۱۳۹۱ بهمن ۹, دوشنبه

دستورات قاسم سليماني به دولت مالكي براي اعمال فشار به مجاهدين به منظور سلب مالكيت آنان و تخليه اشرف



بر اساس اسناد و گزارشهاي رسيده از درون رژيم ملايان به شوراي ملي مقاومت ايران در پاريس، اين رژيم دولت عراق را موظف كرده است هر چه سريعتر از ساكنان اشرف سلب مالكيت نموده و كساني را كه براي حفاظت از اموال ساكنان مانده اند، از اشرف اخراج كنند.
سفارت آخوندها در بغداد، هفته گذشته شماري از وزيران و مقامهاي دولت عراق از جمله هادي عامري سركرده «سپاه 9 بدر» و وزير راه و ترابري مالكي را احضار و دستورات قاسم سليماني سركرده سپاه قدس، مبني بر اينكه « اشرف بايد هرچه سريعتر تخليه شود» را به آنان ابلاغ كرد. هادي عامري پس از بازگشت از سفارت در نامه يي به مالكي و فالح فياض عامري، مشاور امنيت ملي وي، كه نسخه يي از آن براي نيروي قدس ارسال شده، نوشت:  «نظر (رژيم) ايران اين است كه كليه عذر و بهانه هاي اين سازمان براي عدم انتقال به مجتمع حريه خريدن وقت است» و دولت عراق بايد « اقدامات» و «فشار» بر روي مجاهدين را بالا ببرد.  وي از دولت عراق خواسته است تا فشارش را «بر روي سازمان ملل متحد و سفارت آمريكا» بالا ببرد تا «به انتقال اين افراد سرعت بخشند».
مقاومت ايران پيش از اين بارها اعلام كرده است اقدامهاي سركوبگرانه و سلب مالكيت دولت عراق عليه ساكنان اشرف به خواست رژيم ايران صورت مي گيرد و مارتين كوبلر براي آن راهگشايي مي‌كند. دبيرخانه شوراي ملي مقاومت در اطلاعيه 2بهمن (21 ژانويه) خود اعلام كرد آقاي كوبلر «حافظ منافع مالكي و رژيم ملايان عليه اعضاي اپوزيسيون ايران است و اقدامات او در سمت  سلب مالكيت از ساكنان اشرف و زمينه سازي براي كشتار بعدي اعضاي اپوزيسيون در عراق است كه مالكي و خامنه اي در وضعيت لرزان خود به شدت نيازمند آن هستند».

دبيرخانه شوراي ملي مقاومت ايران
7بهمن 1391(26ژانويه 2013

تأملی بر پیام محقق و استنباط نادرست یارانش



روز گذشته با انتشار اطلاعیه ای زیر نام «جمعی از فرهنگیان تاجیک مقیم اروپا»، عده ای از درباریان محقق مطالبی را در فیسبوک منتشر ساخته اند که طی آن از عباراتی چون «خروش وغیرت انقلابی»، «رسالت هزارگی» و «سیره مزاری گون» را برای تبلور ماهیت «مداح» و «ثناگوی» خودشان به کار بسته اند. بی شرمانه تر از همه این که انتشار اطلاعیه ی بالا را واکنشی به پیام ارباب شان محقق قلمداد کرده اند، حال آن که در پیام محقق به صراحت آمده است که «اين موضوع ]نوشته ی صالح[ موجى از عكس العمل ها را در بين سياسيون و قلم به دستان جامعه هزاره خصوصاً اصحاب دنياى مجازى برانگيخته است» و حتا خودش چنان که در پیامش ذکر کرده است، بنا به مصالح و منافع شخصی دوستی و هم جبهه ای با صالح هرگز نمی خواسته در برابر نوشته ی وی موضعگیری نماید، «بسيارى از طريق انترنت و غيره با من درتماس شدند و خواستار اظهار نظر اينجانب شدند. فلهذا ناخواسته دست به قلم بردم تا حقايقى را در صفحه دنياى مجازى به رشته تحرير درآورم». یعنی مجبور شده و به او گفته اند که سکوتت در شرایطی که همه به پاخاسته و صدها قلم به کار افتاده اند، به موقعیت دست و پا شکسته ی ارباب بازهم آسیب و ضربه ی دیگری مانند روز 18 سنبله وارد خواهد نمود، و الا عیاذ باالله اگر محقق به روی اربابان تازه اش بایستد.
