۱۳۹۰ اردیبهشت ۹, جمعه

آلن بديو و رخداد حقيقت سخن (1)

متن حاضر سخنراني مراد فرهادپور در يك¬صد و چهل و دومين نشست كتاب ماه ادبيات و فلسفه با موضوع «آلن بديو» و «رخداد حقيقت سخن» مي باشد كه از نظر شما مي گذرد.

از مدت‌ها پيش منتظر كشف پديده‌هايي چون «آلن بديو» بودم. كسي كه با يك استحكام و پايداري فلسفي و نه فقط جامعه‌شناسي يا سياسي، در برابر وضعيت موجود؛ هم در واقعيت و هم در نظريه بايستد. كل فضايي كه يك طرف آن ليبراليسم و طرف ديگر آن پست‌مدرنيزم و كل ماجراي نسبي‌گرايي به خصوص زبان و تمامي ادعاهاي عجيب و غريب درباره پايان تاريخ، سياست، سوژه، حقيقت و ايدئولوژي است. اين حس پايان را كه همه فرياد مي‌زنند فقط يك بازي زباني نشانه‌ها، تفاسير و معاني است كه قرار نيست در هيچ موردي به توافق برسند، يك گفت‌وگوي بي‌حاصل و بي‌ربط به حقيقت.
«آلن بديو» كسي است كه در برابر اين فضا مي‌ايستد و ايستادن او يك ايستادن فلسفي مستحكم است و به همين علت نيز نتايج سياسي و فلسفي‌اش آشكار مي‌شود. بديو، سه روند اساسي در فلسفه امروز تعيين مي‌كند كه همه كم و بيش آن را قبول دارند:
1 ـ فلسفه تحليلي (سنت آنگلوساكسون).
2 ـ فلسفه هرمنوتيكي (سنت قاره اروپا و عمدتاً آلماني كه چهره‌هاي برجسته‌ آن هيديگر و گادامر و … هستند.
3 ـ فلسفه پست مدرنيزم (جرياني عمدتاً فرانسوي است كه به صورت تكنيكي‌تر تحت عنوان پساساختارگرايي مطرح مي‌شود و چهره‌هاي مطرح آن فوكو، ليوتار، بودريار و … هستند). بعضي‌ دو وجه مشترك سلبي و ايجابي براي اين سه جريان فلسفي در نظر گرفته‌اند.
وجه مشترك سلبي، همان نفي متافيزيك حقيقت است كه بعدها به نفع كل حقيقت گسترش مي‌يابد و هر گونه منطق كشف حقيقت زير سؤال مي‌رود و فلسفه از سروكار داشتن با خود اشيا و حقيقت منع مي‌شود. در وجه ايجابي جانشيني معنا به جاي حقيقت است. يعني اگر تمام اين فلسفه‌ها به جاي فلسفه حقيقت باشند، فلسفه معنا هستند. به ويژه بعد از چرخش زباني كه در هر سه اين نحله‌ها سراغ داريم و با آن روبرو هستيم. در شكل تحليلي آن رسيدن به قاعده‌اي براي معنا به شكل هرمنوتيكي و رسيدن به معناي زيرين و آشنايي با معنا به شكل پست‌مدرني، بازي با معاني كه خودشان خود را بازسازي كرده و هر گونه وحدت و شكل‌گيري معنا را در حين ايجاد آن از بين مي‌برند.
آلن بديو معتقد است اين سه نحله بيش از حد به جهان موجود نزديك هستند و به همين علت نمي‌توانند نه نسبت به اين جهان انتقادي باشند و نه به خود علت اين جهان در فلسفه كه همان مسأله حقيقت است جواب دهند. جهان موجود ما در سيلاب توفاني و تندي قرار گرفته است كه در آن دائماً كالا، پول، ايماژ، معرفت، دانش و اطلاعات مبادله شده و در حال گردش است. براي بديو لازم است كه فلسفه از اين فضا فاصله بگيرد تا بتواند به آن واكنش انتقادي نشان دهد؛ در اين فاصله گرفتن است كه برگشت به مفهوم حقيقت ممكن مي‌شود و آن هم مفهومي كاملاً غيرمتافيزيكي، غيرعرفاني و شهود، غيردگماتيك و كلامي و به شكلي همان تركيب عقل و مخاطره.
كار فلسفه از ديد «بديو» به دست دادن نوعي نظريه حقيقت است. ولي نكته اساسي اين است كه به دست دادن نظريه يا ساختن حقيقت تأملي است در باب «رخداد حقيقت» و همچنين شدن يا كار حقيقت و تداوم آن در عرصه‌هاي ديگر. خود فلسفه عرصه رخداد حقيقت و عرصه تجربه حقيقت نيست. عرصه تأمل در باب حقيقت در عرصه‌هاي ديگري وقوع مي‌يابد. «بديو» چهار عرصه را عرصه «رخداد حقيقت» و ادامه رويارويي در فرآيند تداوم حقيقت مي‌داند:
1 ـ سياست
2 ـ هنر
3 ـ علم
4 ـ عشق
در اين چهار عرصه است كه «رخداد حقيقت» مي‌تواند رخ دهد و توليد شود و به اشكالي ادامه يابد. در سياست مسأله‌اي كه نامش را «انقلاب» مي‌گذاريم مي‌تواند به عنوان يك رخداد حقيقي نمايان شود. در هنر مسأله خلاقيت هنري و ابداع يك اثر يا حتي شروع يك ژانر هنري مي‌تواند باشد و در علم اختراع و اكتشاف. به عنوان مثال گاليله با كشف اين حقيقت كه طبيعت را مي‌توان به زبان رياضي توصيف كرد به رخداد حقيقي برمي‌خورد. اما رخداد عشق، دو نفر را در رابطه عاشقانه با حقيقتي روبه‌رو مي‌كند. در تمامي اين موارد حقيقت امري سراپا نو و غيرقابل پيش‌بيني است و امر سوبژكتيو به عنوان امري خاص كه آدم را همواره تبديل به سوژه مي‌كند مطرح مي‌شود، يعني امري كه غيرقابل بيان و برنامه‌ريزي بوده و تكراري نيست و امري يگانه است.
در نظريه حقيقت «بديو» نكته اساسي، رابطه فلسفه با ميل است. در اين چهار عرصه «حقيقت» به عنوان امر نويي است كه ناگهاني و غيرقابل پيش‌بيني بروز مي‌كند و اين بروز درست مانند بروز ميل است. چيزي كه «لاكان» از آن به عنوان ميل نام مي‌برد، نقطه سياه بيان‌ناپذير در هسته دروني هر فرد است كه نوعي وابستگي به وجود مي‌آورد و فرد بعد از رويارويي با هسته دروني‌اش نمي‌تواند بيانش كند و آن را براساس معرفت موجود سنجيده و به صورت عملي تكراري و قابل پيش‌بيني درآورد. پس رويارويي با ميل سازنده سوژه است. بنابراين اصل اساسي اخلاق لاكاني يا چيزي كه «بديو» اسمش را اخلاق حقيقت مي‌گذارد؛ در مورد حقيقت هم صدق مي‌كند و آن اصل اين است كه «به ميل‌ات وفادار بمان». اين وفاداري به ميل، اخلاق روانكاوانه را توصيف و سير سوژه را براي ما ترسيم مي‌كند. در اينجا «بديو» اين اصل را به عرصه نظريه در باب حقيقت انتقال مي‌دهد كه در چهار عرصه، حقيقت به عنوان رخداد تجلي مي‌كند. وي مثا‌ل‌هايي نيز به كار مي‌برد. از آنتيگون، سقراط و توماس ياد مي‌كند. (سقراط در لحظه نوشيدن شوكران يا توماس در لحظه وفاداري‌اش به حقيقت كاتوليكي). با اين مثال‌ها مي‌توان فهميد كه درجه‌بندي ميل در «بديو» يعني حقيقت، كه ربطي به خوشي و سعادت فردي شخص ندارد، برعكس تا حد زيادي موجب بدبختي و درد و رنج هستند، به اين دليل كه ربطي به ديگران نداشته و احتياجي به گرفتن تأييد و تصديق از ديگران نيست. «ميل» و «رخداد حقيقت» به عنوان يك رخداد يگانه كه غيرقابل نمادين شدن بوده و هسته دروني و تاريك باقي مي‌ماند.
اخلاق سوژه چيزي نيست جز اخلاقي كه به سوژه اجازه مي‌دهد تحمل رويارويي با اين رخداد و تحمل وفادار ماندن به آن را داشته باشد. نظريه حقيقت «بديو» را بر اساس چهار مضمون مي‌توان پيش برد:
1 ـ تمايز حقيقت از معرفت
2 ـ رخداد حقيقت و ارتباط آن با آنتولوژي بديو
3 ـ سوژه حقيقت
4 ـ اخلاق حقيقت
اين موضوع با مثال‌هايي از «سن پل» ملموس‌تر مي‌شود.

