قسمت ششم
با همه ی ضرورت هایی که جهت درک دقیق تر و گسترده تر
موقعیت «مادونی» مردم هزاره احساس می گردید، شرایط اما، وضعیت تازه تری را پیش پای
مردم ما قرار داد و بستر پسیو و بی ارادگی را به نام «روش نرم سیاسی»، بر هزاره
تحمیل نمود. در این راستا، چه رهبران کلاسیکی که علی رغم ناهمگونی شان با «قدرت
تازه»ی مبتنی بر «دموکراسی»، از آن دل نمی کند و هرگز تصمیم هم نداشتند تا به زودی
آن را برای نیروها و اندیشه های دموکراتیک رها سازند، و چه مدعیان روشنفکری که بهتازگی
و با خواندن چند کتاب با «مدرنیته» و واژه های مسحور کننده اش آشنا شده و به همین
دلیل سخت از خطر جنگ و بازگشت طالب وحشی هراس داشتند، «وِردهای آرام بخش»ی که در
واقع ناقوس تسلیم طلبی محض بودند را لحظه ای از زبان دور نمی کردند، تا مبادا
دردمندهای سرشار از عقده با گشودن زبانهای پرنیش شان، بار دیگر جامعه را به سوی
رویارویی خشونت بار و تصفیه حسابهای خشم گینانه گسیل دهند.
به هرحال با تمامی نگرانی هایی که وجود داشت، همچنین با توجه به غالبیت
فضای صلح طلبانه بر اندیشه و رفتار محرومان جامعه، اساساً راه های مبتنی بر مبارزات
قانونی و دور از خشونتی که از آن به نام «روش های مدنی» یاد می شدند، با جدیت و
القاگونه به هزاره ای توصیه میگردید که سه
دهه را در متن جنگ و نبردهای مسلحانه ی ناگزیر و دفاعی گذرانیده بود. این بود که
راه های نرم و ابریشمین، آگاهانه و یا با کراهت، طی القائات همه جانبه ی رهبریت
کلاسیک و نیز عناصر تازه به دوران رسیده ی مدعی روشنفکری در میان هزاره ها، مورد
پذیرش مردم هزاره قرار گرفتند و اغلب شان علی رغم درک ساختار و مناسبات قومی کشور،
حتا بدون داشتن کوچک ترین امیدی در رابطه با دستیابی به نتیجه ای ملموس با پیمودن چنین راه سرشار از ابهامی، و حتا پیشه
کردن منشی کرنشانه ی ذلیل ساز، صادقانه و با این باور که از ما بهتران (فسیل های
اورنگ پرست و جوانان مدعی روشنفکری) اشتباه نخواهند کرد، عملاً در جاده ی آن قرار
گرفتند.
گرچه پس از یک دهه روی آوری به روشی که بوی سرسپردگی را بیش تر بیرون می داد،
جوانان زیادی از میان ما به درس و مشق و دانشگاه مشغول گشتن و چندهزار نفر از
فرزندان قوم، از دانشگاه های کشور در شرايطي فارغ گشتند که سالیان دراز دوری و
فراغت از رنج مردم و عینیت جاری پر از تنش کشور، و نیز سرفرو بردن به درون کتاب و
درس را به همراه داشته و چنين روي كرد «پسيو» و غيرمسوولانه اي، به دست كم گرفته
شدن مردم ما در تحولات كشور توسط جناح هاي مختلف و به ويژه حاكميتي انجامید که
فارغ از تمامی قول ها و شعارهای ظاهری اش، به شدت درصدد تحكيم پايه هاي «قوم محوري»
خود بود. این روند به دلیل بی باوری تمامیت خواهان قوم حاکم به «صلح» و نیز عدم
کوتاه آمدن شان از زیاده خواهی هميشگي و انحصارطلبانه اي كه دامنه ي آن هر روز
گسترده تر می شد، به تقویت مناسبات نابرابر گذشته و حتا مشروع جلوه یافتن آن ها،
منتهي گشت كه به خاطر کنار کشیدن و غافل شدن جوانان هزاره از متن رویدادهای این
دوره، آسيبهاي جبران
ناپذيري را بر این مردم به عنوان قربانيانِ نخستين و همیشگیِ «فاشيزم قومي» در اين
سرزمين، وارد نمود که جبران آن کار آسانی نخواهد بود.
گرچه با تمامی رعایت هایی که در مورد اصول و مقررات «صلح» و «امنیت» از سوي
مردم ما صورت گرفت، به ويژه توجه وسواس گونه به اين که مبادا در عرصه ی مبارزات شان
پا را اندکی فراتر از اصول «مدارا» و «تساهل» گذارند، هزاره ها را در انظار
جهانيان وفادارترين مردم نسبت به «صلح» و «دموکراسی» مطرح ساخت، اما چنین رویکردی
و نیز دیدگاه مثبت غربیان، هرگز سودي براي مردم ما به همراه نداشت و حتا به
فروكاستن پي درپي موقعيت سياسي ـ اقتصادي آنان نسبت به همه ي ساكنان اين مرز و بوم
انجاميد. زيرا پیش بردن و مصروف گشتن به درس و تحصیل علم تا آخرین مدارجش، به دليل
عدم توجه به ماهیت «اپورتونيستي» و «قوم محورانه»ي تمامی پدیده های اجتماعی ـ
سياسي این سرزمین، نه تنها کوچک ترین مشکلی از مشکلات بی پایان مردم ما رفع نگردید،
كه بر ميزان محروميت آنان به طور مضاعف افزود. یعنی، نه «فاشیزم قومی» حاکم در
سرفصلی که خودش آن را «فصل نوین» و «طلایی» دموکراسی نامیده بود، اندکی از تمامیت خواهی
اش کاست و روند ستمگری و «استحاله»ی اقوام زیرستم کشور را كندتر ساخت، و نه دوری
گزینی مردم ما از خشونت و مقاومت های سرسختانه، همچنین روی آوری به درس و مشق و
تحصیل علم به قیمت کنار گذاشتن مبارزه و هرگونه مطالبه و داعیه ی سیاسی ـ تاریخی،
و نیز با گرفتن موضعي بي تفاوت نسبت به تحولات سیاستي جامعه، توانست کم ترین
تغییری را در زندگی و سرنوشت شان ایجاد نماید. طوری که اکثر مردم ما دریافتند که
با باورمندی و پذیرفتن شعارهای «صلح» و «امنیت»ی که هرگز قدرت مندان استیلاگر را
وادار به نرمش و خشوع نسبت به «مردم» و «قانون» نتوانسته است، یکی از بزرگ ترین
فریب های سیاسی تاریخ کشور را خورده اند.