این درباریان که خود واقعا توان نوشتن را نداشته و تنها با گذاشتن کامنت های کوتاهی که دربرگیرنده ی یکی دو جمله بهر چاپلوسی برای بادار و دو جمله ی دیگر هم در مذمت و ناسزاگویی مخالفان و به اصطلاح شمشیر کشی بر چپ و راست و نعره سرکشیدن علیه منتقدین بادارشان، می خواهند وفاداری شان را به مقتدای بداقبال خود ابراز بدارند تا از نعماتش مستفید گردند. آنان هرگز نباید فراموش کنند که اینک در جایگاهی نشسته اند که تا چندماه پیش وفاداران دیگری لم داده بودند و اینک از شرم توجیه کاری «رفتار زیگزاگی» و «باور ناپایدار» ارباب، آن را به آهستگی رها کرده اند تا مریدان درجه چندم دیگری که مدتی در نوبت خدمت به پیشوای شان انتظار کشیده بودند، جای شان را بگیرند و خودشان در گرد و خاک و هیاهوهای کاذب به فراموشی بسپارند تا گذشته ی غیرقابل توجیه شان دوباره رو نگردد.
روشن است که افرادی از این دست که نه از فکر و تحلیل و مطالعه و تجربه ی مبارزاتی برخوردارند و نه اصلا به این مسائل اعتقادی دارند، کاری جز هتاکی، بستن اتهام و بعضا تهدید مخالفان از طریق پیام های شخصی، برای تثبیت موقعیت خود در آن بیت شریف ندارند، که به همین دلیل هم نباید واکنش های مریدانه ی آنان را جدی گرفت. اما این که با وقاحت زیادی سعی می کنند تا مانند دفعات قبل و همکاری در راه اندازی راهپیمایی های متعدد، همه چیز را به نام پیشوای خود ختم نمایند، امری است که افراد باخبر از سازماندهندگان واقعی راهپیمایی های ضذکوچی و... و نیز امروزه و در ارتباط با اجتماعات برادران فرهنگی و روشنفکر تاجیک که کاملا جدا از وابستگی و تمایلات اخوانی و شورای نظاری فعالیت می کنند، در جریان همه ی واقعیت ها قرار دارند. در این خصوص طی روزهای گذشته صحبت های زیاد وفشرده ای با برادران غیرشورای نظاری تاجیک روی اظهارات نابخردانه ی صالح و واکنش مردم هزاره صورت گرفته است که محتوای نوشته ی من در نقد لجن پراکنی های صالح، بیان گر بسیاری از مسائل می باشد.
وابستگان دربار محقق با این عمل خود (البته با مشوره ی خود ارباب) درصددند تا رویکردهای اخیر همسویی با «دشمنان مردم ما» و «مطرودین شهید مزاری» را زیر انبوه تحریف و چرندیات پنهان نگه دارند، درحالی که انتشار پیام محقق علیه نوشته های صالح خود نوعی اعتراف به اشتباه بودن راهش می باشد و این که همپیمانان و متحدانش کنونی اش هنوز با دیدگاه «سنگر کوه تلوزیون» (که محقق آن را تنها شنیده است و عملا ندیده است)، در جلسات حضور دارند اما هیهات از محقق که به کار افتادن فکرش و فعال شدن قوه ی ادراکش هر 10 سال یک بار صورت می گیرد. چون او موضع فعلی اش را به خاطر ناصادق بودن کرزی و پشتون ها مطرح می کند، درحالی که خودش با واسطه گری وعده های کرزی و حاکمیت فاشیستی اش، سال ها به چشم مردم ما خاک می پاشید و دست شان را گرفته به سوی صندوق های رأی و تقویت نظامی سیاسی ای می پرداخت که خودش ده ها ملیون دالر از آن به جیب زده بود.
آقای محقق در پیامش هرگز به دفاع از هزاره ها نپرداخته بلکه دلش برای «مراکز دینی شیعی» عمدتا غیرهزاره که واقعا دارای روابط نزدیک و مرموزی با استخبارات ایران هستند، سوخته است و بلند داد می زند که، «حمله بى باكانه، اهانت آميز، و غيرديپلوماتيك آقاى صالح عليه شيعيان افغانستان و متهم كردن مراكز دينى شيعه را به جاسوسى براى ايران» می باشد.