تمايز حقيقت از معرفت
اين نكته قبل از «بديو» هم مطرح شده است. كل فلسفه مدرن و نقدي كه بر نظريه سنتي حقيقت ‌دارد در همين راستا حركت مي‌كند. در «هيديگر» و نظريه انتقادي يا در «دريدا» و پساساختارگرايي هم مي‌بينيم كه مفهوم حقيقت و تطابق تصورات ذهني با واقعيت عيني كاملاً زير سؤال مي‌رود. حقيقت به مثابه گزاره يا حكم به معني تحريف يك نوع ماهيت با ذات حقيقت است.
«هگل» از حقيقت به عنوان «مسير و راه» صحبت مي‌كند. «هيديگر» از آن به عنوان «تقدير تاريخي» ياد كرده است. مضمون جدايي حقيقت از معرفت از فلسفه قديم قبل از بديو وجود داشته است، در كانت قالب جدايي عقل از فهم و مفاهيم فاهمه هستند. ولي تا جايي كه به «بديو» مربوط مي‌شود بهترين فرد در اين زمينه مي‌تواند «والتر بنيامين» باشد. او در كتاب معروف باروك خود اين قضيه را مطرح مي‌كند. به گفته او: «حقيقت كه در رأس ايده‌هاي بازنموده‌شده تجسم يافته، در برابر فرافكنده‌شدن به هر وسيله‌اي به قلمرو معرفت مقاومت مي‌كند. معرفت يعني مالكيت و تصاحب نفس. موضوع آن توسط اين واقعيت معين مي‌شود كه بايد حتي اگر شده به مفهوم استعلايي در آزادي تصاحب شود.
از نظر «بديو» حقيقت در اين موضوع كه در آن ريشه و رخداد يگانه دارد، اما خود بايد به يك كليت و فضاي نامتناهي برسد و از چسبندگي و غلظت كنده به وجود برسد كاملاً با لاكان همراه است. يك نوع فقر و فقدان را در حقيقت مي‌بيند و اين خلايي است كه در سوژه به وجود مي‌آيد و آن را از چسبندگي و غلظت وجود دور مي‌كند. آن فضاي خالي، عرصه ظهور حقيقت است و آن كليتي كه در حقيقت دنبالش هستيم با اين خالي بودن پيوند دارد. بديو در سراسر آثارش از مفهوم و تكنيكي به نام كم كردن نام مي‌برد. حقيقت از طريق كم كردن به دست ما مي‌آيد نه از طريق زياد كردن. كم كردن معرفت و همه چيزهايي كه ما را به نوعي به وجود در حال حاضرش چسبانده است. از اين نظر خيلي شبيه تكنيكي است كه «ساموئل بكت» در فضاي رمان‌ها و قصه‌هايش به كار مي‌برد. در مقابل خالي بودن حقيقت، معرفت را داريم كه با تصاحب مالكيت و ابزار همراه بوده و با منافع و علايق متفاوت گره خورده است. معرفت شايد خيلي قبل از آنكه قدرت باشد، همان تصاحب و مالكيت و ابزار بوده. «هابرماس» سعي مي‌كند با شيوه شبه استعلايي خود به دنبال يك سري منافع و علايق عام انسان شناختي برود.
بين «بديو» و «لوتر» ارتباطي وجود دارد كه بايد از كليتي كه در خود حقيقت نهفته است آن ارتباط را بيرون كشيد. عرصه‌هايي كه او مثال مي‌زند عرصه علم و عشق است كه نمي‌توان برايش حد زماني گذاشت و معرفت از آن جدا مي‌شود.
«بديو» حقيقت را به عنوان امر يگانه و نو معرفي مي‌كند. معرفت به عنوان امر تكراري، قابل برنامه‌ريزي بوده و به همين دليل شكلي از تصاحب و ابزاري شده است. مثال تاريخي ديگر آن را براي درك تفاوت تقابل مسيحيت و گنوسيسم و يا تقابل «گنوسيسم» با همه «اديان ابراهيمي» ببينيد.
در «گنوسيسم» كاملاً با اولويت معرفت روبه‌رو هستيد. نجات آدم‌ها در گرو معرفت است؛ يك معرفت سري و باطني، چيزي كه خاص يك عده خاص است. گروه نخبگان مي‌توانند با زهد يا با دسترسي به متون عجيب و غريب به آن معرفت، گنوس و عرفان برسند و به آنها اجازه دهد از آن جهان مادي اهريمني خارج شوند. در خود گنوسيسم، معرفت نهايتاً تبديل به يك ورد و جادو مي‌شود، كه هيچ فرقي با تكنولوژي ما ندارد. روح در جريان خراب شدنش از اين افلاك هفتگانه به هر فلكي كه مي‌رسد وردي خوانده و از فلكي به فلك بعدي مي‌رود و نهايتاً از كل جهان مادي خارج مي‌شود. اين امر يك عمل كاملاً تكراري، ابزاري و متعلق به يك عده خاص و در مالكيت آنهاست. نقطه مقابل اين دعوي اديان ابراهيمي (يهوديت، مسيحيت، اسلام) است. رخدادي يگانه كه در جاي خاصي رخ داده اما عواقب و پيامدهاي آن معطوف به همه و خطاب اين رخداد در عرصه باز تاريخ به همه است و يك نوع دموكراسي ناب بشري در آن ديده مي‌شود و هر فردي در هر موقعيتي مي‌تواند مخاطب اين رخداد باشد و به آن در قالب ايمان آوردن واكنش نشان دهد. اينجا ديگر اثري از معرفت، استاد، ورد، عرفان و … نيست همه چيز در سطح باز و خالي تاريخ رخ مي‌دهد.
اگر بخواهيم با مثال‌هاي «سن پل» پيش برويم منطق حقيقت را به خوبي در «سن پل» مي‌بينيم، رخدادي كه او به آن اعتقاد دارد «رستاخيز مسيح» است ولي هيچ اثري از معرفت در اين قضيه نيست. «سن پل» هيچگاه حضرت عيسي (ع) را نديد و مدت‌ها پس از مرگش در جاي ديگري در دمشق با رخداد رستاخيز روبه‌رو شد و ايمان آورد. با آنكه قديمي‌ترين متون مربوط به «سن پل» است، اما در آنها هيچ اثري از علاقه و حتي معرفت به زندگي عيسي نيست. براي «سن پل» عيسي قبل از «رستاخيز» اصلاً مهم نيست و او هيچ تلاشي براي توضيح معرفتي «رخداد رستاخيز» نمي‌كند. در «سن پل» نه چيزي از نظريه تجسد و نه تثليث ديده نمي‌شود. فقط اشاره مي‌كند كه عيسي آدم دوم است. از ديد سن پل رستاخيز يك معجزه نيست. نوعي علامت قدرت يك معرفت سري از طرف يك فرد خاص كه بشود آن‌را تكرار كرد نيست. با جدا كردن معرفت از حقيقت مي‌توانيم به مفهوم اصلي و مركزي يعني «رخداد حقيقت» برسيم. اينكه «بديو» حقيقت را از معرفت جدا مي‌كند گوياي نزديكي ايده بديو در مورد رخداد حقيقت با مجموعه‌اي از ايده‌ها در فلاسفه قبلي است.
هستي شناسي «هيديگر» و مفهوم ناخودآگاه در ديسكوريس «لاكاني» به ايده ارتباط حقيقت با خلأ مشابه هستند و همچنين مفهوم ديفرانس و تفاوت در تفكر «دريدا» با مكتب واسازي و پساساخت‌گرايي. 


