قسمت دوم
علاوه بر تبعيض و بايکوت اقوام، «زنان» جامعهي ما نيز بهدليل حاکميت انديشههاي مردسالارانه وپوسيدهي باقیمانده از نظام قبایلي برمغز سلطهگران، از روند مشارکت در امور اجتماعی ـ سیاسی و اقتصادی ـ فرهنگی، کنار گذاشته شده که بدین ترتیب عذر بيشاز 80 درصد شهروندان کشور از سهمگيري درتصميم و اجراي امور کشوري خواسته شده بود. اين سرآغاز تحقيقات تازهاي بود که از حدود 20 سال گذشته آغاز كردهام و از آن پس بنا به درک تازهای از اوضاع یافتم، همهي مطالعاتم روي دوقرباني تبعيض، يعني «اقوام» و «زنان» متمرکز گشتند که تدريجاً و با تکميل شدن، آنها را بيرون خواهم داد.
بههمین دلیل، اینک و در این نوشته تلاش خواهد شد که به مسائل هزارگی (قومیت) که درواقع سرنوشت خود من نیز به آن گره خورده است، بپردازم تا بهسهم خود گرهي از معضلات معرفتي جنبش دموكراتيك و برابريخواهانهي «اقوام» و مشخصاً روند درک و فهم پديدهي «قوميت» و ایجاد باور به آن بهمثابهی مبرمترین نیاز مبارزاتی جنبش دموکراتیک مردم خود برداشته باشم. مسلماً این تنها یک کار مقدماتی و بهاصطلاح، درآمدی خواهد بود بر موضوع که در آینده و با پژوهشهای بیشتر خودم و نیز دیگر هزارهها، بهآن غنا و عمق بیشتری داده شود. بهعبارتی، از این پس باید موضوع «قومیت» و پژوهشهای «هزارگی» را بهمثابهی یک رشتهی مطالعاتی مورد نیاز و پیوند یافته با تمامی ابعاد و جوانب زندگی و مبارزاتی مردم ما، پی گرفته شده و انرژي و زمان بيشتري را صرف آن نماييم تا آن حلقهی مفقودهی انگیزهبخش از متن اوهام جعل و تحریف و تاریکیها بیرون کشیده شود و راه مبارزات دموکراتیک و برابریخواهانهی مردم ما علاوه بر همواری، دارای عمق و ارتقای کیفیت گردد.
سخن گفتن در مورد «هویت» و بهویژه «هویتقومی» که مقولهای پیچیده، گسترده و درعین حال از مباحث داغ، گنگ و حتا سردرگم کنندهی دهههای پایانی سدهی بیستم بوده و از آن پس بخشی از سرشناسترین دانشمندان و کارشناسان علوم اجتماعی و مردمشناسان را بهخود مشغول نموده است، کار چندان سادهای نمیباشد. بهعبارتی دیگر، پیچیدگی موضوع از سویی و مقاومت بخشی از جریانات سیاسی ـ قومی و حتا کارشناسان متمایل به چنین قدرتهایی در برابر مطرح شدن انگارههای قومی، آنهم در عصر «جهانیسازی» امپریالیستی (بهجای «جهانیشدن» بهمثابهی یک روند تکاملی جوامع بشری) و نیز موجودیت و بعضاً مقتدر بودن دیکتاتوریهای قومی، همینطور مخالفت جدی جریانات «تمامیتخواه» و «استحالهگری» که حدود سه سده است در کشور ما قهراً و غصباً برسر قدرت قرار گرفتهاند و نسبت به مسألهی گرایشات قومگرایانه بهمثابهی واکنش و پاسخ منطقی و ضروری به «قوممحوری» حاکم، که بهدلیل راهگشایی فکری ـ مبارزاتیاش به ارتقای مضاعف آگاهی اقوام ستمکشیده و قربانی تبعیض انجامیده و خیزش محتوم آنان را درپی خواهد داشت، بسیار حساس میباشند. این مجموعه مسائل رویهم رفته بر میزان سردرگمی مبارزاتی و بهویژه نوع قومی آن، در این کشور افزودهاند. در کنار آن، بهدلیل عدم ارتقای تئوريك ـ استراتژيك جنبشها و خيزشهايي كه تاکنون در اين سرزمين صورت گرفتهاند، بهويژه