۱۳۹۱ مهر ۱, شنبه

نکاتی پیرامون «خطوط سرخ» مطروحه توسط محقق

 
در سخنان اخیر محقق در مسجد علی قلعه ی نو گفته شد که «مزاری خط سرخ ماست، شهدا خط سرخ ماست».
به راستی شهید مزاری و شهدای مقاومت هویت طلبانه ی کابل برای چه چیزی رزمیدند؟ برای این که از پول خون آن ها زنان جوانی گرفته شود؟ واقعاً یک انسان به 4 تا زن نیاز دارد و اساسا خود محقق برای همگان توضیح دهد که چه ضرورتی به داشتن حرم سرا و تعدادی زن جوان وجود دارد؟ اگر چنین فردی خود را مبارز قلمداد نماید و بخواهد بخش اعظم وقت و انرژی خود را صرف مبارزه برای مردم و حقوق پامال شده ی آنان نماید، مسلماً دیگر فرصتی برای این خوش گذرانی ها باقی نخواهد ماند؟ اگر واقعاً آقای محقق به خطوط سرخی که به آن ها اشاره نموده، معتقد باشد و مانند هوادارانش نمی گوید که او هرکاری می کند حق دارد، چون مصلحت مردم را بهتر از دیگران می داند!! باید به سوالاتی که اینک بر سر هر دسترخان خالی و در هر تجمع مردم مطرح می باشد، پاسخ منطقی بدهد. سوالاتی چون، به راستی برای کسی که مدعی مبارزه برای مردم بوده و درصدد است تا حقوق محرومان را بگیرد، نیازی دیده می شود که میلیون ها دالر را برای ساختن کاخ جهت زندگی نمودن در آن نماید؟ آیا این گونه زندگی پر از رفاه در سیره ی شهید مزاری جایی ولو اندک، داشته است؟ آیا فردی با چنین زندگی اشراف منشانه ای می تواند ادعای پیروی از شهید مزاری را نماید و اساساً کسی با چنین زندگی مرفهی می تواند از درد مردم باخبر باشد تا برای رفع مشکلات آنان وارد اقدام گردد؟ به راستی خط مشی محقق کدام است که مانند خزانه ی پنهان عبدالحی حبیبی هیچ کسی از آن خبر ندارد و مردم تنها شاهدند که ایشان هر از چندی به خود چرخشی غیرعادی می دهد و در موضع ضدیت با رویکرد قبلی خودش قرار می گیرد!! مسلما در هر اقدامی این گونه، بخشی از هواداران آگاه خود را از دست می دهد و عده ای ثناگو و دربار پرست تازه ای جای آنان را می گیرند.
از حق اگر نگذریم، برای کسی پوشیده نیست که چنین بندبازی های میدان سیرک سیاست های ناسالم، سودهای مالی زیادی را برای آقای محقق به همراه دارد و با هر اقدام شگفت انگیزش، بخشی از برج و بارو و ایوان های کاخش بلندتر و مجلل تر می گردد. مسأله این است که آیا این پشت و وارو زدن های آقای محقق، واقعا شگردهای سیاسی ـ مبارزاتی بوده تا مردمش را از متن سرگردانی کنونی برهاند و یا این که اساسا او نه به مردم، نه شهید مزاری و نه شهدای مقاومت سرفرازانه ی کابل باورمند می باشد و در تمام مدتی که به کابل آمده حتا یک بار هم سری به شهدای افشار نزده است. آیا لازم نبود تا مصارفی حتا برابر یک دهم بودجه ای که برای کاخ نشیمن خودش هزینه نموده، برای مرقد شهید مزاری مصرف می کرد تا آن محل مقدس از حالت تجمع سگان ولگرد، خارج می گردید؟
وآنگهی، مگر در دوران کاندید شدنش برای ریاست جمهوری در مصاحبه ی مشهورش با بی بی سی نگفته بود که «من در جنگ کابل دخیل نبودم و مسوول حزب وحدت در شمال کشور بودم که هرگز در درگیری های کابل نقشی نداشته ام»؟ آیا چنین اظهاراتی به معنی جدا نمودن آگاهانه و آشکار خط خودش (البته اگر داشته باشد) با راه و روش شهید مزاری نمی باشد؟ آیا فاجعه و زخم ناسور «افشار» برای شهید مزاری و تمامی مردم هزاره خط سرخی به شمار نمی رفت که درد و آزردگی آن تا آخر عمر بر او و مردمش مستولی بود؟ بنابراین اگر به مزاری بزرگ باور داریم و او را به دروغ و برای مقاصد شخصی علم نمی کنیم، همسویی با قاتلان و خالقان آن فاجعه ی دردناک (چه خاندان مسعود و رهبریت شورای نظار دیروزی و چه سیافی که در دوره ی قبلی پارلمان متحدش برای ریاست اولوسی جرگه بود)، پیش از آن که دست به عذرخواهی رسمی از بازماندگان جنایت فراموش ناشدنی افشار بزنند، آشکارا پا گذاشتن بر خطوط سرخ مردم ما و شهدای سرفراز مقاومت هویت طلبانه ی کابل به شمار می رود. اگر هم بنا به مصلحت های سیاسی ـ تجارتی امروزه این گفته را علم می کند که مزاری به دست طالبان به شهادت رسیده است، واقعا هنگام بیان این مطلب لحظه ای هم به شرایط غیرقابل تحملی اندیشیده ایم که زمین و آسمان غرب کابل را برای مزاری و مردمش به آتش جهنمی تبدیل کرده بود و آن شهید بزرگوار را مجبور نمود تا برای رهایی مردمش از چنان وضعی، وارد گفتگو با طالبانی گردد که هنوز چهره ی کریهش افشا نشده بود؟
ما وقتی می گوییم که مزاری خط سرخ ماست،
باید بپذیریم که «افشار» هم خط سرخ ماست و بدین گونه صداقت و وفاداری هرچه تمام تر خود را نسبت به آرمان شهید مزاری که دارای پیوند گسست ناپذیر با «افشار» می باشد، را به اثبات رسانیم.
همچنین باید ایمان داشته باشیم که خون شهدای کابل و تمامی ارزش هایی که آنان با فدیه ی جان خویش آفریدند،
همگی خطوط سرخ غیرقابل عدولی برای تمامی هزاره های باشرف، سرفراز و پیرو راه مزاری بزرگ هستند که بدون پذیرفته شدن گناه ارتکاب جنایت افشار توسط عاملین آن، و به دنبال آن درخواست پوزش از درگاه مردم ما، هرگز دلیلی وجود ندارد تا باید و به طور حتم با کینه توزانی که علی رغم کشتار بی رحمانه ی مردم ما، حاضر به پوزش از بازماندگانش نمی باشند، همسو شد و رویکرد و برخورد شهید مزاری در رابطه با خط سرخ های گذشته مانند افشار، بدون تغییر یافتن عناصر و شرایط اجتماعی ـ سیاسی، مورد تجدید نظر قرار داد.
با همه ی این ها، آیا با توجه به رفتار ناپایدار محقق روی خط مشی های تاکنونی اش، کسی می تواند بقا، پایداری و تعهد وی را روی خطوط نامکتوب و غیرشفافی که امروزه پیش گرفته و آن را به عنوان راهی نو مطرح می نماید، تضمین کند؟ امر ناپایداری سیاسی ـ فکری ای که همیشه از محقق دیده شده و این تبدیل به خصلت وی گشته است، به مراتب مهم تر و پیامدش مشکل سازتر از خود راه و روش سرشار از ابهامی است که در آخرین بازی کودکانه ی سیاسی اش روی دست گرفته است.
به لحاظ رهبریت و اعتقادات فکری اینک او به خمینی به مثابه ی یک صاحب دکترین سیاسی اقتدا نموده و پس از سالیان دراز غیبت این بار و پس از برقرار نمودن رابطه ای سیاسی با ایران، برای خمینی در کابل تجلیل می گیرد. این بدان معنی است که او را می پذیرد و و بدو اقدا نموده است. روشن است کسی که خمینی را به لحاظ سیاسی ـ مذهبی بپذیرد، معتقد به نظام سیاسی با ویژگی استبداد مطلق فردی با لعاب مذهبیِ موسوم به «ولایت فقیه» وی می باشد، چراکه ولایت فقیه ایرانی تمام وجود و ماهیت فکری ـ سیاسی خمینی را می ساخت و اساسا خمینی با همین نظام سیاسی اش توجه همگان را برانگیخت و نظام مشخص سیاسی ـ دینی را پایه گذاری نمود. مطمئناً پیروی از خمینی هرگز نمی تواند کوچک ترین گرایش دموکراتیکی را برای پیروانی که نباید انتظار و توقع داشتن موقعیتی فراتر از «مرید» دست بوس از ولی فقیهش داشته باشد، باقی بگذارد. مسلما که معتقدان به نظام سیاسی «ولایت فقیه» به این باورند که تابعین رهبریت خودشان حق ندارند تا این مقام مقدس را پاسخگو در برابر «مردم» و «قانون» بدانند، و این معمولی ترین رفتاری است که با پیروان شان خواهند داشت.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر

لطفا ما را با استدلال و نظرات علمی خود یاری رسانید