فارسی ستیزی حاکمیت قوم محور (1)

کاظم وحیدی

زبان فارسي که بعضاً آن را به شکر هم تعبير می¬نمایند و ترکان بزرگی چون مولانا، ابوعلی سینای بلخی، بیدل، دهلوی و... در طول تاریخ هم در غنامندی و شکوفایی آن سهم داشته¬ و هم آن را به¬عنوان زبان میان¬جی مورد استفاده قرار داده و به ترویج بیش¬ترش کمک نموده¬اند، بنا به¬ويژگي¬هاي خاصش، مي¬توان يکي از کامل¬ترين و مترقی¬ترین زبان¬ها به¬شمار آورد. یعنی علاوه بر غنامندي و پويايي دروني، اين زبان از لحاظ جنسيتي نيز از جمله زبان¬هاي نادري به¬شمار مي¬رود که بدون داشتن «تأنيث» طي بیش از هزار سال تاکنون، مورد استفاده قرار گرفته و بدون هيچ مشکلي از اين بابت، هم¬چنان ادامه داشته و امروزه مورد استفاده¬ي بيش از صد و سی ميليون انسان قرار دارد. اين زبان که امروزه در کشورهايي مانند هند و پاکستان به¬عنوان زبان ادبي و حتا فيشن و لوکس استفاده می¬شود و در گذشته نيز يکي از افتخارات تاريخي ـ فرهنگی آنان به¬شمار مي¬رفت، علي¬رغم توطئه¬هاي متعددي که در طول تاريخ براي نابودي آن به¬کار رفته، نه¬تنها هنوز بقاي خود را حفظ نموده که روز به روز متکامل¬تر و پر بارتر گشته است، طوری¬که بزرگانی چون اقبال اردو زبان نیز برای نشر افکار خود از آن استفاده نموده¬اند.
پس از وفات پيامبر بزرگ اسلام، با يورش اعراب به¬سوي شرق، اين زبان شديداً مورد بي¬مهري و حتا در مراحلي هم مورد تاخت و تاز مستقيم و غيرمستقيم قرار گرفته است. بدين¬گونه پس از فتح خراسان توسط اعراب که به¬نام اسلام صورت گرفت، استفاده¬ی رسمی از زبان¬فارسی ممنوع گردیده و حدود دو سده تمامي مکاتبات و ارتباطات مکاتبه¬اي رسماً به¬زبان عربي انجام مي¬یافته است. شعرا و نويسندگان اين دوره که مي¬ديدند حکام تازه به¬دوران رسیده را زبان عربي بیش¬تر خوشايند است و آنان به¬جاي گسترش رهنمودهاي رهايي¬بخش توحيدي، در تلاش گسترش دادن مناسبات و ارزش¬های قومي ـ قبيله¬اي و «عربيت» ديگرستيزِ خويش هستند، جهت بقا و بعضاً هم تقرب به دربار و درباريان، براي کسب و آموزش زبان عربي مسابقه¬ي اعلام ناشده¬ای را به¬راه انداخته بودند. از آن پس «عربيت» به¬عنوان يک فرهنگ جای¬گزین دین گشته و به برنامه و کوششي جهت نفي فرهنگ، تمدن، تاريخ و سنت¬هاي ديگر اقوام و مردمان غیرعرب تبدیل شده و «پان¬عربیزم» به هدفی سیاسی برای حاکمان به¬اصطلاح مسلمان مبدل گشت. در گذشته تجاوزاتي از این دست به حقوق و فرهنگ انسان¬ها نه يک بار که پيامد هر تجاوزي به کشور ما بوده است.
اما وقتي به مطالعه¬ی تاريخ دو و نيم سده¬ي اخير کشور خود مي¬پردازیم، متأسفانه مي بينيم که چنين تجاوزي به حقوق و فرهنگ انسان¬ها هميشه از سوي خارجيان و اشغال¬گران صورت نگرفته بلکه عمدتاً سلطه¬ي اقوامي که از فراسوی مرزهای سرزمین ما آمده و پس از اشغال سرزمین¬های نیاکانی ما، در این کشور ساکن گردیده¬اند، اين¬گونه پيامدهاي شوم و ناپسندی را برای بومیان فارسی زبان این مرز و بوم به¬همراه داشته است. امر تحميل زبان طي ساليان اوليه¬ي حکومت انحصاري پشتون¬ها که در دوره¬هایي حتا يک نفر از اقوام ديگر در مدارهاي قدرت قرار نداشته¬اند، به¬دليل فقدان رسم¬الخط و دستور زبانی براي پشتو، ناممکن بوده است. وقتي آنان درک مي¬نمايند که تداوم و بقاي حاکميت مطلقِ قومی¬شان با استفاده از زبان¬ ديگران (فارسي و بعضاً ترکي)، ممکن است حاکميت انحصاري¬شان را با بحران و ناکامي مواجه سازد، طي سده¬ی اخير در صدد ايجاد دستور زبان وحتا رسم¬الخطي براي زبان پشتو بر آمدند. اين امر در نيم سده¬ی اخير و مشخصاً از دهه¬ي 30 به بعد، شتاب بيش¬تري گرفت. مرکز تحقيقات و پژوهش پشتو ايجاد گرديد و چون اين زبان فاقد دستور و حتا رسم¬الخط کامل بود، و هم¬چنين از نظر واژگانی نيز شديداً در فقر کامل به¬سر می¬برد، به¬ناچار استادان زبان فارسي را به یاری طلبیدند. متأسفانه اين روند هرگز سير طبيعي نداشته و بارها براي ساختن «واژه»¬ای از زور و تهديد هم کار گرفته شده است.