اما سوال بزرگ این است که چرا وی از «هزاره» سخن نمی گوید؟ چون سنگ باران موترش روز 18 سنبله و نیز عدم لبیک گفتن به وعده ی «همایش بزرگ سنبله» که سخت تیرهایش را به خاک نشاندند، همگی توسط هزاره هایی صورت گرفته اند که پس از مدتی بردبری با مشت کوبنده بر دهان خائن می کوبند. بله، برای این واژه ی «شیعه» را جایگزین «هزاره» نموده و آن ها معادل یک دیگر به کار می برد که از مدت ها به این سو، شوق نشست در جلسات و مراسم نسب گرایانی که یا در نسل کشی مردم هزاره در «افشار» دخیل بودند و یا مرتکب زورگویی و قتل دخترکی بی گناه از مردم هزاره در بامیان شده اند. این همنشینی ها است که او را از همدردی با هزاره ها دور نموده است. و بدتر از آن توجیه تلویحی جاسوسی برای ایران است که آن را امری مرسوم در جامعه ی ما می شناسد و به همین دلیل هم هرگز از ابراز آن احساس شرم نمی کند و می گوید، «بدون شك ايران براساس رقابت و جنجالى كه با آمريكا دارد شايد سعى كند كه دوستان و همفكران خود را در داخل طيف ها و جناحهاى سياسى افغانستان داشته باشد اما هيچ گاهى اين يارگيري ها منحصر به شيعه و يا جامعه هزاره نبوده است»، درحالی که ما باید جناح های «نسب گرای شیعی» و «شیعه محوران غیرهزاره» را از کل جامعه سربلند هزاره جدا نماییم و هرگز وابستگی و جاسوسی آنان برای ایران که عمدتا مبتنی بر هزاره ستیزی می باشد، را به جامعه ی هزاره مرتبط نسازیم که بدترین جفا و خیانت در حق مردم آزاده ی ما خواهد بود. آیا محقق خود در خلط سازی «شیعه» با «هزاره» همسو و همنوا با صالح نمی باشد؟
بازهم اگر یک گام دیگر در پیام محقق پیش رویم و آن را با دقت بیشتری پی بگیریم، می بینیم که او از خلال گفتار اجباری و اسنجیده ی خود، ضربه ی دیگری به اعتبار و حیثیت مردم ما وارد نموده و تلاش نموده تا افواهات و جعل سازی های هزاره ستیزانی را که سعی می کنند با کابرد واژه های «قوم سوم» و «اقلیت هزاره»، خودباوری و اعتماد به نفس را میان هزاره ها نابود نمایند، نامردمانه ترویج کند. وقتی آقای محقق می گوید «طرفهاى اصلى ايران در تعامل هاى كلان اقوام اثرگذارتر است...»، یعنی دارد شایعه و دروغ پردازی های مدعیان قوم اول و دوم را بدون داشتن سند و مدرک و آمار دقیق و درستی، به مردم ما بقبولاند و به آن ها تحمیل نماید. دقیقا به همین دلیل ما همیشه تأکید داشته ایم که مبارزه با فاشیزم قومی حاکم، پیش از هرچیزی نیازمند برخورداری تعریف دقیقی از ماهیت و ساختار «فاشیزم قومی» کشور ما و نیز تدوین برنامه و مکانیزمی جهت از میان برداشتن آن می باشد؛ و کسانی که از ارائه ی آن طفره می روند، درواقع تلاش می کنند تا عدم صداقت خود را بپوشانند.
تکیه بر روش های «اتکلی» و «الله توکلیِ» در مبارزه ی سخت و نفس گیر با فاشیزم تاریخی قوم حاکم و نیز در انتخاب یاران برای متحد شدن با آنان جهت پیمودن چنین راهی، به علت ناآگاهی و عدم درک پیچیدگی ها و ظرافت های آن، نهایتا به سود و تقویت فاشیزم می انجامد. فاشیزمی که به دلیل فعال و متحرک بودن جامعه ی مدنی هزاره ها که از اوایل حکومت انتقالی کرزی تا چندسال بعد موی دماغ آنان بود (از «مجمع نهادهای مدنی» تا امروز)، همیشه نوک حمله ی خود را نه به سوی تاجیکی که بازو به بازو و تقریبا برابر با فاشیزم قومی حاکم از نعمات و مقام های خورد و کلان برخوردار می باشد، که هزاره ها قرار داده و تمام ترفندها و توان خود را برای حذف و تضعیف هزاره ها به کار می بندد. این امر را در استخدام نمودن رهبریت فسیل شده و اورنگ پرست هزاره با پول های هنگفت، همچنین شگردهای متنوع تصفیه ی قومی این مردم از رأس قدرت و ادارات، مراکز آموزشی، مراکز نظامی ای می باشد که در کنار «بایکوت» گسترده و دایمی مردم هزاره و مناطق هزاره نشین از تمامی امکانات و کمک های بین المللی و بازسازی ها به کار گرفته می شوند، می توان به ضوح دریافت و لمس نمود.

