دستگاه خبرپراکنی بریتانیایی
موسوم به بی بی سی، از سالیان درازی است که به خاظر رفتار مشخص و اغلب ناسالمی چون
باج خواری به عنوان یک وظیفه ی اقتصادی ـ سیاسی عادی اش همیشه سر و صدای تعداد
زیادی از مردمان جهان را درآورده و با تحریفات آشکار همیشگی اش، بخش زیادی از مردم
را مدتی در سرگردانی و اشتباه قرار می دهد. این امر دارای ریشه های متعددی است که
مستقیما به منافع و پالیسی عمومی بریتانیا مرتبط می باشد. گرچه این روند به سالیان
دراز گذشته برمی گردد، اما آن چه بیشتر مربوط به ما می شود، به دوره ی ایجاد بخش
های فارسی و سپس دری و پشتوی این دستگاه خبرپراکنی برمی گردد. ناخوشایندتر از همه
برخورد چندگانه ی تلوزیون فارسی بی بی سی است که در کنار پالیسی عمومی این دستگاه،
معضلات دیگری است که فارسی زبان های غیر ایرانی با ان مواجه هستند.
از زمانی که تصمیم گرفته شد
تا شبکهی تلوزیون فارسی بیبیسی تأسیس گردد، تمامی مباحثات اولیه توسط تنها کارمندان
ایرانی رادیو فارسی بیبیسی پیش برده شد و طرحهای اولیهای هم که برای مدیر عمومی
شبکه ارائه گردید، کاملاً در رابطه با ایران و «ایرانیت» بود. این پروسه زمانی که
وارد مرحلهی استخدام کارمند و برنامهریزی گشت، بر میزان «ایرانمحوری» آن افزوده
شد و تمامی تلاشها در جهتی کاملاً شوونیستیِ صرفاً استخدام ایرانیان پیش رفت.
بنابراین مسیری که طی گردید، بهجای عمدهسازی زبان فارسی، مبنایی کاملاً ناب
ایرانی بهخود گرفت. بهعبارت دیگر، برخورد دوگانهی مسوولین این رسانه با پدیدههای
غیر خودیشان، به تصفیهی شدید این رسانه از غیر ایرانیان و نیز شدت یافتن روند
«شوونیزم» منتهی گشت.
گرچه برخورد و رویکردهایی که
از سوی ایرانیان بهویژه پانایرانییستهای توهم زده با دیگر فارسی زبانان این
مؤسسه صورت میگیرند که اغلب آن ها از ظاهری بزرگپندارانه برخوردارند. اما این
کنش ناسنجیدهی پارسمحوران، در واقع ریشه در احساس حقارت تاریخیشان داشته که از
زمان بهقدرت رسیدن رضاخان قلدر، باشدت و برمبنای یک عقدهگشایی «خودکمبینانه» بهراه
افتاد و باروش غیردموکراتیک «استحاله»ی هویتی اقوام بومی ایران و جعل و تحریف
تاریخ واقعی آن مرز و بوم و نیز تکیه بر روش «همسانسازی» فرهنگی، به حذف و مسخ
خردهفرهنگهای اصیلی چون «ترک»ها، «کرد»ها، «عرب»ها، بلوچ»ها و... پرداختند تا
بیگانگی خود را با تاریخ واقعی و نیز اقوام بومی خراسان بزرگ باستان که عمدتاً
متشکل از «مادهای» ترکتبار بود، لاپوشانی نمایند. این حس حقارت و عقدههای ناشی
از مطرح نبودن در تاریخ سرزمین مسکونی کنونیشان که با روی کار آمدن رژیم پهلوی
توسط بیگانگان، سر باز نمود و با تحقیر و بایکوت بزرگترین گروه قومی آن خطهی
جغرافیایی، یعنی ترکهایی که سرتاسر چند هزارهی گذشته (بهاستثنای دوران
هخامنشیان) یگانه حاکمان آن سرزمینها بودهاند، تلاش برای جبران عقبماندگی خود
را آغاز نمودند.
