۱۳۹۲ مرداد ۳, پنجشنبه

بسی گل و جاودانگی «انسانیت»

دیروز پنج شنبه سوم سرطان، به همراه جمع بزرگی از فعالان جامعه ی مدنی، رفتیم «انجمن قلم» کابل.
آخر مدتی بود که سخن از بسی گل بود و چندی بود که در جمع فعالان مدنی پرجنب و جوشش می دیدیم.
گرچه او شعر هم می گوید، اما زبان دیگری دارد، و ما هم به خاطر همین سروده های متفاوتش،
رفته بودیم تا درباره ی این پدیده ی تازه ی شعر میهن، چیزهایی بشنویم.
داکتر حفیظ شریعتی اولین منتقد اشعارش بود.
او گفت،
گرچه بسی گل هرگز مانند پروین اعتصامی، مخفی بدخشی، عایشه و صدها زن شاعر دیگر هرگز مردانه سرا نبود،
اما وی در میان دو عرصه گیر مانده است. او سال ها پیش در تهران با سروده های زنانگی آغاز به کار نمود، اما با سفر به کابل و سپس کویته، دچار روزمرگی و سیاست زدگی شد. او خود را غرق در رنج های بی پایان مردمش نمود و بدین گونه از شعر ماندگار هنری فاصله گرفت.
بسی گل اگر می خواهد برزگ شود باید از شعرهای حاکی از رنج دست بردارد و به همان زنانگی اش بپردازد. همچنین برای ماندگاری شعرش، باید به هنر دست اندازد و نه سروده های درد.
پس از او کاوه جبران هم از او به نام «چریک» یاد نمود.

در این میان، من حس کردم که چه قدر به او نزدیکم. او برخلاف نظرات مطنطن متقدان دیروز، دارد «خلأ» بزرگ مبارزات فمنیستی ت دموکراتیک را پر می کند.
هنر را نباید آن تعریفی نمود که انسان را از «اصل» و «ریشه»اش جدا نماید. انسان با توده ها می زید و در قلب آنان ماندگار می گردد. و هنر درست زیستن تنها این است. با همه ی این ها نمی دانم چرا باید هنر در «بریدگی» از توده ها و فراموشی «رنج»ها و پشت کردن به «رهایی» و «آزادگی» انسان، تعریف گردد.
بسی را چریک می گوید، یعنی فردی که در اوج ناتوانی جبهه ی آزادی خواهی، تسلیم نمی گردد و با روش های مناسب درصدد ضربه زدن به اقتدار «فاشیزم» و «استبداد» است. من در همین ماه گذشته که با او آشنا شدم، دیدم او واقعا همان گم شده ی مبارزات فمنیستی و اقدامات دموکراتیک کشور می باشد و این جبهه به او سخت نیازمند است، چنان که راه درستی که او باید بپیماید، پیوستن به جبهه ی دموکراتیک ـ فمنیستی نیز هست.
من برخلاف شریعتی، پیوستن به روند مردم گرایی اش را نه یک ضعفی که مانع جاودانه شدن نامش در زمره ی شاعران بزرگ می گردد، که عاملی از برای تنومند و ماندگار شدن وی می دانم.
کسی کو اثر نمی پذیرد از خون ریخته شده ی داغ و تازه، دستان بریده و آویزان بر شاخ درخت، مردمک درآمده از حدقه و...، نه در راستای «زنانگی» راست و موفق خواهد بود و نه هنر «چشم بسته» بر درد خلق، او را به جایی خواهد رساند.
خلاصه این که،
بسی گل هرچه باشد و یا نباشد،
او شیرزن آزاده ای است که به رگ و ریشه اش پیوسته و از این رهگذر است که
تن و توشه ای انسانی خواهد یافت و ماندگارتر از تصورات خیال پردازانه ی شاعران «هنر»جو خواهد شد.
چراکه او اینک به جای رؤیای شاعرانه،
در درون «واقعیت»ها و «عینیت»ها، جایی برای خود یافته است.


هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفا ما را با استدلال و نظرات علمی خود یاری رسانید