۱۳۹۱ بهمن ۸, یکشنبه

چنگ و دندان نشان دادن صالح، واکنشی به انزوای کنونی اش




این روزها باز مجامع روشنفکری، مطبوعات و به ویژه دنیای مجازی پر شده است از نقد و حمله بر شخصی به نام امرالله صالح که چندین سال اخیر عمرش را در خدمت «کرزی» و تیم «افغان ملتی» وی همراهش سپری نموده است. در شناخت این عنصر ناشناخته و کم اهمیت در عرصه ی سیاست داخلی، و همچنین نزد کشورهای خارجیِ دخیل در امور کشور ما، باید با خصوصیت ماجراجویی و توسلش به روش های غوغاسالارانه و جنجال آفرین (دقیقا مانند تلوزیون طلوع و نجیبک کابلی) آشنا گشت که چگونه وی می خواهد تا امیال زیاده خواهانه و قدرت طلبانه ی خود را با این رفتار کودکانه و خام ارضا نماید، و از این طریق گرایشات باطنی اش را تحقق بخشد.
متأسفانه امرالله صالح به دلیل نداشتن سابقه ی فعالیت سیاسی روشنی که گذشته ها نیز تماما از طفیلی بودنش در این عرصه حکایت ها دارند، او را علیرغم تحریک شدن توسط هوس های شدید قدرت طلبانه، فاقد تجربه و سواد کافی سیاسی برای تحقق آن ها نموده است.
او یکی از بازماندگان وفادار به انحصار و تمامیت خواهی پیس کشوتش احمدشاه مسعود می باشد که خصلت هزاره ستیزی اش نیز ریشه در مقاومت مردم هزاره در برابر تجاوزات سپاه انحصارطلب شان در دهه ی 70 کابل دارد و بروابط ناموفق اخیرش با هزاره ها نیز آن را شدت بخشیده است. از ویژگی های پنداری وی ایمان بسیار بالایش به احیای نظام «جهادی» و تحکیم مجدد «اخوانیت»ی از نوع دهه ی هفتاد می باشد؛ چیزی که خود بارها در سخنانش به آن ها اشاره نموده است.
سال گذشته وقتی سه جمع از جوانان هزاره با وی ارتباط برقرار نموده بودند، یکی از آن ها مرا نیز دعوت نمود که با آنان همکار باشم. من شرط خودم را داشتم که «ارزش»های مقاومت کابل، «افشار» و «شهید مزاری» خطوط سرخ غیرقابل گذشت و معاله ناپذیری هستند که باید در این همکاری مدنظر گرفته شوند. بچه ها با قاطعیت از توافق قبلی شان با صالح در این مورد، سخن ها گفتند و خود را همنوا و هم عقیده با من مطرح کردند. من همکاری را اما منوط به صحبت های جدی ای با وی نمودم که دوستان ضمن پذیرش آن ها، قول دادند که پس از «همایش هتل اورانوس» به طور دسته جمعی صورت خواهد گرفت. نخست ما باید به او نشان دهیم که توان بسیج نیرو را دارا می باشیم تا بداند با چه کسانی طرف است.