با روی کار آمدن پهلویها، روند
ترکستیزی پارسهای تازه به دوران رسیده بهمثابهی یگانه راه جاباز کردن در
جامعه، شتاب و شدت گرفت و جعل تاریخ سازی آغاز شد و دهها قلمبهدست بهاستخدام
رژیم پارسمحور درآمدند و برای نگارش تاریخی واژگونه، سخت بهتقلا افتادند تا در
ازایش زرهای بیحسابِ پارسمحورانِ نیازمند «تاریخی فرمایشی» را دریافت نمایند.
روشن است که تحقق این مأمول بدون تحقیر و توهین فرهنگ و تمدنی که هزاران سال (از
زمان مادها) بر این سرزمین حکومت نموده و حتا بیشترین تلاش را برای ترویج زبان
فارسی انجام دادهاند، ممکن و میسر نبود. ترکان بهخاطر مشکل و پیچیده بودن زبان
ترکی، همیشه از زبان فارسی برای برقراری ارتباط با دیگر اقوام استفاده نموده و حتا
بزرگترین دانشمندان و شاعران صاحب اثر قوم ترک چون مولانا جلالالدین محمد بلخی و
ابوعلی سینای بلخی (خوارزمی) نیز از همین زبان برای نگارش و ترویج اندیشههای خود
استفاده کردهاند.
بههرحال، استیلای شوونیستی
پارسهایی که بیبیسی فارسی را در انحصار کامل خود درآوردهاند، بهحدی است که جز
ظاهر شدن ناجیه غلامی بر روی صفحهی این تلوزیون و نیز موجودیت گزارشگران صلاحیت
سلبشدهای چون داود ناجی، اسد شفایی و علی سلیمی، نمیتوان فرد دیگری را از میان
فارسی زبانان غیر ایرانی در آنجا یافت. یعنی، با آنکه شنوندگان و بینندگان این
رسانه شامل تمامی فارسی زبانان کشورهای ایران، افغانستان و تاجیکستان میباشد، اما
در امر اداره و برنامهریزی برای آن، تنها تعلق ایرانی است که برجسته میگردد. این
تمامی معضل و مشکل ما با این رسانه نبوده و برخورد کینهتوزانهی مسوولین این رسانه
با مردمان و جریاناتی که مسوولین بخش فارسی شخصاً از آنان نفرت دارند، یکی از مشکلسازترین
مسائلی است که فارسی زبانان غیر ایرانی با آن مواجه میباشند. بهعبارت دیگر،
مسوولین این رسانه طی دو پارامتر متفاوت «شوونیستی» و «پارسمحوری» همیشه با غیر
ایرانیان (فارسی زبانان افغانستان و بهویژه هزارهها) برخورد نمودهاند که گذشته
از بخشی که مربوط به پالیسی عمومی بیبیسی میباشد، همیشه تلاش مینمایند تا این
هزارهها را با بایکوتهای آشکار بهگونهای از صحنهی خبری کنار بزنند، حتا اگر
در مواقع و مقاطع زیادی این مردم بهشدت خبرساز باشند.
در خصوص رفتار شوونیستی پارسمحوران
ایران باید از آنها پرسیده شود که آیا علت اصلی تشکیل این تلوزیون، موجودیت رسانهی
تصویری به زبان فارسی است و یا مبنا و محور آن باید ایران و ایرانیت باشد؟ مسألهی
دیگر این است که آیا زبان فارسی در انحصار و تیول ایرانیان است و یا کشورهای
افغانستان و تاجیکستان را نیز شامل میشود؟ اگر چنین است پس چرا سهمیهی استخدام
کارمند و بهویژه اختیار داشتن بخشها و برنامههای متعدد این تلوزیون همگی در
اختیر ایرانیان میباشند؟ میشود از این اقدام شوونیستهای ایرانی که استیلای
مطلقی و انحصاری بر تمامی جوانب تلوزیون دارند چنین برداشت را نمود که بهزعم
مسوولین تلوزیون فارسی بی بی سی افغانستانیها و تاجیکستانیها در سطح بسیار