سطح بسیار پایین دانش و تجربهی سياسي ـ مبارزاتي سران اين حركتها که وادارشان نموده تا همیشه به کلیگوییهای مقلدانهي ایدئولوژیکی چون باورمندی دگماتیستی به مارکسیزم، اسلام سیاسی، لیبرالیزمِ مؤید سلطهگری جهانی و هر اندیشهی دیگری که انسان، جامعه و مبارزات برابریخواهانهي اقوام زيرستم را در جایش میخکوب نموده و مانع رشد و تکاملش گردد، پناه ببرند و بدینگونه سطح مبارزات دموکراتیک و برابریخواهانه را از رسیدن به مرحلهی دقت و ریزبینیهای مورد نیاز مبارزاتی محرومان جامعه باز داشته و سادهلوحانه مطالعات، پژوهشها و «مطالباتقومی» را نشانی از عقبماندگی مبارزاتي بهشمار آوردهاند. درحالی که رویآوری به «قومیت» و بررسی آن بهمثابهي مبرمترين نياز مبارزاتي جوامع چندقومهای که ستم و تبعیض قومی وجه غالب و برجستهی آن بهشمار میرود، بر نهایت وسواس و دقت مبارزاتی، همچنین فهم و درکِ بُن و ریشهی ساختار و مناسبات جامعه استوار ميباشد، درواقع بهلحاظ ارزش مبارزاتی و درجهی نیاز به آنها، چنین گرایشاتی گامهایی چند فراتر از تئوریهای كلانْ روايتِ ایدئولوژیکی بهشمار خواهند آمد.
همینطور در کشوری که تاکنون هرگز به مبارزات علمیِ جستجوگر قواعدی برای تمامی حرکتهای سیاسی ـ اجتماعی توجه ننموده و اصولاً سطح عمومي اقدامات سياسي در آن بسیار پايين میباشد و بههمين دليل هم مبارزات تاكنونیاش هیچگاهی از سطح شورشهاي «خودجوش» و خیزشهای «خودبهخودی» فراتر نرفتهاند، لاجرم سطح دانش و تجربهی مبارزاتی آن کاملاً پیشپا افتاده و ساده بوده، تنها عدهی اندکی از مبارزین با نگاهی ژرف درپی حل مسألههای مبارزه و گشودن گرهها و بنبستهای آن برآمده و با درایت در جستجوی استراتژی مناسب و تاکتیکهای کارای مبارزاتی خواهند بود. این است که کمتر اتفاق میافتد تا تمایلات قومی را که هنوز بهلحاظ تئوریک بغرنج و ناشناخته بوده و اقدام به آن نیازمند تجارب بالایی میباشد، به متن مبارزات دموکراتیک برابریخواهانهی اقوام زیرستم کشانند. بههمین دلیل متأسفانه اغلب گرایشات «قومی» و مسائل «هويتي» تنها درحد پژوهشهای مبتنی بر احساسات، آنهم درحد مطالعات اکادمیک و تفننی غیرمسوولانه و عمدتاً خنثا و انتزاعی باقی ماندهاند. چراکه بهدلیل پیچیدگی مبارزات قومی و کثرت مشکلات و موانع چنین راهی، نیز شدت فشار دوستان نادانِ اغلب سودجو و فردگرا، همچنین دشمنان آگاه نسبت به منافع قومیشان، حتا یارانِ باورمندی که اساس مطالعاتشان همان منابع اکادمیک غیرعینی و مآلاً فاقد حس انگیزهبخشی میباشد را دچار دلسردی و نومیدی ساخته، طوريكه در درازمدت از پيروي چنين راهي صرفهنظر خواهند كرد. زیرا رويكردهاي اكادميك بهمثابهی توشهی فکری مبارزین این راه، عموماً فاقد جهتگيري و رويكرد مشخص رئالستيك و مردمانه ميباشد. علت هم آن است که چنین مطالعاتی از همان آغاز هرگز واکاوی «قومیت» را با انگیزهی رسیدن به «هویت» مبهمِ کنونی خویش که در کنار پژوهشهای کتابی، نیازمند مبارزه در همین راستا میباشد، آغاز ننموده و صدالبته که چنین رویکردی در پژوهش، مسوولیت و رهگشایی جهت نجات از «بحرانهویت» را بههمراه نخواهد داشت.
