قوم محوران پس از آشکار شدن ناکارآمدی
پروسه های سرکوبی چون نسل کشی، کوچ اجباری و غصب سرزمین های بومیان که با به دست
آمدن فرصت نفس کشیدن مجدد در دوران امان الله خان دوباره به لشکرکشی پرداختند و
حتا بعد از سرکوب مجدد در دوران اختناق نادری باز عبدالخالقی به پا می خیزد و
انتقام آن همه ستم را می گیرد، مرحله ی برنامه ی توسعه طلبی خود را با هدف قرار
دادن هویت قومی بومیان و به ویژه هزاره ها، «هویت ستیزی» را به مثابه ی حربه ی
تازه ای در برابر هزاره ها به کار می بندد و تلاش قاطع شان را برای استحاله ی
انسان هزاره و تهی سازی او از درون، آغاز می نمایند. در این دوره که در کنار
«بایکوت» و «تحریم» با ابزارهای «تحقیر»، «توهین» و روش «مسخ هویتی ـ تاریخی» تاخت
و تازی بی وقفه ای را علیه هزاره ها شروع نمودند، وس را سخت سراسیمه ساخته و دچار
سردرگمی نمودند. پیامد این دوره ی طولانی برای هزاره ها، فقدان «اعتماد به
نفس»، «ازخودبیگانگی» و «خودکم بینی» شدیدی بود که بر فکر و اندیشه و اراده ی
هزاره حاکم گشت. یعنی پس از حدود 8 دهه مبارزه ای بی امان علیه «هویت» و اعتبار
سیاسی ـ تاریخی هزاره ها، بالاخره به نتیجه ی مورد نظرشان دست یافتند و هزاره ای
که سرتاسر تاریخ 3 سده ای گذشته اش یعنی از زمان اشغال سرزمین ما توسط توسعه
طلبان ناقل تاکنون، کوچک ترین تعطیلی و دوره ی سکونی در مبارزات آزادی بخش خود
نداشته است، در پایان پروژه ی مهندسی استحاله ی وی، از او عنصری بی تفاوت،
منزوی و پسیوی ساختند که کم تر سوژه ای می توانست برایش انگیزه ایجاد نماید و
دوباره به تحرک و مبارزه اش بکشاند.
بنابراین و به دلیل اهمیت فوق العاده ی
«استحاله»، لازم است تا اندکی به مفهوم آن اشاره ای داشته باشم. «استحاله گری» که
به لحاظ لغوی به معنی «دگرگون» نمودن، «تغییر خالت» ماهوی دادن و حتا «حل نمودن»
و «تحلیل بردن» است، در واقع برنامه ای منظم و همه جانبه ای است که به قصد
ویران نمودن و فرو ریختن تمامی عناصر، «ارزش»ها و هنجارهایی که به یک جمع انسانی
«هویت»ی می بخشد و تمایز بخشیدن مجموعه ی انسانی یادشده از دیگران را ممکن می
گردد که دقیقا بر اساس آن ها مورد شناسایی دیگران قرار می گیرند. به عبارت دیگر،
برنامه ی استحاله ی انسان برای از بین بردن ویژگی هایی صورت می گیرند که بقا و پایداری
اجتماعی یک مجموعه ی انسانی را باعث می گردد. به طور مشخص این برنامه عموما توسط
کسانی انجام می پذیرند که به دلیل فقدان و فقر فرهنگی ـ تمدنی، فرهنگ ها و سوابق تاریخی ـ تمدنی ریشه دار بومیان را مانع
پیشرفت خودشان که فاقد آن هستند، می دانند. مسلماً هدف عمده ی به کارگیری روش
«استحاله گری»، زدودن تمامی باورها و «ارزش»های فرهنگی ـ تاریخی و نیز تعلق داشتن
به سرزمین مشخصی است که به مجموعه ی انسانی ای، «انگیزه» و «امید» زندگی شرافت
مندانه ی بدون تسلیم شدن به دیگران و یا سپردن خاک و سرزمینی به آنان را می دهد و
دقیقا همین احساس است که آنان را به پتانسیل مقاومت در برابر بیگانگان و متجاوزین
تبدیل می نماید.