پایینی قرار دارند و تنها ایرانی است که تمامی دانش و ادبیات را معجزهوار بهطور
کامل در اختیار دارند؟ در کنار همهی این انحصارگری که زمینههای رقابت و فرصتهای
بروز استعداد را از همهی غیرایرانیان موظف در تلوزیون فارسی بی بی سی گرفته و با
این کردار نامردمانه و فارسیستیزانه که بیش از هر مسألهی دیگر بلاهت و هراس خود
را بهنمایش میگذارند، چرا باید گویش مرکزی ایرانزمین معیار فارسی شناخته شود و
دیگر گویشها به حاشیه رانده شده و یا بهکلی طرد شوند؟ چرا وقتی سیدجمالالدین
موسوی و ناجیه غلامیِ دارای تابعیت اصلی افغانستان روی صفحه ظاهر میشوند تا خبر
گویند، باید از گویش ایرانی استفاده گردد؟ مگر کثرت گویشهای تاجیکستانی و
افغانستانی و ایرانی بر زیبایی این رسانه و حتا غنای زبان فارسی نمیافزاید؟
مسألهی محصور ماندن این
رسانه در دست عدهای محدود، باعث گشته تا این رسانهی بهگروگان گرفته شده در مواردی
چون دستیابی به اطلاعات بیشتر جهت اطلاعرسانی گستردهتر به خوانندگان، بینندگان
و شنوندگان (مانند اطلاعاتی در مورد افغانستان و تاجیکستان و نیز ساختار اجتماعی ـ
قومی و خردهفرهنگهای آنها)، همچنین ادبیاتی که بهکار میرود، بهشدت دچار افتی
مشهود گردد طوریکه در سایت فارسی این رسانه، گاهی حتا در جملات ساده هم اشتباهات
زیادی وجود داشته و این موارد نیز بارها توسط نویسندگان سایتها و وبلاگهای متعلق
به مردم هزاره تذکر داده شدهاند که متأسفانه بعضاً تاهنوز هم اصلاح نگردیدهاند.
البته در این شکی نیست که این
رسانهی شدیداً تجاری و سیاست زده، اغلب اوقات حتا مبانی پالیسی خود را بهمنظور
کسب سودهای سرسام آوری که از بعضی کشورها بهسان باج و حقالسکوت دریافت مینماید،
آشکارا زیرپا میگذارد که همگان شاهد چرخشهای نیمدایرهایِ مکرر و شگفتآلود این
رسانه در موارد خاص هستند. مثلاً این رویکردهای ناپایدار را میتوان در رابطه با
رژیم ایرانی که بهدلیل برخورد بسیار خشن و ضدانسانیاش با مخالفان سیاسی، شدیداً
نیازمند حمایتهای سیاسی ـ رسانهای جهت رهایی از فشار داخلی، بحران اقتصادی و
انزوای بینالمللیاش میباشد، مشاهده نمود و دید که چگونه بخش فارسی بیبیسی با
افترا و دروغ پراکنی علیه مخالفان نظام سرکوبگر حاکم بر ایران، تا سرحد مبلغ
غیررسمی این رژیم سقوط مینماید و بهخاطر همین رفتار و خوشخدمتی به حاکمیت کشتار
و اختناق ولایت فقیه (سلطنت مطلقه)، از سوی اپوزسیون دموکراتیک ایران و به ویژه
شاعر نامدار فارسی زبان یعنی شاملوی بزرگ لقب «آیتالله بیبیسی» را دریافت نموده
است. روش اقدام به استمالت از رژیم آخوندی طبق روش همیشگی با مقدمهای از صحنهسازیهای
فرمایشی مبنی بر بدرفتاری دولت ایران با خانوادهی کارمندان این رسانه در داخل
کشور و بعضاً هم تبلیغات نادرست دستگیری آنان، آغاز میگردد تا بتواند تمایل و
تبلیغ خود از این رژیم را بپوشاند، که این رفتار کلیشهای با توجه به استخدام
تعدادی از افراد فامیل سخصیت های سرشناس دولت ایران مانند پونه قدوسی و... دیگر
برای همگان به سناریویی تکراری و خستهکن و مسخره ای تبدیل شده است.