می دانم که چنين رُک نوشتن و طرح نمودن مسائلی که هم دشمنان را بهخشم میآورد و هم دوستان مذبذب را به واکنش وادار خواهد نمود، همچنین بررسی کمّ و کیف شکلگیری حوادث اجتماعی ـ تاریخی و انتقال دقیق واقعیتها و پدیدههای عینی و درعین حال بسیار حساس جامعه به روی کاغذ که فضای «شک» و «تردید» را نسبت به مواضع و تئوریهای رسمی حاکمیتهای تاکنونی ایجاد خواهد نمود، بسا افراد و جریاناتی که چند سده در این کشور با جعل و فریب و سركوب به زیست سیاسی پرداخته و از اقتدار نامشروع مبتنی بر همان یاوهها برخوردار بوده را در درازمدت و در متن جامعه، از «مشروعیت» و «قدرت» خواهد انداخت و بنابراین بهمثابهي واكنشي در برابر اقداماتي از اين قبيل، ناچارند تا در برابر پژوهشها و مبارزاتی با چنین رویکرد و هدفی با قدرت کامل بایستند و جهت تحریک مردم علیه آنان، سر و صدای «وای نفاق»، «ضدیت با وحدتملی» و «مخل امنیت» بهراه اندازند. من نیز با درک همهی آنها و اینکه از همین اکنون انتظار واکنشهای تند و شايد هم غيرقابل مهار و سرشار از خشونت را از آنان دارم، در این پژوهش و نوشتارم بدون واهمه و پروایی، نگارش متفاوتی با نوشتههای ابریشمین دیگران مبادرت ورزیدهام تا ناگفتههایی را که لازمهی بنبست شکنی مبارزات مردم ماست به میان کشم و آنها را رهتوشهی مبارزات دموکراتیک مردم خود قرار دهم.
اینک و پس از حدود سه سده ستم و «نسلکشی» و تحقیر و توهین و غصب بیش از 80 درصد از زمینهای نیاکان ما، و خلاصه با بهکار رفتن حدود یک سده «پروژهی استحاله» بر هزارهها که طبق آن تا درجهی «مادون انسان»مان سقوط داده و مغزهایمان را راکد و سخت نموده و تنها مغزهایی را که توانستهاند زیر فرمان خود قرار دهند، بهفعالیت واداشته تا بهپیروی از آنان در برابر قومگرایان قد غلم نمایند و بنویسند و با چنین یورشی از نیروهای خودی، دهانمان اتوماتیکمان بسته بماند و دیگر داعیههای برحق وراثت تمدنهای باستانی این سرزمین را هرگز سرندهیم. آنان بهتجربه دیدهاند که چگونه ستمهای مستمر و بیپایانی که با روشهای «استحالهگری» و «مسخ» بر ما روا یافتهاند، تا اعماق سلولهای مغز ما نفوذ نموده و در شرایط کنونی حتا توانستهاند این مغزها را در کنترل کامل خود درآورده و بهراحتی در جهت منافع اربابان استحالهگر از هیچ تلاشی دریغ نمیکنند. وقتی این نیروی ازخودبیگانه قلم بهدست میگیرد، ناخودآگاه و آنگونه که پرورش یافتهاند، بهبهانهی نفی خشونت و با اقتدا به روشهای نرم و صلحآمیزی که مبنایش برهم نخوردن نظام فاشیستی و حفظ ثبات آن است، بعضاً بهطور تلویحی و غیرمستقیم به مدح و ثنای «ستم» و «تبعیض» و فرمانروايان این ستمها میپردازند. اگر هم اندکی صداقت در طرح چنین انگارههایی وجود