از فردای همایش هرچه با بچه ها و به خصوص بسم الله خرم که اینک هم یگانه نماینده اش میان مردم ما می باشد، تماس گرفتم تا زمینه ی یک ملاقات را مهیا سازند، آنان درعین حفظ روابط شان با صالح، ملاقات مرا به گونه ای تخریب می نمودند. از سویی من نیاز داشتم تا باید صحبت های جدی با وی داشته باشم تا موضع خودم را روشن کنم که می شود با وی همکاری نمود و یا خیر؟ بالاخره از یک کانالی وقت ملاقات را ترتیب دادم و صحبت هایی را با وی آغاز کردم. در خلال سخن و گفتگو هرگاه مسأله ی «افشار» و «رخدادهای دهه ی هفتاد» را به میان می کشیدم، تقریبا آرامش خود را از دست می داد و مکررا می گفت، ما نباید روی نقاط تخریش کننده انگشت بگذاریم، درحالی که من به جد اصرار داشتم باید آنان را بررسی نماییم و در جستجوی راهی برای اعتمادسازی مجدد باشیم. یک ساعت صحبت کردیم و تقریبا باید بگویم که شاید توافق و همفکری ما هرگز فراتر از 20 درصد نرفت. من به دوستان گفتم که من به صالح هیچ اعتمادی ندارم و با او نه تنها کار نمی کنم که این جریان را ناسالم می دانم و به نقدش می کشم. این بود هر آن چه با صالح داشتم و از آن پس بارها و طی تماس ایمیلی شدیدا کارکردش را نقد می کردم.
در طول همایش هوتل اورانوس، او را انسانی شتاب زده، احساساتی و سخت تشنه ی قدرت یافتم که چگونه با تجمع تقریبا 18 هزارنفری ای که حدود 50 درصد کل جمعیت و 95 درصد زنان را هزاره ها تشکیل می دادند، دچار توهم شده بود و خود را به رخ عبدالله به عنوان یگانه مدعی اپوزسیون که عمدا مهمانش نموده بود، می کشید. من دیدم که وی نه اعتقادی به شهید مزاری دارد و نه به روابط برابرانه با هزاره ها باورمند می باشد. او مردم ما و تجمعات شان را که در آن همایش به گردش حلقه زده بودند، نیرو و ابزار فشاری به شمار می آورد که برای رسیدن به قدرت و نیز جدی بودنش در برابر رقیبان، می تواند از آنان استفاده ی حداکثری نماید. او با دیدن چنین نیروی عظیمی که در تمامی عمر خودش و حتا حیات مقتدایش هرگز خود را در میان آن نیافته بودند، خودش را رهبر بزرگ و بی رقیب اپوزسیون و حریف عمده ی بزرگان عرصه ی سیاست کشور می شُمُرد که رسیدن به قدرتش هم زمان زیادی را دربر نخواهد گرفت.
این وضعیتی بود که بخشی از تحصیل کردگان ما را دچار عشقی یک سویه نمود و گرچه تجربه ی نیاکان خود را که در گذشته در چنین وضعیتی قرار گرفته بودند، در تاریخ شان داشتند که با درایت و تجارب بالای مبارزاتی به تقاضای ظاهرا دوستانه ی حبیب الله کلکانی با قاطعیت جواب رد دادند، اما در زمانه ی ما تمامی آن تجارب زیر اوار توهمات «مدرن خواهی» شان دفن شده بودند و مدعیان رهبری و جریانات روشنفکرمآب ما هردو، از چنین فرصت های کاذبی با شعف و شوق استقبال نمودند و شوربختانه حتا با سر آن را پیمودند و خود را در خدمت کسانی که سخت به دنبال نیروی کم هزینه و ارزانی می گشتند و هیچ سند و قرینه ای برای اثبات صداقت گفتار و رفتارشان وجود نداشت، قرار دادند.
یکی از موارد قابل تأمل در میان معترضین به سخنان صالح، نقد یار رزم و بزمش آقای محقق بود که به تعبیر سایت خودش (وحدت نیوز) بسیار تند بوده است. با آن که این نقد با تداوم حضور هردوی آنان در بستر سیاسی یگانه پس از تنش اولیه ی شان کمی تأمل انگیز بود، اما خواندن دقیق آن که برخلاف تعبیر سایت وحدت نیوز بیشتر به گله ی دوستانه می نمود، بدون شک برای آرام نمودن اذهان عمومی ای نگاشته شده بود که اینک بخشی از آن در قلم نویسندگان تجلی یافته بودند. خوب، محقق تجربه ی 18 سنبله را با خود داشت و می دانست که سنگ باران شدن موترش و فرار وی از میان اجتماع خشمگین جوانان که او را آشکارا «خائن» خطاب نموده بودند، موقعیتش میان مردم را بسیار زیاد متزلزل نموده و یک اشتباه دیگر می تواند به سوی قبرستان سیاسی روانه اش نماید. دیدیم که دو روز بعد بدون هیچ معضلی که انگار اتفاقی نیفتاده است، در یک صف قرار گرفتند و روی مبارزه با کرزی سخن ها گفتند. بنابراین واکنش محقق نسبت به ادعاهای صالح، نه یک انتقاد اساسی و تجدیدنظر طلبانه ای که او را از راه رفته ی گذشته اش تبرئه نماید، که اقدامی مصلحت جویانه و از روی ظاهرسازی ها صورت گرفته و هرگز روند تمکینش به شورای نظار، رژیم ولایت قبیح و همنشینی اش با قاتلان افشار را از چهره اش نخواهد زدود و محقق همچنان مهره ای بی ثبات و بی باور در سیاست و مستبد در عرصه ی تشکیلات باقی خواهد ماند که خصلت رفاه طلب و خوش گذرانش نمی گذارد تا منافع شخصی اش را فدای خواسته ها و منافع مردم هزاره نماید.