برخوردهای شوونیستی این رسانهی
سودجویِ هفتخط با مسألهی «ایرانیت»، دستشان را در همه نوع تحریف باز میگذارد و
برای برنامهی انتخاب بزرگترین مرد تاریخ ایران کنونی، خصلت شخصیتدزدی همیشگی
پارسیانِ ابتر و بیتاریخ، چنان باز و گشاده میگردد که دست تجاوزشان دامن بزرگان
ترکتبار برخاسته از خراسانزمین ما را که بهجز در دورهی هخامنشیان تجاوزگر و
سرکوبگر اقوام بومی ایران (بهاستثنای کمبوجیه که بهخاطر کاستن از «پارسمحوری»
پلید پدر و جدش و احترام گذاشتن به اقوام بومی و بهویژه مادها، با کودتایی
نامردمانه و قوممحورانه از درون مواجه میگردد) همیشه از حاکمیتهای مستقل و
مقتدری برخوردار بودهاند، را گرفته و بیشرمانه آنان را در زمرهی شخصیتهای خود
قرار میدهند. در این خصوص ما شاهد بودیم که چگونه در میان 10 مرد برگزیده برای
انتخاب نهایی بیبیسیِ شوونیست، چهرههایی چون «ابوعلی سینای بلخی»، «مولانا جلالالدین
محمد بلخی» و... قرار میگیرند که نهتنها از خطهی جغرافیاییای برخاستهاند که
از حاکمیت مستقل برخوردار بوده و نه تنها هیچ ربطی با آنچه «ایران»ش مینامند
ندارند، که حتا در زمان حیات این شخصیتها بر سرزمین ایران کنونی استیلای کامل
داشتهاند، طوریکه محمدرضا شاه پهلوی برای تبدیل نمودن تاریخ بریده و کممدت پارسها
به تاریخی همیشگی با عمری 2500 سال، ناچار شد تا سلسلههای حکومتی بیگانهی مسلط
بر این سرزمین را تحریفگرانه و با جعل، وارد تاریخ کشورش نماید و سلسلههای زیادی
چون سلجوقیان، خوارزمشاهیان، غزنویان و... را جزئی از دودمانهای ایران بهشمار
آورد. حالا و در زمانهی خیزش اقوام سرفراز ساکن در ایران که «پارسمحوران» را سخت
درمانده نموده است، این جریانات را وادار به رویکردی دوباره بهسوی همان سلسلهی
جعل و تحریف تاریخی و تمسک و علم کردن زبان فارسی گشتهاند تا بهخیال خودشان بتوانند
سیطرهی قومی «پارس» را بر اقوام بومی کشورشان درست مانند سلسلهی انقراض یافتهی
پهلوی، تحمیل و تثبیت نمایند. این نیاز سیاسی اقلیت زبانی است که بهلحاظ فرهنگی
سدههای متمادی بر آن مرز و بوم حاکم بوده است، اگرچه ظاهراً این نمایشنامه را با
شاخ و نشان کشیدن فرهنگی ـ تاریخی بر همسایگان بهمثابهی مقدمهی عربدهکشیهای
سیاسی فرداها بر آنان، صورت دهند.
البته شاید بتوان با اطمینان
گفت که اعمال تبعیضهای شوونیستی علیه افغانستانیهایی که نه در عرصهی ژورنالیستیکی
و نه ادبیات، نسبت به «پارسمحوران» متعلق به ایرانزمین هیچ کمیای ندارند و
انحصار کامل تمامی بخش ها و برنامه های تلوزیون فارسی توسط جریان شوونیست ایرانی و
بهحاشیه راندن شهروندان کشور ما در این رسانه، امری نیست که مسوولین و مقامات
انگلیسی بیبیسی کاملاً از تمامی جزئیات آن باخبر باشند. چراکه کار هماهنگ تیمی و
سلطهی مافیایی آنان بر بخش فارسی بیبیسی باعث گردیده تا تمامی گزارشات تهیه شده
از کارکردهای این رسانه برای مسوولین و پالیسیسازان خارجیاش، نیز توسط همین تیمها
صورت بگیرند.