داشته باشد (مسلماً که تلاش در راستای بقای فاشیزم نمیتواند اقدامی دموکراتیک و مردمانه بهشمار آید)، چگونه میتوان بدون اینکه روند گذار صلحآمیز از فاشیزم قومی به جامعهای دموکراتیک را تبیین کنیم، اندیشهها و انگارههای مبتنی بر ثبات و بقای فاشیزم را برجسته سازیم و مورد توجه و تأملشان قرار دهیم. اما در عین حال زمانی که مردم و مبارزین ما «تار و پود» اینهمه دامهای ستم و فریب را از خود میزدایند و با تکاندن مغز خویش از تمامی موهومات و جعلیاتی که گردانندگان «پروژهی استحالهگری» براي ازخودبيگانه ساختنمان بر آن نقش انداختهاند، آیا رواست که اگر آنچه را که خواست اربابان باشد، نگویند و ننویسند، باید مورد هتاکی کسانی قرار گیرند که از خود ماست اما برای دیگری رشته میبافند؟ و اصولاً در شرایط گسسته شدن بندهای اسارت فکری و روانی، خود استیلاگران خشمگین انتظار چه نوشتههایی را باید انتظار داشته باشند؟ آیا معتقدند که با انجام آنهمه نارواها و روشهای گوناگون تحقیر و تهدید، اینک همهی هزارهها انسانهای رام و مطیعی باید شده باشند که با کنترل شدن دائمي مغزهایشان توسط جعل، تحریف، هراس و تهدیدهای خلق شدهی همیشگی، جز در رسا و تمجید اربابانِ ستم، چیزی برای نگاشتن نیاموختهاند؟
بهراستی در پروسهی پس از رهایی، با توجه به اِعمال درازمدت و پیگیر ستم، بایکوت و تحقیر علیه مردم ما، خود ما باید انتظار چه پیامد و نتیجهای را از پژوهشها و مبارزات قومی خود داشته باشیم؟ یا اینکه اگر خود استحالهگران با استفاده از روشهای عقلانی و بهطور منصفانه بهداوری نشينند، بهتر نيست تا به واقعیتِ زایل شدنیِ اثرات استحالهگری در اثر مبارزات هویتطلبانه و نیز دگردیسیهای سیاسی ـ اجتماعی و باالتبع تحولات ذهنی ستمدیدگان دیروز، تن ميدادند و به توانمندي بازآفريني «انسانيت» و «هويت» توسط «انسانِ» خودآگاهِ مبارز، ایمان میآوردند و توقعِ داشتن بردگانی تسلیم شدهی همیشگی را از ذهن خود دور مینمودند، و با درنظر گرفتن سختيهايي كه ما طی اجراشدن و سپری نمودن پروژهی «استحالهگری» كشيدهايم، پيشاپيش باید و بهطور حتم به بازتاب فوران خشم بردگان رهیده از زیر ستم و ساطور استیلاگران، بهخوبی آگاه میبودند و بهقول ژان پل سارتر، «وقتی دهان بند را از دهانهای سیاه برگرفتید، چه امیدی داشتید؟ که مدح شما را سر دهند؟ سرهای پدران ما را که با زور تا به خاک خم کرده بودند، آیا گمان میکردید هرگاه بلند شدند، در نگاهشان تحسین و ستایش خواهید خواند؟».4
