قسمت دوم
محمد عارف وکیل کوچی ها از ولایت بادغیس ادامه می دهد، «... اگر به کوچی ها نگاه کنیم قدمت آنها برابر با قدمت تاریخی افغانستان است، یعنی تاریخ 5 هزار ساله دارند». این ادعا را می توان از چند زاویه مورد بررسی قرار داد، یکی این که کوچیگری و قبایل بیابان گرد بیش از 5 هزار سال قدمت تاریخی دارند، که در آن شکی وجود ندارد. مغول ها و ترک ها، بزرگ ترین اقوام بیابان گردی بودند که به دام داری و پرورش اسب می پرداختند و تمامی نواحی مغولستان تا شرق و شمال شرقی اروپا، میدان حرکت آنان در گذشته های دور بوده است.
محمد عارف وکیل کوچی ها از ولایت بادغیس ادامه می دهد، «... اگر به کوچی ها نگاه کنیم قدمت آنها برابر با قدمت تاریخی افغانستان است، یعنی تاریخ 5 هزار ساله دارند». این ادعا را می توان از چند زاویه مورد بررسی قرار داد، یکی این که کوچیگری و قبایل بیابان گرد بیش از 5 هزار سال قدمت تاریخی دارند، که در آن شکی وجود ندارد. مغول ها و ترک ها، بزرگ ترین اقوام بیابان گردی بودند که به دام داری و پرورش اسب می پرداختند و تمامی نواحی مغولستان تا شرق و شمال شرقی اروپا، میدان حرکت آنان در گذشته های دور بوده است.
بعدها این صحرانوردان به دلایلی که خارج از مبحث این مقاله
است، به طرف جنوب رونموده و سپس تمامی خاورمیانه تا هندوستان را به تصرف خود
درآوردند. این مباحث همه مربوط به پیش از میلاد هستند و قبایلی چون ساکایی، سیتی،
داهی، ماساگت ها و غیره که همگی ترک بودند، کوچی های اصلی این دوره از تاریخ به
شمار می روند. دقیقاً همین ها بودند که بخش های شان در ایجاد اولین حکومت مستقل در
این کشور (یونانو ـ باختری) سهیم بودند و بخش های دیگر این اقوام در سرنگونی این
حاکمیت سیاسی شرکت داشته که منجر به شکل گیری حکومت هایی چون کوشانی و پس از آن
گردیده اند. اما اگر بخواهیم کوچیگری را به قوم پشتون منتسب بدانیم، باید به صراحت
گفت که ادعاهای قدمت تاریخی پشتون ها، داعیه ی سرتا پا دروغی بیش نیست که از لحاظ
مطالعات اسناد تاریخی و مدارک باستانی، شدیداً مردود می باشد. پس می شود ادعای
موجودیت کوچی و کوچیگری را تأیید نمود و اساساً چنین روش زندگی، در مرحله ای از
تاریخ و اغلب در سده ها و هزاره های پیش از میلاد موجودیت وسیع داشته است و اغلب
بیابان گردهایی که تباراً ترک بوده اند، به این نوع زندگی مبادرت می ورزیدند. بعدها
همین بیابان گردها عامل اصلی شکل گیری تمدن ها و تکامل جوامع آسیایی گشتند.
اما سخن اصلی این جا است که حتا اگر فرض را بر این بنا
سازیم که ادعای محمد عارف صحت دارد، در آن صورت باید گفت که حفظ روش زندگی پنج هزار سال پیش، چندان
هم عاقلانه و افتخارآفرین به نظر نمی رسد. اگر انسان هایی پیش از میلاد به گونه ای
دیگر و متفاوت از زندگی امروزی ما زندگی می کرده اند، نشان دهنده ی آن است که
انسان های آن دوره به دلیل عدم دسترسی به امکانات و تجربه و دانش کافی، متأثر و
مقهور طبیعت بوده که خود مرحله ی بسیار پایین تکامل اجتماعی ـ تاریخی آن مجموعه ی
انسانی را روشن می سازد. اما آن روش زندگی در هزاره ی سوم، جای بسی تعجب خواهد
بود، طوری که پنداشته می شود مجموعه ای از انسان های ماقبل تاریخ در عصر انقلاب و
انفجار اطلاعات و ارتباطات، از موزیم بیرون آورده شده اند. با گذشت چند هزاره از
تاریخ تمدن بشری، تحول و تکامل زیادی در متن جوامع بشری پدید آمده که خود نیازها و
روش های دیگرگونه ای را می طلبد و ابرام دارد تا انسان ها نیز متناسب با آن تحول
یابند. پس اگر کسی و یا گروهی از انسان ها خود را با چنین روندی مطابقت (adaptation) نداده و مطابقت
خود را با شیوه ی زندگی پنج هزار سال پیش حفظ نموده باشند، نه تنها جای افتخار و
مباهات نبوده که عقب گرد تاریخی و جامانده از تمدن و پیشرفت انسان ها به شمار
خواهد رفت.