مجموعهی تبعیض در عرصهی کار
و استخدام و نیز انحصار برنامهها در جهت گرایشات شوونیستی در بخش فارسی بیبیسی
باعث میگردد تا ما تمامی شوونیستهای «پارسمحور» را همسو بدانیم و اقدامات
گردانندگان این رسانه را با برنامههایی چون حادثهی «صفه»ی اصفهان و جنایت کرمان
یکی بهشمار آوریم. البته ما این همانگیها را زمانی بهتر درک میکنیم که میبینیم
با تلفنهای مربوط به هموطنان ما در رابطه به برنامهی «نوبتشما» که کاملاً
نمایشی و در واقع «گزینشی» بوده، چگونه رفتاری تبعیضآمیز صورت میگیرد. یعنی وقتی
که موضوع برنامه بهنحوی با سرنوشت سیاسی دو کشور ایران و افغانستان مرتبط باشد،
هرگونه انتقاد یک شهروند افغانستانی از مسوولین دولت ایران، باعث قطع و یا مداخلهی
مجری جهت تعدیل نظرات میگردد، درحالی که اینگونه برخوردها در رابطه با اظهارات
یک شهروند ایرانی کاملاً متفاوت میباشد؛ که میتوان از آن دو مسأله را استنباط
نمود. یکی گرایشات غیرقابل مهار شوونیستهای «پارسمحور» این رسانه و دیگری
پشتیبانی تلویحی مسوولین و گردانندگان تلوزیون فارسی بیبیسی از نظام سیاسی ایران
(ولایتفقیه) که بهجز موارد استثنایی، اغلب در پرداخت باجهایشان به بیبیسی
خوشحساب هستند.
بنابراین گرایش شدید پانایرانیستی
افراطی (شوونیزم) در تلوزیون فارسی بیبیسی وقتی همآورد و رقیب قدری (بهلحاظ
موقعیت و نفوس در این رسانه) را پیش روی خود نمیبیند، چنان اوج میگیرد که
رفتارهای انحصارگریشان کاملاً عریان میشوند و بهشکل یک ایدئولوژی مقدس درمیآیند.
اگر چنین نمیبود و روش شوونیستی گردانندگان این بخش رسانهی جهانی از شتاب بیش از
حدش برخوردار نمیگشت و به رسوایی آنان منجر نمیشد، امروزه این رسانه را تا بدین
درجه از بیاعتمادی و دروغگویی نزد مردم و حتا روشنفکران تنزل نمیداد. خوب،
زمانیکه به مفهوم شوونیزم یا همان میهنپرستی و ناسیونالیزم افراطی مبتنی بر کینهتوزی
نسبت به دیگران که با توهین و تحقیر غیرخودی همراه است، دقت نماییم، خواهیم دید که
این گرایش در واقع ریشه در خودکمبینی و هراس وسواسگونه (فوبیا) در برابر رشد
روزافزون فارسی زبانان غیرایرانی دارد که کندی رشد خودشان بهخاطر تمایلات
خودبرتربینیهای کاذب رویارویی و رقابت آزادانه میان آنان را به کناری انداخته و
با وحشت شدیدی که از چنین رقابتی دارد، سعی در انحصار کامل قدرت و امکانات این
تلوزیون مینمایند.
البته از آنجا که جامعهی
هزارهی افغانستان توانسته در عرصههای ادبی و حتا فنی جایگاه خاصی در کشور ما
پیدا نماید و تاجیکها را عملاً و در یک رقابت سالم بهحاشیه راند، خشم گردانندگان
«پارسمحور» این رسانه را برانگیخته و برای مقابله با روندی که سخت برایشان
ناخوشایند میباشد، برنامهی هزارهستیزی بهمنظور انتقام و یا هموارسازی راه برای
همتبارانشان در کشور ما، را روی دست گرفتهاند. گرچه آغاز روند هزارهستیزی این
رسانه را میتوان به دوران جنگهای کابل ارجاع داد که طی آن به دفاع جدی و وظیفهوار
از دولت ربانیِ «پارسمحور» و شرکاء وی پرداخته و برای انزوای بینالمللی مقاومت
مردم هزاره، آن را «جنگهای گروهی» قلمداد مینمود و خبرش را اینگونه انعکاس میداد
که، «جنگ میان حزبوحدت عمدتاً شیعهی طرفدار ایران و...». اما رشد فوق تصور
هزارهها درحال حاضر که در تمامی عرصههای هنری، فرهنگی و علمی که اینک در کشور
خودمان تقریباً بیرقیب گشتهاند، گردانندگان تبارمحور ایرانیان مسلط بر این رسانه
را سخت آزرده ساخته که این امر بر میزان هزارهستیزی آنان افزوده است. این اقدام
را میتوان در بایکوت خبری مردم هزاره در رابطه با تهاجمات وحشیانه و همهسالهی
کوچینماها و کشتار سازمانیافته و بیوقفهی این مردم در کویتهی پاکستان که اینک
چندسال را دربر گرفته است، همچنین تحریف خبری بسیاری از مسائل مانند کم و ناچیز
جلوه دادن اقدامات و اکسیونهای این مردم در رابطه با حوادث و رخدادهای جاری کشور
ما، بهعیان دید.