امروزه علم زبان¬شناسي اين قاعده را مطرح ساخته است که در آينده از تعداد زبان¬ها کاسته شده و به¬تدريج زبان¬هايي که پتانسيل رشد و تکاملش بيش¬تر باشند، در يک روند طبيعي براي خود جا باز نموده و فراگير و گسترده مي¬گردند. زبان¬هایي که از پشتوانه¬ي تاريخي، فرهنگي، علمي ـ تکنولوژيک، گستردگي و پيچيدگي روابط اجتماعي جامعه¬اي که به آن زبان سخن مي¬گويند، پويايي دروني زبان و اجتماع، ظرفيت هضم ديگر زبان¬ها و بالأخره دستور زباني ساده و کامل را دارا باشند، نه تنها قادر خواهند بود تا بقاي خود را علي¬رغم تمامي تلاش¬هاي دشمنانه و کینه¬توزانه¬ی بيروني حفظ نمايند، که به¬تدريج فراگير شدن خود را به¬اثبات رساند.
همان¬گونه که قبلاً هم اشاره گرديد، براي رشد و تکامل يک زبان علاوه بر پويايي دروني، رشد علمي ـ تکنولوژيک، اجتماعي ـ سياسي و فرهنگي آن جامعه نيز الزامي است. درحالي¬که در کشور ما کساني که به زبان پشتو سخن مي¬گويند اما درعین حال تلاشی را برای تحمیل و همگانی سازی این زبان روی دست گرفته¬اند، کاملاً در يک محيط بسته و قبايلي زندگي مي¬نمايند و نه¬تنها از پشتوانه¬ي تاريخي و روابط وسيع اجتماعي برخوردار نمي¬باشند که به¬لحاظ علمي نيز در سطح بسيار پاييني قرار دارند. درست به¬همين دليل است که در نيم سده¬ی اخير علي¬رغم تلاش¬هاي وسيع، مصرف هنگفت بودجه¬ی کشور و حتا آموزش اجباري آن بر ديگر اقوام، رسمي ساختنش حتا با استفاده از زور و تهديد، نه¬تنها نتیجه¬ی مثبتی نداشته و واکنش فارسی زبانان را برانگیخته، که حتا بخش وسيعي از پشتو زبانان هم ترجيح مي¬دادند تا به زبان فارسي سخن بگويند. اين امر در شهرهاي بزرگ و به¬ويژه کابل کاملاً مشهود است. براي روشن¬تر شدن موضوع باید به تلاش پشتونيزه کردن کليه¬ي مکاتبات رسمي و اداري کشور در رژيم¬هاي گذشته اشاره نمود که بازتابش حتا عدم سخن گفتن اعضاي کابينه، درباريان و حتا شخص شاه سابق و قشر تحصيل کرده به اين زبان بود که همه و همه بيان¬گر ميزان کشش و پويايي اين زبان مصنوعي و عاريتي است. گرچه امروزه آن را مستمسک حق به¬جانبي خويش قرار داده و از دهان بسياري¬ها چنین فريادهایی سر داده شده¬ است که پشتون¬ها اگر از نظر سياسي حاکم بوده¬اند، از نظر فرهنگي همیشه در محرومیت به¬سر می¬بردند!! در حالي که چنین امری از محالات بوده که حکام ستیزگر فرهنگ¬های بومی، با تمامی برنامه¬های گسترده¬ی تحمیل زبان خود بر دیگران، باز فریاد محرومیت فرهنگی را سر می¬دهند، درحالی که باید ریشه¬ی مسئله را به¬ عدم کشش و کارآيي زبان پشتو در جوامع بزرگ و شهری گذاشت. مسلماً زبان وقتي در حد وسيله و ابزاري جهت برقراري ارتباط و تفاهم در نظر گرفته شود، اين زبان تنها پاسخ¬گوي نظام قبايلي پيروان و متکلمين به آن مي¬تواند باشد و نه فراتر از آن. یعنی وقتی زبانی برای تنها قبایلی محدود و رفع نیاز ارتباطی آنان شکل گرفته باشد، نباید انتظار مورد پذیرش قرار گرفتن آن را در یک جامعه¬ی بزرگ و باز داشت.
وقتی که زبانی نه به¬لحاظ واژه¬ای کامل باشد و نه از قواعد و دستور کافي برخوردار، باید آن را زبان محلی عده¬ای مسکون در جوامع بسته به¬شمار آورد. بنابراين رشد طبيعي چنين زباني با مشکلات بسيار جدي مواجه بوده که پیروان تحمیل¬گر آن بر دیگران، براي جبران این ضعف ناچار از توسل به زور و اجبار هستند. به¬ويژه زمانی¬که محيط و اجتماعي که می¬خواهند اين زبان را در آن رايج نمایند، از زبانی استفاده می¬کنند که علاوه بر قدمت تاريخي¬اش، دارای پشتوانه¬ای غنی از فرهنگ، هنر و تمدن بوده که پشتو در مقابل آن به¬سادگی رنگ می¬بازد و در صورت تداوم طبیعی این تقابل، چاره¬ای جز تن دادن به مسخ فرهنگی خودشان و کاسته شدن از پیروان این زبان نخواهند داشت. اين است که بيش از هرچيز بايد زبان فارسي به¬مثابه¬ي مانعي بر سر راه گسترش پشتو از ميان برداشته شود. براي اين کار روش¬هاي متعددي به¬کار رفته که به پاره¬اي از آن¬ها در زير اشاره مي¬گردد.

