دو سه روزی پس از رخداد
تجاوزکارانه ی عناصر و اوباشان وابسته به ریخت و پاش های شورای نظار نوشته ای
داشتم که آقای بلال نوروزی مدیر مسوول سایت «جمهوری سکوت» درخواست نمود تا آن را
برای سایتش ارسال نمایم. این کار را انجام دادم، اما وی برایم پاسخی فرستاد که
عبید نجاتی با زشت گویی از وی خواسته تا نوشته ام را نشر ننماید. از این گفته ی
آقای نوروزی سه حالت زیر استنباط می گردد،
- آقای نوروزی برخلاف ادعایش صلاحیت اصلی سایت را ندارد
و نقش نجاتی در آن مهم تر از بلال می باشد
- آقای نوروزی واقعا از تهدیدهای نجاتی ترسیده و از نشر
مطلب من خودداری کرده است
- آقای نجاتی با استدلالش نوروزی را قناعت داده است که
نباید جریان ولایت قبیح، شورای نظار، جبه ی به اصطلاح ملی و محقق را نقد
نمود.
اگر اقای عبید نجاتی که در
گذشته و پیش از ازدواجش از محاکمه ی عاملین افشار سخن می گفت و موضعش در رابطه با
شورای نظار حاکی از عدم سازش بود، اینک دوآتشه از اتحاد با قاتلان افشار سخن می
راند و بدون داشتن تعریف مشخصی از حرکت ضدفاشیستی و ناتوانی در درک و فهم مسائل
عمده ی مبارزاتی مانند استراتژی، تاکتیک، تشکیلات و ماهیت عناصر مبارز، به شعاردهی
مصلحت اندیشانه و شاید هم فرمایشی و توصیه شده علیه فاشیزم مبادرت می ورزد. در
حالی که خودش به عنوان مشاور در متن آیسافی قرار دارد که طی 10 سال اخیر در جهت
استحکام پایه های حکومت پشتون ها (فاشیزم قومی) فعالیت می نموده است. این که نقش
مشورتی وی در شکل گیری چنین رویکردی چقدر می باشد، مسأله ی پر رمز و رازی است که
در لابه لای هزاران نکته ی مشکوک و مبهم دیگر غربی ها در رابطه با کشور، ما گم
خواهد شد و در کنارش شگفتی های رویکردیِ امثال نجاتی که تنها با یک ازدواج تحقق می
یابند، هم بدون روشن شدن به خیل شگفتی های دنیای سیاست این کشور، خواهد پیوست.
مسلما با چنین وضعیتی و نیز
برخورداری آقای نجاتی از گرایش و تمایل ذوقی و عاطفی، سایت جمهوری سکوت هم نمی
تواند بهتر از این باشد و باید هم شمشیر «سانسور» را روی سرش آویزان ببیند که مرا
هم از خیر نشر شدن نوشته ام در این سایت بی نصیب تر باد. البته در مورد دوم هم
موضوع زیاد متفاوت نخواهد بود و تا زمانی که مطالب گزینش شده برای سایت آقای
نوروزی زیر فرمان باشد و با هر تهدیدی مطلبی را به نشر سپارد و دیگری را حذف کند،
عطای چنین سایتی را به لقایش بخشیدم.
می ماند مورد سومی که پای
منطق و استدلال به میان می آید که خود جای بسی بحث دارد. یعنی این که چون آقای
نجاتی با الهامی که می گیرد (از هر کجا که باشد)، اینک به این نتیجه رسیده که
جریان شورای نظارِ ریزش کرده، با تمامی شرارت های تاکنونی و خلق حوادث زشت و سرشار
از تهدیدی چون رخداد شنبه 18 سنبله 1391 از نیروهای سیاسی خوب و قابل اعتمادی به
شمار می رود که باید در رکابش شمشیر زد. پس هرگونه انتقادی که از آن صورت بگیرد
باید سرکوب گردد (سانسور هم نوعی سرکوب است). نمی دانم پایه ی این گونه استدلال ها
چگونه است که آقای نوروزی را به راحتی قناعت می دهد تا ارزشی چون «آزادی بیان» را
به خاطرش زیرپا گذارد!!
من که تغییری در باور جریانات
ریخت و پاش شورای نظار نمی بینیم که آن را محور حرکت های دموکراتیک بدانم. وقتی می
گویم دموکراتیک، منظورم این است که مبارزات ضدفاشیستی بدون برخورداری از ماهیت
دموکراتیک ناممکن است. جریانی که تا امروز حاضر نشده حتا به جنایت های ددمنشانه اش
در افشار و نیز راکت باران شبانه روزی مناطق مسکونی غرب کابل طی 3 سال و نیم که با
هیچ پوششی قابل استتار نمی باشد، اعتراف نماید. رژیم کابل در نیمه ی اول دهه ی 70 به
وضوح دارای ویژگی های تمامیت خواهی و انحصارگری شدید قدرت و امکانات بود و برای
حفظ آن ها، بدترین روش های سرکوب مخالفین و منتقدینش را مورد استفاده قرار می داد،
در حال حاضر همچنان در ذهن تمامی جریانات ریز و درشت باقی مانده از آن حاکمیت حضور
دارد و هنوز هم هرگونه اتحاد و ائتلاف را تعبیری غیر از پیروی بی چون و چرا و
دنباله روی تسلیم طلبانه از خودشان می نمایند.