حال که مسألهی انتخاب شخصیت
برجستهی ایرانزمین نیز سرشار از انواع تحریفها جهت تحقق «پارسمحوری» و نیز «شوونیزم»
ایرانی بوده و به برباد رفتن آبرو و اعتبار این رسانه منتهی گشته است، چه بهتر بود
اگر گفته میشد، شخصیتها و دانشمندان فارسیزبان تمامی خطههای جغرافیایی. در این
صورت هیچ مشکلی پدید نمیآمد، زیرا هم مسألهی تباری شخصیتهای ترکی که ناجوانمردانه
در ردیف پارس قرار داده شده اند، بهصورت منطقی حل میگردید و هم «شوونیزمایرانی»
که چارهای جز تاخت و تاز بر کشورهای همسایه و تحقیر آشکار مردمان و فرهنگ آنان در
کنار جعل و تحریف تاریخ ندارند، هم به کناری انداخته میشد. اما بهدلیل غلبهی
احساسات و گرایشات «پارسمحوری» و «شوونیستی» بر مغز و روان گردانندگان بخش فارسی
بیبیسی، چنین نشد.
مسلما موضوع تنها به شوونیزم
ایرانی منتهی نمی گردد و حاکمیت عمدی پشتونیستهای افراطی در بخش های دری و پشتوی
این رسانه، مشکلات مردم ما را بهطور مضاعف افزوده و باعث گشته تا فضایی از تنش و
بدبینی میان مردم کشور ما ایجاد شود. جالب این است که یک پشتون به منظور جهت قومی
دادن به خبرهای این دستگاه خبر پراکنی در رأس بخش دری رادیو بی بی سی قرار می
گیرد، درحالی که هیچ اعتراض و یا شبهه ای را مبنی بر این که آیا واقعا فارسی زبان
های کشور ما فاقد شخصیت مناسبی برای اداره ی این بخش می باشند را هم برنمی انگیزد.
زمانی که با زیرپا گذاشتن
تمامی حرمتها و دزدیدن آشکار افتخارات علمی ـ تاریخی دیگران و انتساب زشتکردارانهی
آنان به ایران کنونی مواجه میگردیم، درکنار نفرت از چنین رفتار دزدانهای، دلمان
سخت برای ناداری و فقر شخصیتی ـ تاریخی این مردمان میسوزد و با غلیان حس انساندوستانهی
ما، نفرتمان به حس ترحمی برای این بیبضاعتها تبدیل میگردد که برای جبران این
فقر و پر نمودن تاریخ تهی و سرشار از تحریفشان، چنین عاجزانه به بازار مکارگی رو
آوردهاند. گرچه واقعیت امر این است که ما نهتنها هیچگاهی از رشد و ترقی زبانها
و فرهنگهای همجوار و بهویژه فارسی نهراسیدهایم، بلکه تاریخ چندهزار سالهی
ترکان در این خطهی جغرافیایی حاکی از رشد دادن و ترویج زبان فارسی و حتا تبدیل
نمودن آن به زبان فرهنگی و علمی از سوی ترکان میباشد که بر هیچ پژوهندهی
باانصافی پوشیده نیست، طوریکه شدت پافشاری ما روی ترویج زبان فارسی، منجر به
تبدیل شدنش به زبان مادری خودمان (ترکان) شده است. اما اینکه کسی و یا جریانی
بخواهد چنین زبانی و یا متعلقین به مرز جغرافیایی خاصی بهنام ایران را تاسرحد
تبعیض و تحریف و تحقیر دیگران پیش ببرد و مانند تلوزیون فارسی بیبیسی آن را به
جولانگاه شوونیستی تبدیل نماید که 80 درصد برنامههای و کادرهایش متعلق به ایران
و «ایرانیت» گردد و تنها 15 درصدش مربوط به کشور ما شود (بگذریم که سهم تاجیکستان
شاید 5 درصد هم نباشد)، بهجای برخورداری از یاری و پشتیبانی ما، با انتقاد و در
شرایط حادش حتا با نفرت و مقابلهی ما مواجه خواهد شد.