1 ـ تحميل واژه¬
يکي از راه¬هايي که در اين کشور براي ضعیف نمودن زبان فارسی و مآلاً کنار زدن آن به¬کار گرفته شده است، تحميل واژه¬هاي پشتو بر تمامي مردم کشور است که زیر ¬نام «اصطلاحات علمي و رسمي»¬ صورت مي¬گيرد و اهمیت آن برای حکام قوم¬محور و فرهنگ¬ستیز به¬حدی است که حتا بدنامی دست¬برد به قانون اساسی را هم به¬جان می¬خرند و آن را در متن قانون و پس از تصویب شدنش در جرگه¬ی 1200 نفری اضافه می¬نمایند. اين روند با آن¬که طي نيم سده¬ی گذشته ادامه داشته است، اما امروزه و حتا با گنجاندن تحميلي آن در متن قانون¬اساسي، پروسه¬ی تحمیل اجباری زبان پشتو و تصفيه¬ي زبان فارسي به¬عنوان «زبان¬مادري» حدود 60% مردم کشور و زبان میان¬جی حدود 20% دیگر جمعیت آن، با موانع و چالش¬های جدي¬تری نسبت به گذشته روبه¬رو گشته است. به¬عبارت ديگر، امروزه موضوع استفاده از زبان¬مادري برای پیروان آن به¬دلیل تلاش¬ها و اقدامات ستم¬گرانه¬ی حکام قوم¬محور، تنها تلاشي فرهنگي برای حفظ فرهنگ و زبان مادری به¬شمار نمي¬رود، بلکه به¬دلیل مقابله¬ی جدی فرهنگ¬ستیزان حاکم با آن و قرار داشتن دولت با تمامی امکاناتش در پشتیبانی از چنین روی¬کردی، عملاً صحنه را به يک مبارزه¬ي سياسي و مقابله با فاشيزمی عريان و متکی به دولت و امکانات همگانی مبدل نموده است.
زماني¬که هيچ فردي درکشور حق آن را نداشته باشد تا به زبان¬مادري خود (حتا اگر از اکثریت کامل برخوردار باشند) سخن بگويد و يا در مکاتبات و نوشته¬هايش از آن استفاده نمايد، ديگر و به¬طور آشکار مسئله¬ي بود و نبود فرهنگي ـ تاريخي بزرگ¬ترين مجموعه¬ي انساني جامعه مطرح می¬باشد که نهايتاً ما را به پذيرش و صحت¬گذاري بر تئوري «سياسي¬بودن مسئله¬ي زبان» رهنمون مي¬گردد. به¬عبارت دیگر، امروزه فارسی¬ستیزی و مبارزه با پیروان این زبان هنگام استفاده از زبان مادری در مکاتبات¬شان، به¬عنوان یکی از وظایف مبرم دولت به¬شمار رفته و این دولت است که عملاً در رأس نیروهای فارسی¬ستیز و تحمیل¬گر واژه¬های قوم حاکم قرار دارد. بنابراین، پافشاری و ابرام روی زبان مادری امری است که خشم دولت را برانگیخته و با سرزنش و مآلاً سرکوب آن مواجه خواهد شد.

