولیت های مان را قربانی توهماتی مانند «اتحاد ضدفاشیستی» ای نماییم که تاکنون و به دلیل عدم صداقت متحدین ما در این خصوص، هیچ نتیجه ی مثبتی برای مرم ما نداشته است؟ آیا واقعا عاقلانه است تا خود را گوشت دم توپی برای اتحادهای آبکی و فرمایشی بیگانگان نماییم و بدین گونه برای بار چندم از قدرت طلبانی فریب بخوریم که همیشه ما را ابزار و زینه ی به قدرت رسیدن خود ساخته اند؟ اگر بخواهیم فرداها همچنان به زندگی سربلند و بدون سرخمی در میان مردم خود ادامه دهیم، پس چنین پلیدانه در دفاع از اربابان ناپاک، ناجوان مردانه بر حیثیت و شرافت مردم خود نتازیم و آنان را حتا در موقعیت قربانی کنونی اش، بی جهت محکوم و مقصر ندانیم.
این را آویزه ی گوش خود نماییم که علت اساسی ضعف مردم ما آن است که به موازات دوری زمانی از مقاومت هویت طلبانه ی کابل، متأسفانه از محتوای دموکراتیک و نیز شجاعت آن راد مردان هویت ساز خود؛ نیز فاصله گرفته ایم. بنابراین برای بازگشت به همان دوران طلایی عزت و افتخار مردم ما، باید مقاومت هایی از نوع روز شنبه را همچنان و بدون کوچک ترین تردیدی به پا داریم و از آن اقدامات مردمانه و شرافت بخش، با تمامی توان خود پاسداری کنیم که ما را هم به لحاظ سیاسی و هم مقاومت آبدیده می کند و ضعف و نواقص فکری، ارادی و مبارزاتی ما را برطرف می سازد، دقیقا همان گونه که مقاومت کابل به ما ارتقای کیفی سیاسی ـ فکری بخشید و در مدارهای بالاتری از آگاهی و درک و فهم مسائل و مبارزاتی قرارمان داد که امروزه علاوه بر انزوای روزافزون معامله گران مدعی دوستی مردم، باعث رشک دیگران نسبت به این ارتقای مبارزاتی شده اند و هر روز به بهانه ای به دروازه ی ما جهت یاری طلبی می آیند.