وقتی گفته می شود استحاله گری، منظور
دقیقاً «حل» نمودن و به«تحلیل بردن» و «تغییر ماهوی» یافتن تمامی شناسه های یک
مجموعه ی انسانی (قوم) است که توانسته به آن قوم «هویت» ببخشد و در بقایش در نقطه
ای از زمین اعتبار دهد. این پروسه معمولاً با جایگزین نمودن هنجارها، باورها، ارزش
ها و رسومات قوم بیگانه و تجاوزگری که معمولاً به لحاظ سیاسی حاکم و مسلط بر جامعه
گشته است، با مؤلفه های مشابهی از شناسه های قومیِ مجموعه های انسانی ای که
اینک در موقعیت شکست قرار دارند، صورت می گیرند. این روند «تحقیر»، «بایکوت»
اقتصادی و «تلقین مکرر» برتری غاصبان فاتح (شستشوی مغزی) پی گرفته شده و تا
کشاندن تک تک اعضای اقوام زیرستم تا فرودستان «مادون انسان» ادامه می یابد.
مسلماً این روند کاملاً درازمدت بوده و اغلب با روش های تحریف، حذف و جعل تاریخ،
همسان سازی فرهنگی (Cultural Assimilation)
بازتولید می گردند که در مجموع دو سه نسل را دربر می گیرد.
تداوم وضعیت استحاله گری و تلقین مکرر
شکست و ناتوانی قوم زیردستِ شکست خورده در کنار برسازی تاریخ و نیز آموزش و اجبارسازی
در تقلید و اقتباس از سومات قوم استیلاگر به نام «عنعنات ملی»، هر نسل به نهادینه
شدن برخی از باورها و هنجارهای قوم حاکم در عوض ازدست رفتن ارزش ها و باورهای شکست
خوردگان متنهی گشته و پس از مدتی، باورهای تازه به مثابه ی ارزش های والا و مترقی
مورد پذیرش قرار می گیرند. این امر به قیمت فرار روزافزون از از تمامی شناسه های
قومی خودشان به دست می آیند، به گونه ای که پس از گذشت دوسه نسل، پنهان نمودن تعلق
قومی به اقدامی جمعی و تلاشی بی پایانی تبدیل می گردد که پدید آمدن قشری به نام «هزاره
ی گّدی» در شهرهای بزرگی چون کابل، دوران پیش از قیام مسلحانه ی عمومی در برابر
اشغال گران روسی یکی از نشانه های بارز آن به شمار می رود.
با تحقق یافتن این پروژه،
معمولاً عوارض و بازتاب هایی در فرد استحاله شده بروز کرده که او را از حالت
طبیعی و انسانی نورمال خارج می سازند. این عارضه ها کاملاً مشکلات روانی ای می
باشند که می توانند زندگی عادی افراد مبتلا که تقریبا تمامی یک قوم را دربر می
گیرد، دچار اختلال و حتا سرشار از تنش درونی نماید و توان تصمیم گیری های کلان را
از این مبتلایان بیمار بربایند. این گونه افراد به دلیل بریدگی تاریخی و ازدست
رفتن پیوند با گذشته ها و تمدن های نیاکانی شان، دیگر خودشان در تصمیم گیری ها و
حتا تفکر حضور ندارد و همیشه القائاتی که طی یکی دو نسل توسط قوم حاکم اجراکننده
ی پروژه ی «استحاله گری» به او شده اند، به جای او اعمال نفوذ می کنند و بر
اندیشیده ی افراد استحاله شده که همیشه با پیش فرض های «هراس» و «نگرانی» از
حاکمیت قوم محور همراه می باشند، سلطه ی کامل دارند.
روشن است که با انقطاع تاریخی و
عدم دست رسی به داده های درست تاریخی، او هرگز «انگیزه»ای برای مقابله با وضع
موجود ندارد و هرگاه هم که از میزان فشارها و ستم و تبعیض به تنگ آمد، پیش فرض
شکست هرگونه مقاومت در برابر «حاکمیت قوم محور» و برنامه های استحاله گرش به
سان سورشی فراانسانی در گوشش طنین می اندازند. یعنی چنان که قبلا اشاره گردید، این
پیش داوری های ستمدیدگان ناشی از هراس و دلهره ای است که استیلاگران قومی حاکم، طی پروژه ی
استحاله ی انسان هزاره، به او تلقین نموده اند. درعین حال، تمامی هراس ها و دلهره
ها نیز، ریشه در «ازخودبیگانگی» و «خودکم بینی»ای دارند که پیشاپیش او را از
درون متزلزل ساخته و «توان» و «اقتدار» ایستادگی و یا جستجوی «هویت قومی» را از
او سلب می کنند که مختصراً آن ها خواهم پرداخت.
ادامه دارد
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفا ما را با استدلال و نظرات علمی خود یاری رسانید