وی سپس مدعی می شود که، «در میان کوچی ها حتا عرب،
ترکمن و بلوچ هم است و طوری که ما شاهد بودیم برای نامزدی کوچی ها در پارلمان از
تمامی این اقوام سهم گرفته بودند». اما عجیب است که نه کسی از شرکت دیگر اقوام
در انتخاب کوچی خبر دارد و نه از 10 کرسی اختصاص داده شده به کوچی ها، حتا یک چوکی
هم برای کوچی های بلوچ و عرب درنظر گرفته شده است. البته ناگفته نماند که بحث هایی
چون موجودیت کوچی های هزاره، ایماق، تاتار، ترکمن و تاجیک، همچنین ماهیت عرب ها و
بلوچ های مناطقی غیر از جنوب غرب، جای بسی بررسی و دقت در رابطه با صحت این ادعا
است که برای خود بحث خاص و مستقلی را می طلبد. در ضمن باید یادآوری گردد که سخنان
محمد عارف در مورد ضرورت تذکر مکرر کوچی ها در قانون اساسی کشور، بحث دیگری است که
در زمان دیگر به آن پرداخته خواهد شد و در اینجا بیش تر به تحریفاتی که در مورد
کوچیگری صورت گرفته، می پردازم.
می ماند بحث قوم گرایی که آقای محمد عارف از آن به عنوان
یک بحران یاد می نماید و مدعی می گردد که، «... تا هنوز هم، در کشور ما یک نوع
بحران حکم فرماست و قوم گرایی ها از سطح جامعه و از ذهن مردم کاملاً محو نشده
است...». فکر نمی کنم که قومگرایی کار زشت و بدی باشد یا این که امری است که
تازه شکل گرفته که انتظار محو آن از ذهن ها را داشته باشیم. چراکه اساساً همه ی
انسان ها دارای تعلقات قومی بوده و در جامعه ای که هنوز «ملت یگانه» شکل نگرفته
است (مانند کشور ما)، هر قوم از فرهنگ خاص خود (خرده فرهنگ های جامعه) که هزاران سال
با آن زیسته و درآمیخته، پیروی می نماید. آن چه پلید و دشمن رشد و تکامل جامعه
است، کشتن استعدادها، کاستن سهم اقوام در مشارکت های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و
فرهنگی است که بر اساس قوم محوری (Ethnocentrism) انصارطلبانه ای صورت می گیرد که حکام سه سده ای کشور ما باورها و
انگاره های سیاسی ـ اجتماعی و فرهنگی ـ تاریخی خود را بر آن بنا نموده اند. روشن
است که در غیاب یک فرهنگ فراگیر ملی ای که ارزش ها، باورها و هنجارهای مثبت و
برگرفته از خرده فرهنگ های اقوم و گروه اجتماعی بومی این سرزمین را در خود جا داده
باشد، کسی را نمی توان در خلأ رفتاری و اعتقادی قرار داد. بنابراین، هر بخش جامعه
همان گونه که تاکنون و در طول تاریخ بر اساس باورها، ارزش ها و قواعد رفتاری خودش
عمل کرده، تا زمان شکل گیری فرهنگ مشترکی که متضمن قواعد مترقی تر و تأمین کننده ی
حقوق انسانی افراد متعلق به اقوام متفاوت بوده و مآلاً عامل و باعث رشد و تکامل آن
ها گردد، همچنان متکب بر ارزش ها و باورهای قوم خودش باقی مانده و به چنین قوم
گرایی ای ادامه خواهد داد.
