این روزها سخت شایع
شده است که آقای خلیلی پس از مدتی دید و بازدید پنهان جهت تبادل نظر سیاسی،
بالاخره با گلبدین جنایت کار روی برنامه ها و همکاری های سیاسی در آینده، به توافق
رسیده اند. ارتباطات خلیلی با گلبدین به سال 1368 برمی گردد که وی از شورای ائتلاف
در ایران انشعاب کرده و به پشاور رفته بود. خلیلی بر اساس همکاری هایی که گلبدین
با وی نموده بود، بعدها و در دوران مقاومت هویت طلبانه ی کابل نقش عمده ای را در
نزدیک نمودن حزب وحدت با حزب گلبدین بازی کرد. این است که در این مورد باید چند
نکته ی مهم را مورد توجه قرار داد،
- آقای خلیلی بداند که در رفتار و کارکرد سیاسی هرگز نباید سلیقه ها و روابط شخصی را دخیل ساخت و بر اساس آن وارد معاملاتی شد که سرنوشت مردم ما را به سوی ابهام و تاریکی بیشتر سوق دهد. کردار گلبدین از دوران جوانی تاکنون نشان داده است که وی مذهبیِ شدیداً متعصب، زن ستیز عقده ای، پشتونیست با تدبیر و آدم کش بی رحمی است که برای رسیدن به خواسته ها و باورهایش تن به هر معامله داده و هرگونه جنایتی را نیز مجاز می شمارد. در جنگ های کابل دیدیم که وی چقدر به راکت باران شهر می پرداخت و مردم بی گناه را قتل عام می کرد و در دوران دانشجویی در دانشکده ی انجنیری کابل و سپس در پشاور بر چهره ی زنان تیزاب می پاشید.
- مردم تاجیک را هرگز نمی توان به جریان سیاسی ـ ایدئولوژیک «اخوانی» خلاصه نمود و تمامی کردار و باورهای این جریان ناسالم را به حساب مردم تاجیک گذاشت. زیرا در متن مردم تاجیک ما حضور نیروهای ستمی، مائوئیست، جناح های صادق پرچمی و دیگر سکولارهای دموکرات و برابری خواه را به عیان می بینیم. بنابراین، هر جریان تنها پاسخ گوی رفتار خود بوده و هیچ کس ملزم به پذیرش رفتار دیگری نمی باشد.
- با آن که گرایشات و همگرایی های هزاره ستیزانه ی جناح جنایت کار اخوانیِ تاجیک ها در دهه ی 70 کابل ادامه داشته و کماکان مارهای درون آستین جامعه ی هزاره (نسب گرایان و شیعه محوران غیرهزاره) مورد حمایت آنان قرار دارند، اما عمده کردن تنش و اختلافات با تمامیت مردم تاجیک به عنوان یکی از قربانیان «ستم» و «تبعیض»، تا سرحد همنوایی با دشمنان قسم خورده ی ستم دیدگان کشور نه تنها قابل توجیه نبوده بلکه دقیقا به معنی قرار گرفتن در کنار دشمن عمده ی خلق های زیرستم کشور خواهد بود.
- جریان اخوانی تاجیک ها علیرغم توسل جویی پلیدانه ی شان به «انحصارقدرت» و حتا بروز تمایلات «تمامیت خواهی» در دوران اقتدارشان در کابل، هرگز از انگیزه و زمینه ی توسعه طلبی هویتی ـ سرزمینی برخوردار نمی باشند. آن ها نه سپاهی «کوچی نما» دارند و نه داعیه ی مالکیت زمین های هزارستان را در سر می پرورانند. توسعه طلبی هویتی (فرهنگی ـ تاریخی) تاجیک ها نیز به دلیل زبان یگانه و نیز فرهنگ نسبتاً نزدیک به یک دیگر، همچنین بسیار کم بودن موارد اختلافات تاریخی با آنان، عملا منتفی بوده و هیچ نماد و نشانی از اقدام به مسخ فرهنگی دیگران و تحمیل باورهای خودشان در رفتارهای شان دیده نشده است. بنابراین، وقتی به انسان هایی به نام «تاجیک» می پردازیم، نخست باید به آنان به عنوان هم سرنوشتانی نگاه نماییم که در بخش بزرگی از دردهای ما شریک هستند. مهمتر از همه این که رفتار زشت و جنایت کارانه ی جناح اخوانی تاجیک ها را نباید به حساب تمامی جریانات مبارز تاجیک گذاشت و سپس بر اساس آن کارکردها به داوری درباره ی تمامیت تاجیک ها نشینیم.
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر
لطفا ما را با استدلال و نظرات علمی خود یاری رسانید