یکی از نکات بسیار مهمی که باید در برخورد با اقدام پلید و افترازنانه ی ناصالح با مردم هزاره رعایت گردد، نیازی است که جنبش دموکراتیک و برابری خواهانه ی هزاره ها به پیوند با اقوام زیرستمی چون تاجیک، ازبیک، ترکمن، بلوچ و اقلیت دینی هندو برای تشکیل جبهه ی گسترده ی ضدفاشیستی احساس می نماید که چنین نقدها و تهاجمات قلمی کنونی نباید به عمق و گستردگی شکاف شکل گرفته در دوران حاکمیت انحصار و تمامیت خواه مسعود، سیاف، محسنی بینجامد. یعنی این که، دولت دهه ی هفتاد کابل که تنها نماینده ی جناح اخوانی تاجیک ها (اگر از استثنای برخی از خلقی ـ پرچمی ها بگذریم) بود، عامل تمامی بدسگالی در رفتار با مردم هزاره به شمار رفته و این امر هرگز شامل تمامی تاجیک ها نمی گردد، مگر آن هایی که به هردلیلی به سمپاتی عملی و یا علنی آن جریانات ارتجاعی پرداخته باشند.
حتا در این خصوص باید روشن سازیم که بخشی از جریانات سکولار تاجیک در دوران شهید مزاری در غرب کابل بوده و از مقاومت وی به عنوان جبهه ی عدالت پشتیبانی می نمودند که خودم هم عضو بنیانگذار آن جریان (جبهه ی ملی افغانستان) بوده و شاهد رویکرد شفاف آنان هستم. بنابراین، ما نباید مرتکب اشتباهی گردیم که ناشی از عقده و یا نداشتن اطلاعات دقیق از ساختار و دسته بندی های سیاسی تاجیک ها باشد، درست آن گونه که صالح از روی کینه و تمایلات شدیداً انتقام جویانه از هزاره ها دست به تنش زایی می زند و تعمدا تمامی مردم ما را با چوب «شیعیان» هدف اتهامات نانجیبانه اش قرار می دهد. در این دسته بندی با آن که من موافقم تا تمامیت جریان «اخوانی» تاجیک ها را به خاطر رفتارهای برتری جویانه و برخورد ابزاری نسبت به هزاره ها، باید از قلم دوستی و پیمان بستن انداخت، اما هرگز نمی پذیرم که تمامیت تاجیک این جریان را همراهی کرده است و یا در آینده خواهد کرد.
در این کم ترین تردیدی وجود ندارد که در مبارزات دموکراتیک ضدفاشیستی، باید تمامی نیروهای سکولار و باورمند به دموکراسی و برابری اقوام این سرزمین، متحد و همنوا گردند و با مبنا قرار دادن سکولاریزم به مثابه ی اندیشه ی سیاسی، همچنین اعتقاد بی چون و چرا به نظام و ساختار سیاسی «فدرالیزم قومی» به عنوان علمی ترین و منطقی ترین نظامی که می تواند عدالت و برابری و رشد فرهنگی ـ اقتصادی همه ی ساکنین این مرز و بوم را تأمین نماید، بر فاشیزم، انگاره های فاشیستی و نهادهای شتاب دهنده ی آن فایق آیند و تمامی آن ها را از بیخ و بن برکنند؛ نه این که با چنین داعیه ها و شعارهایی درصدد معامله گری برای پول و سهیم شدن در قدرت و یا جایگزین نمودن فاشیزم تازه ای به جای فاشیزم قومی حاکم باشند.