2 ـ تغيير دادن نام مناطق، اماکن، راه¬ها، شغل¬ها، مراکز علمي و...
کابل، نواحي و محلات آن، هم¬چنين ديگر شهرها و نقاط مختلف کشور از زمان گذشته هرگز نام¬هاي پشتو بر آن¬ها ديده نمي¬شده و اقدامات پشتونیزه کردن نام محلات گوناگون طی پروسه¬ی نیم سده¬ای اخیر صورت گرفته است. در اين خصوص لازم است تا اندکي تأمل روي نام محلات و اماکن مختلف شهر کابل صورت بگيرد تا ديده شود که آيا محلات قديمي اين شهر به¬زبان پشتو است يا فارسي؟ هر روز که مي¬گذرد، اصطلاحاتي مانند «وات»، «مينه» و يا نام¬هايي از شخصيت¬هاي پشتون¬تباری چون خوشحال خان ختک، شیرشاه سوری (که البته پشتون بودن خود سوری¬ها جای بسی شک است) که متعلق به سرزمین هندوستان بوده و هرگز به این کشور و تاریخش ارتباطی ندارند، همه¬روزه به¬سان قارچ از زمين مي¬رويند و بدين¬گونه گذشته¬ي تاريخي شهر را به¬سوي فراموشي سوق مي¬دهند. تعیین نام¬هايي چون ميرويس¬ميدان براي «کوته¬سنگي»، خوشحال¬خان مينه براي «افشار»، جمال¬مينه براي «علي¬آباد»، سالنگ وات براي جاده¬ي سالنگ، وزير اکبر خان براي «شيرپور»، حربي شونزي براي مکتب فنون، درملتون براي دواخانه، پوهنتون براي دانشگاه، پوهنزي براي دانشکده از برنامه¬هایی است که در گذشته¬ها وجود نداشته و طی نیم¬ سده¬ی اخیر رواج یافته و طبق برنامه¬ی «هم¬سان¬سازی» فرهنگی و یا همان (assimilation) صورت گرفته است. مثلا اگر به دهه¬های اول سده¬ی 14 هجری شمسی برگردیم، شاهد خواهیم بود که نظام¬نامه¬ی دواخانه وجود داشت و یا شخص ظاهرشاه هنگام بازگشایی دانشگاه کابل از واژه¬ی دانشگاه استفاده می¬کند، اما بعدها و به¬ویژه نیم سده¬ی اخیر اوجی برای پشتونیزه کرده کشور بوده است. یعنی با روی کار آمدن حلقه¬ی فیض محمد زکریا، داود و برادرش نعیم، محمد گل مهمند، مجید زابلی، عبدالحی حبیبی و بعدها غلام محمد فرهاد، روند پشتونیزه کردن جامعه و زبان شتاب زیادی به خود می¬گیرد، طوی¬که باعث حساس شدن اقشار مختلف مردم می¬گردد.
وقتی بخواهیم مسأله¬ی تغییر نام اماکن به زبان پشتو را در سطح کشور پی بگیریم، با موارد بی¬شماری مواجه می¬شویم که خود حکایت از برنامه¬ی گسترده¬ی حکام قوم¬محور جهت استحاله¬ی فرهنگی ـ تاریخی تمامی دارایی¬های این سرزمین دارد. تبدیل نام جلال¬آباد به ولایت «ننگرهار»، «قره تپه» به تورغندی و ایجاد نام¬های تازه¬ای مانند زرغون پشتون در هرات، تورخم و سپین بولدک در جلال¬آباد و قندهار که به¬عنوان نمونه یادآوری می¬گردند، نشان از تلاش جدی و همه¬جانبه¬ی قوم حاکم در حذف نام¬های تاریخی این سرزمین دارد. چراکه با موجودیت نام¬های فارسی و ترکی از زمان¬های کهن، دیگر دلیل و حجتی برای تغییر دادن و کنار زدن زبان فارسی از زندگی روزمره¬ی مردم این کشور نمی¬یابند.
در سرزمینی که به¬ظاهر ادعا می¬گردد دو زبان فارسی و پشتو دارای رسمیت می¬باشند، اگر کسي بخواهد تا جواز و تابلویي براي کار خود بگيرد تا طبق آن با مراجعین و مشتریانش رابطه برقرار نماید، به مراجعین حق انتخاب داده نشده تا به زبان مورد نیازش خودش تابلو را بنویسد، بلکه آن را برايش به¬زباني مي¬نويسند (به¬طور تحمیلی) که نه صاحب کسب معنی آن را می¬داند و نه مراجعینش؛ که گواه آشکار آن نوشته شدن اجباری تابلوهای راهنمای معاملات و دواخانه¬ها توسط دولت است.
در اين کشور کسي از کوچي¬ها و افراد قبايل مشرقی و جنوبی کشور نمي¬خواهد تا فارسي را بياموزد چون یکی از زبان¬های رسمي کشور است، اما براي هزاره و تاجيک و ازبک و بلوچ، نفهميدن زبان پشتو نقض قانون¬اساسي به¬شمار رفته و مورد تحقير و گاهي هم (البته اگر دست¬شان برسد) توبيخ قرار مي¬گيرند که نمونه¬های آن را در استخدام¬های رسمی کارمندان دولتی و حتا مؤسسات خارجی¬ای که اعلب و به¬طور انحصاری توسط پشتون¬ها اداره می¬شوند (مثلاً بیش از نیمی از مستخدمین داخلی UNDP پشتون¬ها می¬باشند و همین¬طور WFP که بیش از 70 درصد آن را تنها وردکی¬ها تشکیل می¬دهد)، می¬بینیم که ضرورت زبان پشتو بالاتر از تخصص و کاردانی در رشته¬ی مورد نیاز به¬شمار می¬رود، طوری¬که تخصص بالای فردی در کارهای مورد نیاز یک مؤسسه اگر زبان پشتویش ضعیف باشد، می¬تواند نادیده گرفته شود و برعکس نیز صدق می¬کند.
در سرزمین ما استفاده از واژه¬هایی چون دادگاه عالي، دادستاني، دانشگاه و نوشتن دواخانه، دفتر راهنماي معاملات و غيره، به زبان¬مادري ساکنین این مرز و بوم، تنها به دلیل این¬که به¬زبان قوم اقلیت حاکم و دولت مربوطه نوشته نشده است، غيرقانوني به¬شمار می¬رود. به¬راستي چرا بايد لوحه¬ي دواخانه را «درملتون» و راهنماي معاملات را به¬طور تحميلي «لارخووني» بنويسند؟ مگر بهتر نيست که هرکس به¬هر زباني که خودش لازم می¬بیند و يا مشتريان و مراجعينش آن را مي¬فهمند، تابلو¬ی سر دروازه¬ي خود را بنويسد؟ اين¬همه تحميل براي چيست؟ مگر مي¬شود بهاي ضعف يک زبان را کساني بپردازند که با آن زبان نه سنخیتی دارند و نه آشنايي، چون اصلاً زبان مادري¬شان نيست. به¬راستی مگر فارسی زبانان این سرزمین در عدم استقبال و یا عدم پیشرفت زبان پشتو نقش دارند که مکلف می¬گردند تا زبان پشتو را مورد کاربرد خود قرار دهند؟ واقعاً اگر آموزش زبان پشتو در مدارس صورت نگيرد و بگذارند تا به¬طور صبيعي و آزادانه هر کس هر زباني را که مايل است مورد استفاده قرار دهد، پس از يکي دو دهه چند فيصد مردم کشور پشتو را خواهند فهميد؟ دلیل عدم استقبال از زبان پشتو را (حتا میان خود پشتوزبانان) باید در عدم نیاز به آن جستجو نمود و نه محکومیت فرهنگی¬اش که امری مضحک به¬نظر می¬رسد. واقعیت آن است که این زبان قادر نیست تا نیازهای علمی و نیز روابط اجتماعی جوامع بزرگ¬تر از دسته¬های کوچک قبیله¬ای را برآورده سازد. در این رابطه باید این مثال را مطرح ساخت که مثلاً زبان انگليسي را با آن¬که کسي بر ما تحميل نمي¬نمايد، مردم بنا به¬ضرورت به سويش رو مي¬کنند تا بتوانند مشکلات علمي ـ تکنولوژيک و ارتباطات بين¬المللي خود را حل نمایند. آیا پشتو زبانان هم مولدین دانش و فن¬آوری شده¬اند تا همگان برای کسب آن¬ها مشتاقانه به آن بگرایند؟ اساساً تاکنون چند کتاب علمی، فرهنگی، فلسفی و... خارجی به زبان پشتو ترجمه شده¬اند که دیگران برای درک و فهم آن مجبور به آموزش این زبان گردند؟ بگذریم از این¬که اگر لازم باشد تا زبان دومی را بیاموزند، همه ترجیح می¬دهند تا همان زبان منبع و عمدتاً انگلیسی را بیاموزند.