اینک که پس از چندسده ستم و سکوت، هزاره به یُمن مقاومت ضداشغالگران روسی و سپس مقاومت فوقتصور هویتطلبانهی دههی هفتادِ كابل، فرصت نگارش از «خود» و دربارهی «خودی»ها را یافته است، باید هم تمامی نوشتههایش سرشار از تحلیل و کندکاو رنج و ستمهای زیاد و درازی باشد که طی حدود سه سدهی گذشته و با روشهای گوناگونی بر او و همتبارانش روا داشتهاند. او که فراتر از توقع و انتظارات واهی استیلاگران، برای همیشه بردگانی با ذهنیتهای الینهشده باقی نمانده و اینک كه تصمیم به تحلیل وضعیت تاریخی و کنونی خود و نگارش آنها را گرفته است، ناچار از ثبت و درج گوشههایی از درد و ستم و رنج و تبعیض روا یافته برخود و همتبارانش میباشد. چراکه نه نیاکان هزاره عمرشان را در خلأ بیافتخاری و يا بیهمتی گذرانیدهاند تا هنگام مرور تاریخ سرشار از عزتشان، سراپایش را غرور و حس میهنپرستی نگیرد، و نه مقایسهی آن با وضعیت کنونی که ثمرهی حدود سه سدهی ستم و تبعیض و بایکوت و نسلکشی هزارهها است، بهگونهای که در این مدت هرگز آسودگیای را در زندگیاش ندیدهاند، به اوانگیزهی مبارزاتی نخواهد بخشید تا چیزی از رزم و نبرد برای نگارش نیابد. باید هزاره بهطور کامل از انسانیتش تهی شده و بهمنزلهی یک حیوان بیاحساس درآمده باشد که بتواند بهسادگی از همهی آن ستم و نابرایها علیرغم غیرقابل تحمل بودنشان، چشم بپوشد. از همه رنجآورتر آن است که برای خوشایندی مقتدران کنونی، داستانهای مدرن بسازد و برای خدشه وارد نشدن به امنیت کشور، سکوت فداکارانه را پیشه نمایند و از این رهگذر خود را مردمانی آرام و بیزیان معرفی نمایند!
رخداد هویتطلبانهی كابل که به هزاره تكانهاي شديد بخشيد، وي را بهپيش گرفتن راه نويني كشانيده كه با روتافتن از راههای ترسیمشدهی گذشته، به آن دستيافته كه صدالبته اين گزينش، براي «دیگران»ی که نماد آشکار «استیلاگریقومی» هستند، بسي ناگوار و فراتر از تحمل بوده است. چون «هزاره»ای که توسط همین استیلاگران سرنوشتی فراتر از «جرم» و مشخصاً «مرگ» برایش رقم خورده بود و از جانب همانها نیز، هرگز حق لب گشودن و سخن راندن و حتا نگارش از «خود» و سرگذشت نکبتبار و زشتی که بر او گذشته و وضعیتی که در آن قرار داشته است را، بهدلیل هويداشدن ماهيت و اهداف ضدانساني استیلاگران، هرگز نداشتهاند. وضعیتی که توسط استیلاگران حاکم شکل گرفته و ردپای این ناقلین استحالهگر در تمام پلیدیهایی که طی دورههای دراز حدود سه سدهی اخیر تاریخ میهن ما با زندگی هزارهها آمیخته است، بهوضوح قابل رؤیت و پیگیری میباشند. یعنی، هزارهای که باید بمیرد و این سرنوشت محتومی است که همانها برایش ترسیم نمودهاند، زمانیکه از شرایط و مناسبات حاکم بر خودش سخن میگوید، درواقع دارد چهرهی واقعی نهفته پشت نقابِ ناقلینِ غاصبی که طراحان اصلی این وضعیت میباشند را عریان میسازد و آن را بهنمایش میگذارد. برای همین هم هست که چنین نگارش و درددلهایی سخت آنان را میآزارد و بهشدت خشمگینشان میسازد.