درعین حال، ما باید اندکی روی درنگ نیروهای سکولار تاجیک در رابطه با اتهامات ناصواب یک عنصر بیمار و عقده ای که در واکنش به کنار کشیدن هزاره ها از پهلویش که منجر به منزوی شدن محض کنونی او گشته و او را از ادعای رهبری انداخته و اینک سربه زیر به پذیرش مقام پنجمی در سرای موسوم به «جبهه ی ملی» تن داده است و دقیقا به خاطر آن این روزها درد و کینه اش را با چنین چنگ و دندان نشان دادن هایی بروز می دهد، هم اندکی تأمل نماییم. آنان باید نیک بدانند که ما خود را سپر نموده ایم تا مردم ما تمامیت تاجیک را تنها به اعتبار شماها به یک چوب نرانند و بار جنایت مسعودیان را بر دوش شماها نگذارند، اما ما هم برای همیشه نمی توانیم سکوت ناروای تان را که خود یک رویکرد مشکوک به شمار می رود، نادیده بگیریم.
ما واقعا از برادران و خواهران غیر اخوانی تاجیک خود تقاضامندیم که همانند ما که اندیشه ی استبدادزا و ضدآزادی «ولایت قبیح» را مغایر کرامت انسانی، دموکراسی و برابری انسان ها تلقی نموده ایم، آنان نیز به نقد شفاف اخوانیت و رفتارهای ستم پیشه ی جریانات باورمند به آن طی دوران مقاومت ضداشغالگری تا حاکمیت آن در دهه ی هفتاد کابل بپردازند، و مواضع خود را در برابر آنان و نیز اقدام عقده گشایانه ی امرالله صالح که با تعمد خاصی ضمن عمده کردن شیعه، تمامی مردم ما را که همیشه و سرفرازی در برابر مزدوران ولایت قبیح سخت ایستادگی نموده است، اعلام بدارد. این جای شوخی نیست که مردم ما در این راه حتا رهبر بزرگ عدالت خواهش را تقدیم آزادی و خودارادیت شان نموده است، اما فردی نیازمند توجه و ترحم بی شرمانه مورد اتهام جاسوسی شان قرار دهد.
مسلما شماها آخرین امید ما در میان تاجیکان کشور هستید و در شرایط پرتلاطم کنونی که با مدیریت جریانات ارتجاعی و ضدمردمی «اخوانیت» و اندیشه ی قرون وسطایی «ولایت قبیح» می رود تا شکاف های گذشته بازتر و کینه ها و بی اعتمادی ها بازهم عمیق تر گردند، برای حل گره موجود به صحنه بیایید تا مشترکا مردم خود را از وضعیت ناخوشایند و خطرناک کنونی نجات دهیم. در این شکی وجود ندارد که نوشته ی اخیر صالح هرگونه که تعبیر گردد، نهایتا به این نکته خواهد انجامید که او از سویی چند جریان محدود و مشخص (نسب گرایان سیعه و شیعه محوران غیرهزاره) در درون جامعه ی ما را به طور عمد و از روی کینه ورزی نسبت به هزاره ها، تعمیم داده و آن را بزرگ نمایی نموده است. از طرف دیگر، جریانات اخوانی تاجیک ها را که طبق اسناد انکار ناپذیر خود مقامات ایرانی و حتا بزرگان جریان اخوانی تاجیک ها، بدون استثنا در چند دهه ی اخیر از پشتیبانی گسترده ی مالی ـ تسلیحاتی ایران برخوردار بوده و خودش یکی از آن مهره ها به شمار می رود، را آگاهانه لاپوشانی نموده است.
ما باید در کنار هم باشیم و برای تقویت و تداوم این پیوندهای انسانی و دموکراتیک، حتما نیروهای ارتجاعی آزادی ستیز را از میان خود دور نماییم و نگذاریم تا طلسم «مذهبِ» ساخته ی بیگانگان (ولایت قبیح و اخوانیت)، بیش از این «هویت قومی» همه ی ما را دچار خلل ساخته و مآلا همگرایی ما را آسیب پذیر نماید.