روزگار غریبی ست نازنین

  احمد شاملو



دهانت را می بویند
مبادا گفته باشی دوستت می دارم
دلت را می بویند...
روزگار غریبی ست نازنین
و عشق را
کنار تیرک راه بند
تازیانه می زنند
عشق را در پستوی خانه نهان باید کرد
در این بن بست کج و پیچ سرما
آتش را 
به سوخت بار سرود و شعر فروزان می دارند
به اندیشیدن خطر مکن
روزگار غریبی ست نازنین
آن که بر در می کوبد شباهنگام
به کشتن چراغ آمده است
نور را در پستوی خانه نهان باید کرد
آنک قصابانند
بر گذر گاه مستقر
با کنده و ساطوری خون آلود
روزگار غریبی ست نازنین
و تبسم را بر لبها جراحی می کنند 
و ترانه را بر دهان
شوق را در پستوی خانه نهان باید کرد
کباب قناری
بر آتش سوسن و یاس
روزگار غریبی ست نازنین
ابلیس پیروز مست
سور عزای ما را بر سفره نشسته ست
خدای را در پستوی خانه نهان باید کرد
 


با مخاطبی خودستا

کاظم وحیدی 


آقای احمدی نژاد،
چندی پیش در اقدامی بی شرمانه و دور از ادب و نزاکت سیاسی، سفیرتان در کابل از مسوولین کشور ما درخواستی غیرمنطقی و دور از ارزش¬های دموکراتیکی نمود که مورد پذیرش تمامیت جامعه¬ی ما بوده و به همین علت همگان را سخت برآشفت. این مسئله باعث گردید تا به شما به¬عنوان بزرگ¬تر این سفیر بی¬منطق و ناآگاه نسبت به حقوق سیاسی ـ قضایی، چند سطری بنویسم، گرچه در کوزه¬ی حاکمیت ایران آن باشد که قبلاً توسط سفیرش تراویده است.
درست از زمانی که شما به روی قدرت آمده¬اید، همیشه یکی از پرجنجال¬ترین چهره¬های سیاسی در منطقه و حتا جهان بوده¬اید. این مسئله می¬توانست توجه مرا به خود جلب نکند و به¬اصطلاح شما ایرانی¬ها، بی¬خیال حرف¬ها و هیاهوی¬تان باشم، اما موجودیت بیش از دو ملیون هم¬وطن آواره¬ی من در کشور شما، من و امثال مرا وادار می¬سازد تا به کردار و گفتار مسئولین دولتی همسایه¬ی غربی خود اندکی اهمیت قائل شویم، چون به¬هرحال اثر خاص خود را روی این بخش از هم¬وطنانم خواهد گذاشت. یعنی وقتی در واکنش به تنش¬های سیاسی موجود میان شما و مسئولین کشور ما و یا دیگر کشورهای جهان تصمیم می¬گیرید تا این بخت برگشته¬ها را به کشور خونین، ناامن و سرشار از فقر و فلاکت¬شان بازگردانید، یا این¬که به دستور شما مانع پذیرش¬شان در مکتب¬های (مدارس) کشورتان می¬شوند، هم¬چنین با رفع یارانه، علاوه بر فرار از زیربار فشارها و بحران¬های اقتصادی، تلاش می¬ورزید تا بیش¬ترین بار و فشار را بر دوش آوارگان ما قرار دهید تا آنان سنگینی بار خطاهای ناشی از برتری¬جویی و استیلاگری منطقه¬ای¬تان را بر دوش نحیف و ناتوان خود بردارند، بی¬توجهی ما پایان می¬یابد و ناچار از واکنشی کوچک مانند ناسزا و نفرین گفتن بر شما و تمامی مسئولین مملکتی شما می¬گردیم.
البته نباید برخورد ناصواب دولت¬مردان همسایه¬ی غربی ما را تنها به دوره¬ی حکومتی شما اختصاص دهم، چون در دوره¬های پیش از شما و به¬ویژه آن¬گاه که آیة¬الله سید روح الله خمینی هم بر مسند قدرت قرار داشت، ما فاجعه¬های «تل سیاه» و «سفید سنگ» را داشته¬ایم که اگر نخواهم زیاد افراطی با مسئله برخورد نمایم، هر کدام آشویتسی در معیار کوچک¬تر بودند. اما باید بپذیریم که روش فرافکنی دولت¬مردان سرزمین شما طی 30 سال گذشته که همه¬ی کاسه کوزه¬های اشتباه و خودخواهی¬های¬شان را بر سر آوارگان بی¬پناه ما خالی نموده¬اند، در حکومت شما بسیار شدت یافته و با هر بدخوری و ابتلا به بیماری¬های دل پیچه، سراغ آوارگان سرزمین نفرین شده¬ی مرا می¬گرفتید و بند و شلاق¬زنی تازه بر آنان می¬گماردید.
بله، شما که از لحاظ آداب و مقررات سیاست بین¬الملل، بی¬ادب¬ترین سیاست¬کار جهان امروزی هستید، بسی کودکانه به هر خواسته و کارکردهای ساده¬ی مردم، واکنشی بزرگ و دور از انتظار عاقلان داشته¬اید. شما که عضو سپاه پاسداران هستید، از همان روزهای اول جوانی¬تان با نقض آشکار مصئونیت¬های دیپلوماتیک به سفارت آمریکا حمله نمودید و نشان دادید که به هیچ قاعده و قانونی پایبند نیستید. درست به همین دلیل است که امروزه نیز بسیار ساده اصول و قوانین بین¬المللی ترانزیت را زیر پا گذاشته و جلو گذشتن تانکرهای نفت کشور ما از خاک¬تان را گرفتید و دست آخر هم همه¬ی آن¬ها را در ذخیره¬گاه¬های خود خالی نمودید. شما در طول رفتار حکومتی خود نشان دادید که هرگز چیزی مانند قانون و یا اخلاق را نمی¬شناسید و این چیزها هرگز جلودار تجاوزات شما نبوده و در صورت امکان برای ضربه زدن به مخالفین¬تان دست به هرکاری خواهی زد و هیچ¬وقت هم نه میل دارید و نه باور که به بازتاب¬ها و یا درجه¬ی زشتی کارتان فکر کنید.

آقای احمدی نژاد،
شاید سخن گفتن از تقلب انتخاباتی¬تان و این¬که پاسخ معترضین را با کودتایی آشکار دادید، زیاد به من ارتباطی نداشته باشد. این که با صدها اعدام و کشتار صدهای دیگر از آزاده¬ترین جوانان کشور در روی خیابان¬ها، خواستید تا اعتراضات آزادی¬خواهانه¬ی مردم خود را فرونشانید و زشت¬تر از آن، پلیدترین اتهامات را نثار مردم پاک، نجیب و میهن¬پرست ایران نمودید، شاید زیاد به من به¬عنوان یک غیرایرانی مرتبط نباشد. اما کارکردهای بی¬رویه و فرامرزی شما همه را وادار به واکنش در برابرتان می¬نماید.
مثلاً زمانی که توقیف نمودن تانکرهای نفت کشور ما به بحران انرژی و بالا رفتن قیمت مواد سوختی آن هم در فصل زمستان منجر می¬گردد و صدها انسان فقیر و کم¬بضاعت کشورمان را در بدبختی بیشتری فرو می¬برد، دیگر شاید همه چیز به من مرتبط شود و در چنین شرایطی این شما و دولت¬تان است که حق اعتراض به ابراز احساسات و نظر من و دیگر هم¬وطنانم را نداشته باشید.
آری، وقتی که سفیر نادان¬تان در کابل تمامی حقوق بین¬الملل را به¬طور عیان زیرپا می¬گذارد و بدون توجه به صلاحیت¬های خود و دولت متبوعش در کشور دیگر، به صدور فرمانِ شناسایی و بازداشت کسانی می¬بپردازد که در اعتراض به قانون شکنی و هتک حرمت دولت شما نسبت به شهروندان افغانستان و حاکمیت¬شان دست به تظاهرات زده¬اند!!