مسأله ی کار و امکانات رفاهی برای کوچی ها مورد دیگری است
که بارها توسط نماینده های کوچی مطرح گشته و آن ها را پیش زمینه ی اسکان موکلان شان
به شمار آورده اند. محمد عارف کوچی در این رابطه می گوید، «... زمینه ی کار
برای آنها مساعد گردد، بعد ادعای اسکان گزینی یا زندگی ثابت و دایمی آنها را در یک
نقطه مشخص مطرح نمایند». نکته ی ظریف در این خصوص، کاریابی و تأمین رفاه و
امکانات شهری برای کسانی که هنوز ساکن نگشتهاند، می باشد. وقتی کسی جای مشخص نداشته
و خود هنوز مصروف کار قبلی اش (رمه داری) هم باشد، چگونه می تواند مدعی کار و
برخورداری از امکانات رفاه شهری گردد؟ آیا می توان پروسه ی اسکان را با معجزه و
افسون، یک شبه طوری به اجرا گذاشت که شیوه ی زندگی گذشته همچنان ادامه دارد؟ یعنی،
خانه و کار و تمامی امکانات رفاهی شهرنشینی را برای کوچیانی مهیا ساخت که تا آخرین
لحظه به شیوه ی کهن زندگی اش چسپیده است!!
بنابراین اگر اندک صداقتی وجود دارد، کوچی ها نخست باید ساکن
گردند و بعد پروسه ی تغییر دادن نحوه ی پرورش دام از شکل گردش گریِ سنتی به فارم های
مدرن را که خود نیازمند آموزش های لازم نیز می باشد، در مورد آنان عملی نمود. در
غیر این صورت، تکرار همیشگی داعیه های گذشته مبنی بر تهیه ی امکانات رفاه شهری
برای جمعیت موهومی به نام «کوچی»، چیزی جز بهانه گیری برای رد اسکان یافتن شان نمی
باشد. اصلاً باید این بحث را کنار گذاشت، چراکه اصولاً و به لحاظ عملی، امکان
ندارد تا یک شبه همه چیز از کوچی گری به رفاه شهری به مثابه ی دو مرحله ی تاریخیِ
کاملاً متفاوت و بسیار دور از هم را تغییر یابد. اساساً چرا زندگی روستایی را به عنوان
یک مرحله ی گذار نمی پذیرند و مانند 70 درصد ساکنان بومی کشور که روستایی هستند،
ابتدا کوچی های واقعی که تعدادشان به سختی می تواند به مرز صدهزار برسد، به کارهای
زراعت و دام داری سنتی مشغول شوند و در مراحل بعدی و به تناسب دست یابی به کار و
مهارت های زندگی شهری، تدریجاً شهری گردند.
حاجی علم خان کوچی رییس کمیسیون کوچی ها در اولوسی جرگه که
طی مصاحبه ای با هفته نامه ی سروش ملت، تنش های همیشگی با ساکنان بومی را امری
غیرمعمول ندانسته و چنین بیان داشته است، «... این مشکلات و کشیدگی ها در هر
منطقه و قریه به وجود می آید. اما کوچی ها با هیچ یک از اقوام افغانستان مشکل
ندارند چون هم وطن یک دیگر هستند.» عجیب است که ایشان تنش هایی که بعضاً به
کشتار مردم بی گناه و غیرنظامی می انجامد را امری پیش پا افتاده تلقی می نماید. او
با این ادعایش در واقع دارد روشن می سازد که کوچیگری در شرایط کنونی کشور، حرکتی
کاملاً ناهمخوان با وضعیت اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی جامعه بوده و ناچار از تنش با
دیگر مردمان ساکن کشور می باشد. بنابراین نکته ی جالب این جا است که کوچی ها با
درک این واقعیت تلخ اجتماعی ـ سیاسی جامعه، بازهم روی تداوم روندی اصرار دارند که
همه ساله هزاران کشاورز بومی را مورد تهدید جدی قرار می دهد و آسیب های جبران ناپذیری
را بر اقتصاد مردم و جامعه وارد می آورد. فراموش نکنیم که علم خان کوچی کسی است که
چندی پیش با سخنان غیرمسئولانه و توهین آمیزش به تمامی اقوام کشور، مجلس نمایندگان
را متشنج ساخته و حدود یک ماه آن را به حالت نیمه تعطیل کشاند. وی در آن زمان گفته
بود که تنها ما (پشتونها) صاحبان و وارثان این سرزمین هستیم و دیگران (اقوام)
مهاجر می باشند.