۱۳۹۱ بهمن ۷, شنبه

سالروز قتل شکیلا بر بلندای قوریغ تجلیل گردید


امروز مصادف بود با 7 دلو سال روز شهادت شکیلا، دخترک خوردسالی که در خانه ی سید هادی واحدی بهشتی عضو شورای ولایتی بامیان به طور مرموزی به قتل رسید. امروز را جامعه ی مدنی در بامیان دست به راهپیمایی زد تا آمادگی خود را برای تداوم مبارزه و مقاومت برای تحقق عدالت و برملا شدن راز قتل وی اعلام بدارد، و بر تعهدات قبلی شان نسبت به هدر نرفتن خون دخترک مظلوم و قربانی زورگویی قدرتمندان، همچنان پافشاری نمایند.
این تجلیل اما در کابل به گونه ی دیگری انجام یافت و اعضای کمیته ی دفاع از زنان قربانی خشونت که اینک بر تعداد یاران و حامیان شان افزوده گشته است، شهر و دغل بازی های درونش را به کناری نهادند و راهی کوهستانی بلند گردیدند تا تعهد و ایستادگی بر پیمان دیرین شان برای دادخواهی خون شکیلا را بر مزار وی تجدید و تقویت نمایند.
سفر به بلندی ها، گرچه عاری از مشکلِ یخبندان و گل و لای نبود، اما لذت پایداری بر پیمانی که برای دادخواهی ونی به ناحق ریخته شده بسته بودند را، به همراه داشت. عشق برای صعود از میان گل و برف و یخ، تا رسیدن بر مزار او که پرمیمنت و با برکت صورتک های تزویر را از چهره ی فریب کاران و زورمندان برکند، تجلی عشقی دیگری بود که پویندگان راه عدالت همیشه مشتاقانه و با گذر از میدان های تهدید و توهین و افترا، تاکنون پیموده اند. گرچه تعداد حاضرین بر مزار از چند ده نفر فرا نمی رفت، اما «صفا»، «پایداری بر عهد» و «امید به موفقیت» در چشم ها موج می زد و بشاش بودن آنان نشان از انرژی وافرشان در تداوم راه شان داشت.
نخست عزم رفتن نمودیم و به همکاری و یاری یک دیگر تا رسیدن به آن بالاها، پرداختیم. اندک زمانی نگذشته بود که رسیدن پی در پی یاران با وفای مان را شاهد بودیم. جمع خوبی بودیم و رضایت از آمدن از چهره های صمیمی همگان نمایان بود. گلبرگ ها را بر مزاری فراموش شده پاشیدیم که با رنگ سپیدِ برفِ خوابیده بر خاک شکیلا، چه ترکیب پرمعنایی را ساخته بود. سفیدی معصوم و سرخی خون پاشیده شده بر حیات وی.
شمع ها هم روشن شدند و بر شاعرانه سازی فضا بسی افزود. شاید این شاعرانگیِ سپهر کوچکِ جمع ما، نیاز دادخواهان خون وی بود تا کماکان از راه ظریف مدنی منحرف نشوند و سرسختی و دجالیت مظنونان به قتل شکیلا که از همان ابتدا در سازوکار تحریف مسیر قانونی تحقیق و قشا بودند، بیهوده به خشم شان نیاورد. چند خبرنگاری که به جمع ما پیوسته بودند، بدون تأمل و با اشتیاق خاصی به عکس برداریِ مزاری که اینک با شمع و گل و مهر یاران آذین بسته بود، پرداختند. کسی از میان ما نه شاعر بود و نه دیزاینر حرفه ای، اما صحنه بس زیبا شده بود و من خودم دلم نمی خواست آن جا را ترک نمایم، شاید دیگران هم میل مشابهی در سر داشتند.
چند سوال به رسم مصاحبه شد و زهرا و علم، چون همیشه پاسخ های شان را بیان داشتند. ساعتی در چنین محیطی قرار گرفتیم و ابهت مزارِ خاکی و فروتنانه را از آن بالا دیدم که چگونه تمامیت غرب کابل را به نظاره نشسته و مطمئنم که چشمان آرمیده در زیر آن خاک، یارانی را انتظار می کشید که برای صیقل زدن «انسانیت» و بیداری «وجدان»شان، باید به دادخواهی خون او بپاخیزند که به راستی «سکوت» سزای شکیلا نیست و در این رهگذر راه نیرنگ و زور را با حضور دایمی شان در صحنه ها ببندند تا همچنان شکیلاهای بی گناه دیگری را به زیر خاک فرو نبرند و بر تعداد قربانیان هوس های دیوان بی سیرت، افزوده نگردد.