عجبا!
یک سفیر ساده¬ی کشوری بیگانه با کمال بی¬شرمی و بدون توجه به محدوده¬ی صلاحیت¬هایش، از نیروهای امنیتی ما می¬خواهد تا عوامل راهپیمایی در کشور خود ما علیه دولت ایران را مورد پی¬گرد قرار دهند. به¬راستی شماها چه فکر می¬کنید؟ آیا این¬جا ایران است که شهروندانش حین اقدام به هرگونه حرکت اعتراضی، با پولیس، وزارت اطلاعات، زندان، شکنجه و حتا اعدام سر و کار داشته باشد؟ واقعاً شما از ما و کشور و مردم ما چه می¬خواهید آقای احمدی نژاد؟ آیا تصمیم دارید تا تمامی منش و روش¬های ستم و اختناق و سرکوب کشور خود را به سرزمین ما انتقال دهید؟
این واقعیت دارد آقای احمدی نژاد، که دیکتاتوران و مستبدین از خصوصیت تمامیت¬خواهی برخوردار بوده و همیشه آرزو دارند تا بتوانند لحظه به لحظه جغرافیای سلطه و استیلای خود را گسترش دهند. حالا دقیقاً به همین دلیل است که نماینده¬ی دولت کودتایی و مآلاً غیرقانونی شما می¬خواهد میدان فرمان¬پذیری حاکمیت¬شان را تا ماورای مرزهای¬ جغرافیایی وسعت بخشیده و همان نظام سرکوب و ستم حاکم بر ایران را در کشور ما نیز مسلط سازند.

آقای احمدی نژاد،
شاید این ادعای شما درست باشد که حاکمیت سیاسی کشور ما فاقد استقلال در زمینه¬ی تدوین برنامه¬های استراتژیک و حاکمیت است، اما فراموش نکنیم که این روند قبلاً تحقق یافته و اگر کسانی بخواهند نظر خود را اعمال نمایند، آن افراد شما نیستید. اگر کشورهای غربی اختیارات ما را به¬لحاظ امنیتی، اقتصادی و حتا سیاسی برعهده گرفته¬اند، لا اقل آزادی¬های نسبی¬ای را برای ما شهروندان افغانستان قائل هستند و طی دهه¬ی اخیر آن را تا حدودی رعایت هم کرده¬اند. در حالی که آزادی و کرامت انسانی در کشور زیر حاکمیت شما از کوچکترین ارزش و اعتباری برخوردار نبوده و اساساً شما صلاح نمی¬بینید تا مردم از این موهبت¬هایی که به¬تعبیر شما انحراف و فساد به¬بار می¬آورند، بهره¬ای برند. اصلا شما چطور به خودتان این حق را داده¬اید تا در امور اجتماعی ـ سیاسی جامعه¬ی ما مداخله کنید؟ درست است که در کشور ما جریانات متعددی وجود دارند که برای منافع شما سینه چاک می¬کنند و در مقابلش هم از امکانات زیادی بهره می¬برند، اما مطمئن باشید که آن¬ها اقلیتی بیش نیستند و در حمایت از شما کاری هم از دست¬شان ساخته نیست. شما هم فراموش کرده¬اید که صحبت کردن با همگان، کاملاً متفاوت از نوع سخن گفتن با مزدوران¬تان است.
این را نیز می¬پذیریم که در کشور ما دو رسانه (و صد البته ده¬ها مؤسسه و نهاد دیگر) مستقیماً توسط شما اداره و تمویل می¬شوند و حدود 3 یا چهارتای دیگر هم متکی به کمک¬های مالی شما هستند، همین¬طور زیادند کسانی مانند رییس دولت ما که حتا پول توجیبی¬شان را شما می¬پردازید. با همه¬ی این¬ها، باز هم وقتی با اکثریت جامعه¬ی ما طرف هستید، باید بسیار مواظب رفتار و صحبت خود باشید. اکثریت جامعه¬ی ما کسانی هستند که تک تک¬شان از دست روش و رفتار شما زخم¬های بی¬حسابی بر دل¬ دارند، پس به چیزی جز نابودی شما قناعت نخواهند کرد، مگر این¬که در سلامتی عقل¬شان آسیبی رسیده باشد.

آقای احمدی نژاد،
شما به¬عنوان دیکتاتوری که تفنگ در دست داشته و با عربده کشی و شلیک، هر مخالف و معترضی را درجا از این جهان رها و راحت می¬کند، باید بدانید که شدت برخوردتان با معترضین و مخالفین شاید بتواند یکی دو سال عمر حکومت¬تان را زیاد کند، اما بهرحال دور نیست زمانی که شما و سید علی¬تان هم¬سرنوشت عابدین بن علی شوید و فرار را بر قرار ترجیح دهید. منطقه و ایران بیش از این نه تحمل دیکتاتوری و حاکمیت¬های سرکوب را دارند و نه از رژیم¬های مداخله¬گر دل خوشی. آدم عاقل در چنین شرایطی که تمامی جهان، ملت خودش و همسایه¬ها همگی از دستش در فغان هستند و برای کنار زدنش دست به هر اقدامی می¬زنند، باید درصدد یافتن یارانی باشد که به یاری¬اش بشتابند و بدین¬گونه عمرش را افزون کنند، نه این¬که چنین به جان هرکس ¬افتد و هیچ¬کس را از ستم و آزارش در امان نگذارد تا در روز فرو افتادن، هرکس تازیانه¬ای از بهر ثواب بر او وارد آورد تا هرگز بلند نشود. مسلماً این همان ویژگی عمومی دیکتاتوران است که به¬جای اصلاح خویش، روی ستم¬گری¬شان پافشاری نموده و با کشتار و ماجراجویی در صدد تمدید عمر خود و حکومت¬شان هستند.
وإذا قیل له اتق الله، اخذته العزة بالاثم فحسبه جهنم و لبأس المهاد