مسلماً که سخنان علم گل در مصاحبه با «سروش ملت» تا حدود
زیادی نرم تر از ادعاهای القاشده ای است که در اولوسی جرگه بیان گردیده بود و بر
میزان بی اعتمادی ها در کشور افزود. این بار و با رهنمودهایی که از سوی پیشوایان
جریان فاشیزم قومی حاکم به او شده است، اقوام افغانستان را هم وطن خطاب می نماید و
موضوع مهاجر قلمداد نمودن آن ها را یا ازیاد برده و یا مصلحتاً و برای مدتی مسکوت
گذاشته است. چراکه ضربه زدن و تهدیدکردن اقوام غیرپشتون کشور که قبلا از سوی این
جریان لازم دیده می شد، را در زمان معیّنش انجام داده و ضرورتی به تکرار بی جای آن
وجود نداشت. اما درعین حال، کارکرد هشت ساله ی اخیر کوچی ها در بهسود که بیش از صد
کشته و زخمی به همراه داشته را به گردن ساکنان بومی این مناطق انداخته و می گوید، «البته
تنشی که اخیراً میان کوچی ها و هزاره ها به وجود آمد، از طرف قوم هزاره دامن زده
شد و در این جا کوچی ها مقصر نبودند». یعنی هر باری که سخن می گویند، یک حرف
تازه را به میان می آورند که این بار با مقصر جلوه دادن هزاره ها در ایجاد تنش،
روش دیگری را در ادامه ی حق جلوه دادن خود به کار بسته اند. روشن است که وقتی ما
در برابر چنین ادعاهای سراسر دروغ و تحریفی قرار می گیریم، ناچاریم تا برای روشن
شدن قضیه، سوال هایی را مطرح نماییم که مثلاً، حادثه دقیقاً در کجا کشور و کدان
نقطه ی جغرافیایی اتفاق افتاده است؟ آیا رخدادهایی چون سوزانده شدن خانه ها، کشته
شدن هزاره های بومی این مناطق، به تاراج رفتن اموال خانه ها، چرانده شدن کشت مردم
(طبق اسناد و شواهد کافی و محکمه پسند)، همگی در نواحی جنوب و شرق کشور (محل سکونت
فعلی پشتون ها) اتفاق افتاده اند و یا در مناطق مسکونی هزاره ها صورت گرفته اند؟
آیا تلفات و ویرانی های شکل گرفته پیامد مستقیم اقدامات خشونت بار تجاوزگرانی است
که مدعی کوچیگری می باشند، و یا این که ناشی از مقاومت ساکنان بومی این مناطق می
باشند؟ به راستی قربانیان اصلی این کشتارها و خانه سوختن ها به مردم بومی هزاره
تعلق دارند و یا از اهالی مشرق کشور می باشند؟ می بینیم که جواب ها روشن هستند،
حوادث سال های اخیر همگی در متن روستاهای هزاره اتفاق افتاده که عامل آن، هم وطنان
کوچی (به تعبیر اخیر حاجی علم گل)ای بوده اند که صدها کیلومتر دورتر از سرزمین
آبایی خود، مرتکب آن شده بودند. سوال بعدی این خواهد بود که چه انگیزه و عاملی
باعث گردید تا کوچی ها به داخل حریم ساکنان بومی وارد شوند؟ حتماً خواهند گفت، ما
زمین هایی در هزارستان داریم که اسناد آن ها نیز نزد ما وجود دارند (ادعای همیشگی
کوچی ها). بنابراین، اگر طرفین دعوا به قوانین کشور پای بند هستند، باید طبق
فرامین آن عمل نمایند و روند قانونی و حقوقی مسأله را دنبال نمایند. قانون به
صراحت می گوید، افرادی که دارای اموال عقار می باشند، بخشی از نفوس ساکن کشور به
شمار می روند. بنابراین وقتی کوچی ها دارای زمین هستند، طبق ماده ی 2، بند هشتم
قانون ثبت احوال نفوس که می گوید «کوچی به آن عده اتباع افغانی [اطلاق می گردد]
که سکونت دایمی و ملکیت غیر منقول نداشته و نظر به شرایط جوی در سیر و حرکت می
باشند»، دیگر کوچی به شمار نمی روند. اگرهم منظورشان از زمین مورد ادعا چراگاه
های عمومی است، در این صورت باید توضیح داده شود که، اولاً همه ی دام داران کشور
(ازجمله ساکنین بومی منطقه) حق استفاده ی برابر از آن ها را دارا می باشند، چون
چراگاه های عمومی در ملکیت کسی و یا گروه و قومی خاصی درآمده نمی توانند و این
اماکن جزئی از اموال و دارایی های عامه (بیت المال) بوده که در صورت اجازه ی دولت حق
استفاده از آن، برای همگان یک سان خواهد بود.
ادامه دارد
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفا ما را با استدلال و نظرات علمی خود یاری رسانید