اگر صداقتی در شکل گیری چنین
اتحادیه هایی وجود داشته باشد، باید تمامی نیرو، امکانات موجوده را صادقانه توزیع
نمایند. مگر امکانات مالی ـ تسلیحاتی آنان جزء اموال شخصی شان بوده و متعلق به
خودشان می باشد که در ابقای انحصاری آنان نزد خودشان اصرار دارند؟ اساسا آیا جریان
اخوانی تاجیک ها به مبارزات دموکراتیک و برابری خواهانه در برابر فاشیزم قومی حاکم
که نیاز اساسی رهایی اقوام زیرستم می باشد، باور دارند؟ آیا تجارب تاکنونی ما نشان
نمی دهند که آنان از ائتلاف و اتحاد با ما همیشه برای معاملات بزرگ بر سر قدرت و
موقعیت سیاسی خودشان استفاده کرده اند؟ یعنی این که در باور آنان مردم ما جز
ابزارهایی برای تقرب شان به قدرت نبوده است، اما با قرار داشتن رهبری معامله گری
در رأس مردم ما و در اختیار داشتن سرنوشت آنان، مبارزات و فداکاری های مردم هزاره
تنها دست آورد مؤثر و قابل لمسی برای خودشان بوده است و بس. شاید طمع دست یابی به
این خان نعمت، اینک بر امثال آقای نجاتی هم مستولی گشته و او نیز می خواهد از چنین
اتحادی به نان و نوایی برسد و برای همین هم چنین سرسختانه به دفاع از آنان برخاسته
و حرمت یاران را زیرپا نموده است.
اساسا پیش از ورود به این
مباحث باید خاطرنشان ساخت که آقای عبید نجاتی غیر از درآمد هنگفتی که بابت کارش در
آیساف دارد، تاکنون کدام نظر و یا عمل مؤثری را برای مردم ما و یا در راستای
مبارزات ضدفاشیستی داشته است که امروزه طلبکارانه بر مخالفین شورای نظار بتازد و
قلم شان را بشکند؟ به راستی موجودیت اندیشه و برخوردهایی از این قبیل، در فردای
رسیدن این گونه افراد به قدرت فجایعی را برای جامعه و «آزادی بیان» به بار نخواهد
آورد و زندان ها و اعدام هایی را برای صاحبان قلم ها و مغزهای مخالف در نظر نخواهند
گرفت؟
امروزه به خاطر القائات
نادرستی که به غربی ها شده و طی آن مردم هزاره را نزدیک به ایران مطرح کرده اند،
این مردم مورد بی لطفی جوامع غربی قرار گرفته و حتا بایکوت آشکاری را علیه مردم ما
به راه انداخته اند. علاوه بر آن، رژیم استبدادی حاکم بر ایران هم به خاطر آزادی
ستیزی اش و هم برنامه های توسعه طلبانه ی دست یابی به سلاح اتمی ای که روی دست
دارد، اینک در یک انزوای کامل بین المللی قرار گرفته است. بنابراین در وضعیتی که
باید همسو با جامعه ی جهانی قرار داشته باشیم و در منزوی ساختن هرچه بیشتر این
حاکمیت آدم کش سهم بگیریم، آقای نجاتی نسخه ی تقرب به چنین حاکمیتی را مطرح می
سازد که در شرایط کنونی به انزوای بیشتر مردم ما در سطح جهانی منجر خواهد شد و
لطمات زیاد و جبران ناپذیری را بر ما وارد خواهد نمود.
می ماند محققی که با حرکت های
اکروباتیکش یک روز در بوق تبلیغاتی اش تعریف و تمجید کرزی را می دمد و روز دیگرش
به دامن سیاف متوسل می گردد و به او التجا می کند، ایا این بار چون در خدمت حاکمیت
ستم و استبداد فردی ولی قبیح قرار گرفته و به درخواست همان حاکمیت جاگه را در کنار
انوری، کاظمی، عالمی بلخی، اکبری، بهشتی (قاتلان افشار و قاتلان شکیلا) پهن کرده
است، باید و به دستور عبید نجاتی مورد اقتدای ما قرار گیرد و الا مورد توبیخ وی
قرار خواهیم گرفت؟
نه آقای نجاتی،
این پوف و پتاق شما شاید آقای
نوروزی را بترساند و او را به زیرپا کردن «آزادی بیان» وادارد، اما درباره ی من
سخت اشتباه می کنی. شاید هرکس مانند خودت آن قدر بی اراده و بی درک نباشد که ایمان
و باورش حتا بر اساس تمایلات عاطفی حساس و ظریفش شکل بگیرد. من باورهای خود را از
میان خون و آتش و زندان ها و مطالعه ی دیگر رخدادهای جهانی به دست آورده ام و نیک
می دانم که برای مبارزه با دشمن عمده ی خلق خودم و تحقق آزادی و دموکراسی و برابری
انسان ها، باید همت و اراده داشت و نه این که از روی عاطفه و یا استیصال و
درماندگی به دشمنان آزادی پناه برد. من اگر راه مشکل را بر غماضی و عشوه گری با
قدرت مندان ترجیح داده ام، خودم بهایش را خواهم پرداخت و در این راه نه از شعارهای
فریبنده و احساساتی متحدشدن با هر دشمن آزادی و جنایتکاری (شورای نظار) به بهانه ی
مبارزه ی ضدفاشیستی متأثر خواهم شد و نه تهدیدهای افرادی چون تو کوچک ترین خللی در
عزم و اراده ام نسبت به مبارزات واقعی ضدفاشیستی که به طور حتم باید از محتوا و
پتانسیل دموکراتیک برخوردار باشد، وارد خواهد آورد. برای تو هم توصیه می کنم که به
جای ژست آدم خشمگین و جدی گرفتن و بچه ترسانک کردن هایت، عقلت را از احساسات و
عواطف القایی هزاره ستیزانی برهانی که از مدتی بدین سو سخت در دامش افتاده ای. چه
خوب است که روزگاری تو بازهم هزاره گردی و خود را از کمند شیعه محورانی آزاد کنی
که ترا به خاطر پول و مقامت انتخاب کرده است و نه هزاره بودنت.