تحمل شرایط ناگوار ناشی از تهاجم مداوم اندیشه های بحران زایِ «حذف» و «مسخ»
کننده و ویران گر «هویت»ها، حتا برای مدتی نه چندان دراز هم اگر نگویم ناممکن،
اما مطمئناً بسی دشوار خواهد بود، چه برسد به تداوم چنین روندی به درازایی برابر
با عمر چند نسل!! که به راستی مقاومت ها و حتا «امید»های بقا را نیز درهم می شکند
و یأس ناشی از «ازلی» و «ابدی» تلقی شدن چنین سرنوشت نامیمونی، بر آنان چیره خواهد
شد. این مشکلات مضاعفی که بعضاً با خطور سوالاتی مانند «چرا ما نمی توانیم کاری از
پیش ببریم؟ چرا همیشه در ابتدای خط هستیم؟»5 صرفاً
در ذهن و یا مطرح شدن شان توسط قلم و زبان ممکن می گردند، طی تفکر درون گرایانه ی
انسان های درگیر با آن، اگر پاسخ مناسب و قانع کننده ای نیابند، بدون کم ترین
تردیدی آنان را نهایتاً نسبت به تمامی اندیشه ها و کارکردهای تاکنونی نیاکان شان
كه روي هم رفته سازنده ي تمدن ها و «هويت»ي بوده و به نسل امروزين ما به ارث رسيده
است، دچار «شک» خواهد نمود. این «شک»های کشنده و ویران کننده ی «هویت» و شخصیت
هزاره ها، طی مصروف شدن مغزشان با سوالات پيچيده و بي پاسخی از سنخ «هويت»، اضطراب،
تزلزل شخصیتی و ناامنی فکری شان را به طور روزافزونی گسترده و ژرف خواهند ساخت.
با توجه به چنین شرایط نومیدکننده ای، به راستی تا چه زمانی می توان خود را
بیش از پیش ایزوله نمود و بدون تکیه بر واقعیت های اجتماعی ـ سیاسی میهنی و بین المللی،
تنها با برخوردی سطحی و مکانسیستیِ تقلید ظاهری عادات، رسوم و یا لباس پوشیدن محلی
و ابراز تعصبات کوری که فاقد پشتوانه ی دانش و تجربه ی مبارزاتی می باشند، به درون
حلقه ی قومی خزید و با غروری کاذب و خودفریبیِ ناباورانه، خود را نسبت به دیگران و
به ویژه اربابان استحاله گری که تمامی اهرم های «قدرت» و «ثروت» و فرصت ها و
امکانات را یک سره در انحصار دارد، حق به جانب، «بزرگ» و «برتر» جلوه داد و بر باورهاي
فرهنگي و مناسبات عقب مانده ی شان، ساده لوحانه پوزخند زد؟ دفاع هایی از این قبیل
که سرشار از خودفریبی و پنهان نمودن «خودکم بینی»های درون است، هرچه هم سرسختانه
و لجوجانه صورت بگیرند، بالأخره درهم خواهند شکست و با سخت تر شدن شرایط زندگی در
متن پروژه ی «استحاله گری»ای که همچنان با شدت و پیچیدگی هرچه بیش تری جریان دارد،
مبارزات هویت طلبانه را مآلاً به «رؤیایی» غيرملموس و دست نیافتنی تبدیل خواهد
نمود. حتا بخش بزرگی از «خودی»هایی را که امروزه شعار بازشناسی و بازگشت به «هویت قومی»
را سر می دهند، به تدریج به ترک رویکرد قوم گرایانه ی تاکنونی که فاقد تعریف و
مکانیزمی برای اجرا می باشد، سوق داده و حتا آنان را به انزجار از «قومیت» و
گرايشاتي از اين دست خواهد کشانید که نهایتاً دست کشیدن از تلاش در راستای
«بازشناسی هویتی» مجبور خواهند شد. چرا؟ چون برخلاف ادعای مخالفین سیاست قومی، طی
دهه ی گذشته کم تر فرد و جریان هزارگی بوده است که وظیفه و برنامه ی مبارزات هويتی
را جدی گرفته باشد و اساساً پژوهش های قومیِ تاکنونی، هم به لحاظ زمانی با کندی
زیادی پیش رفته اند و هم ازنظر میزان و كيفيت کاری که انجام یافته اند، چنان کم و
ناقص هستند که هرگز تکافوی نیاز نسل امروزی ما نمی باشند.
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفا ما را با استدلال و نظرات علمی خود یاری رسانید