با آنکه بررسی عمیق، دقيق و فارغ از احساسات پروژهی «استحالهگری» بهمثابهي يك عينيت ملموس و تأثيرگذار بر تمامی ابعاد زندگي هزارهها نیاز به شکیبایی کلامی و خویشتنداری روانی شدیدی دارد، بازهم ناممکن بهنظر میرسد که با توجه به آنهمه ستم و تحقیر و بایکوتی که با گذشت حدود سه سده هنوز هم ادامه دارد، بتوان از رخنهی رگههای «خشم» و «انتقام» در نوشتهها و تحليلهاي خود جلوگیری نمود. زيرا انسان تحقیرشدهی «هزاره» ماشین بیاحساسی نیست تا از آنهمه اقدامات و ابتکارات بهکار گرفته شده برای «مسخ» و «تهیسازی»اش از «هویت» و حتا «انسانیت»، اثر نپذيرفته و درد و کینههایی در درونش جوانه نزده باشد. حالکه این انسان رهیده از بندهای بردگی و رشتههای افسونگری، با درج واقعیتهای زندگی خود در واقع طرحهای ستمگری آنان را برباد میدهد، نباید به او فرصت زیادی داده شود و از یورش و تهدیدهای همیشگی لحظهای در امان بماند، و دقیقاً شمشیر داموکلس باید تمام وقت بر سرش آویزان باشد تا مبادا چنین جسورانه بنویسد و همگان را نسبت به استیلاگران حاکم بدبين و مآلاً بیاعتماد نموده و به «وحدتملی» پوشالی و اسارتبار، این تابوی ساخته و پرداختهی فاشیزم قومی حاکم، آسیب جبران ناپذیری رساند. انتظار داشتن بازتابی غیر از این از رخدادهای حدود سه سدهای که بر هزارهها رفته و سرنوشت این مرز و بوم و انسانهایش را چنین زشت و کینهتوزانه رقم زده است، بسی غیرمنطقی بوده و اصولاً داشتن چنين توقعي از پژوهشگر ستمديده، با تعاملات و چالشهایی که «مغز» و «احساس» انسان با «عینیت»های جامعه دارد، كاملاً بیگانه بوده و از اساس با «عقل» و روشهای عقلانی و بررسی علّی مسائل، ناسازگار میباشد.
درست بههمین دلیل است که راهاندازی پژوهشی درست و راهگشایانه روی پدیدههای «هویت» و «قوميت»، بیش از هرچیز مستلزم قاطعیت، راستکاری و دوری گزیدن از مصلحتگراییهای بزدلانه و پلید، همچنین نهراسیدن از تهدیدهای سرشار از خطر و نیز تطمیعهای مملؤ از سودهای سیاسی ـ اقتصادی برای اشخاص و گروهها میباشد. بهعبارت دیگر، پژوهش پیرامون درک مفهوم واقعی «هویت» و «قوميت»، همچنين سرنوشت مردمی که مدتهاست آنها را باختهاند، با هرگونه مصلحت اندیشیهای زودگذرانه و فرصتطلبیهای سودجویانه ناسازگار بوده و بیشتر بر دقتهای ویرانگر و برهم زنندهی آرامش «استیلاگران» و نظام ستمگر زاییدهی آنان تأکید دارد.
با همهی ضرورتهایی که جهت درک دقیقتر و گستردهتر موقعیت مادونی مردم هزاره لازم بود، شرایط بهگونهی دیگری رقم خورد و برای ایجاد شدن بستری از نرمش سیاسی، چه رهبران کلاسیکی که تازه بر اریکهی قدرت تکیه زده و هرگز تصمیم هم نداشتند تا بهزودی آن را رها سازند، و چه مدعیان روشنفکری که بهتازگی با «مدرنیت» و واژههای مسحور کنندهاش آشنا شده و سخت از خطر جنگ و بازگشت طالب وحشی هراس داشتند، وِردهای آرامبخش را لحظهای از زبان دور نمیکردند تا مبادا دردمندهای سرشار از عقده با گشودن زبانهای پرنیششان، بار دیگر جامعه را بهسوی رویارویی خشونتبار گسیل دهند.
ادامه دارد