قسمت سوم
به هرحال با تمامی نگرانیهایی که وجود داشت، همچنین با توجه به غالبیت فضای صلح طلبانه بر انیشه و رفتار محرومان جامعه، اساساً راههای مبتنی بر مبارزات قانونی و دور از خشونتی که از آن به نام «روشهای مدنی» یاد می شد، با جدیت به هزاره ای توصیه می گردید که سه دهه را در متن جنگ و نبردهای مسلحانه ی ناگزیر و دفاعی گذرانیده بود. این بود که راه های نرم و ابریشمین، آگاهانه و یا با کراهت، طی القائات همه جانبه ی رهبریت کلاسیک و مدعیان روشنفکری مورد پذیرش مردم هزاره قرار گرفتند و اغلب شان علیرغم درک ساختار و مناسبات قومی کشور، حتا بدون داشتن کوچکترین امیدی در رابطه با دستیابی به نتیجه ای ملموس با پیمودن راهی سرشار از ابهام و پیشه کردن منشی کرنشانه ی ذلیل ساز، صادقانه و با این باور که از ما بهتران (فسیلهای اورنگ پرست و جوانان مدعی روشنفکری) اشتباه نخواهند کرد، عملاً در جاده ی آن قرار گرفتند. گرچه پس از یک دهه روی آوری به درس و مشق و دانشگاه، چند هزار نفر از فرزندان قوم از دانشگاه های کشور در شرايطي فارغ گشتند که سالیان دراز دوری و فراغت از رنج مردم و عینیت جاری پر از تنش کشور و سرفرو بردن به درون کتاب و درس صورت گرفته كه چنين رويكرد «پسيو» و غيرمسوولانه اي، به دست كم گرفته شدن مردم ما در تحولات كشور توسط جناحهاي مختلف و به ويژه حاكميتي انجامید که فارغ از تمامی قول ها و شعارهای ظاهری اش به شدت درصدد تحكيم پايه هاي «قوم محوري» خود بود. این روند بهدلیل بی باوری تمامیت خواهان قوم حاکم به صلح و نیز عدم کوتاه آمدن شان از زیاده خواهی هميشگي و انحصارطلبانه اي كه دامنه ي آن هر روز گسترده تر می شد، به تقویت مناسبات نابرابر گذشته و حتا مشروع جلوه یافتن آنها، منتهي شد كه آسيبهاي جبران ناپذيري را بر هزاره ها به عنوان قربانيانِ نخستينِ «فاشيزم قومي» در اين سرزمين، وارد نمود.
گرچه با تمامی رعایتهایی که در مورد اصول و مقررات «صلح» و
«امنیت» از سوي مردم ما صورت گرفت، به ويژه توجه وسواس گونه به اينکه مبادا در
عرصه ی مبارزاتشان پا را اندکی فراتر از اصول «مدارا» و «تساهل» گذارند، هزارهها
را در انظار جهانيان وفادارترين مردم نسبت به «صلح» و «دموکراسی» مطرح ساخت، اما
چنین رویکردی و نیز دیدگاه مثبت غربیان، هرگز سودي براي مردم ما به همراه نداشت و
حتا به فروكاستن پي در پي موقعيت سياسي ـ اقتصادي آنان نسبت به همه ي ساكنان اين
مرز و بوم انجاميد. زيرا پیش بردن و مصروف گشتن به درس و تحصیل علم تا آخرین
مدارجش، به دليل عدم توجه به ماهیت «اپورتونيستي» و «قوم محورانه»ي تمامی پدیده های
اجتماعی ـ سياسي این سرزمین، نه تنها کوچکترین مشکلی از مشکلات بی پایان مردم ما
رفع نگردید، كه بر ميزان محروميت آنان به طور مضاعف افزود. یعنی، نه «فاشیزم قومی»
در سرفصلی که خودشان آن را «فصل نوین» و «طلایی» دموکراسی نامیده بودند، اندکی از
تمامیت خواهی اش کاست و روند ستمگری و «استحاله»ی اقوام زیرستم خود را كندتر ساخت،
و نه دوری گزینی مردم ما از خشونت و مقاومت های سرسختانه، همچنین روی آوری به درس
و مشق و تحصیل علم به قیمت کنار گذاشتن مبارزه و هرگونه مطالبه و داعیه ی سیاسی ـ
تاریخی و نیز گرفتن موضعي بي تفاوت نسبت به تحولات سیاستي جامعه، توانست کمترین
تغییری را در زندگی و سرنوشت شان ایجاد نماید. طوری که همگی دریافتند که با
باورمندی و پذیرفتن شعارهای «صلح» و «امنیت»ی که هرگز قدرتمندان استیلاگر را وادار
به نرمش و خشوع نسبت به «مردم» و «قانون» نتوانسته است، یکی از بزرگترین فریبهای
سیاسی تاریخ کشور را خورده اند.
تحمل شرایط ناگوار ناشی از تهاجم مداوم اندیشه های بحران زایِ «حذف»
و «مسخ» کننده و ویرانگر «هویت»ها، حتا برای مدتی نه چندان دراز هم اگر نگویم
ناممکن، اما مطمئناً بسی دشوار خواهد بود، چه برسد به تداوم چنین روندی به درازایی
برابر با عمر چند نسل!! که به راستی مقاومتها و حتا «امید»های بقا را نیز درهم می شکند
و یأس ناشی از «ازلی» و «ابدی» تلقی شدن چنین سرنوشت نامیمونی، بر آنان چیره خواهد
شد. این مشکلات مضاعف که بعضاً با خطور سوالاتی مانند «چرا ما نمی توانیم کاری از
پیش ببریم؟ چرا همیشه در ابتدای خط هستیم؟»5 صرفاً در ذهن و یا مطرح شدن شان توسط قلم و زبان
ممکن می گردند، طی تفکر درونگرایانه ی انسانهای درگیر با آن، اگر پاسخ مناسب و
قانع کننده ای نیابند، بدون کمترین تردیدی آنان را نهایتاً نسبت به تمامی اندیشه ها
و کارکردهای تاکنونی نیاکان شان كه روي هم رفته سازنده ي تمدنها و نهایتاً «هويت»ي
مي باشند كه به نسل امروزين ما به ارث رسيده است، دچار «شک» خواهد نمود. این
«شک»های کشنده و ویران کننده ی «هویت» و شخصیت هزاره ها، طی مصروف شدن مغزشان با
سوالات پيچيده و بي پاسخی از سنخ «هويت»، اضطراب، تزلزل شخصیتی و ناامنی فکری شان
را به طور روزافزونی گسرده و ژرف خواهد ساخت.
با توجه به چنین شرایطی نومیدکننده ای، به راستی تا چه زمانی می
توان خود را بیش از پیش ایزوله نمود و بدون تکیه بر واقعیتهای اجتماعی ـ سیاسی
میهنی و بین المللی، تنها با برخوردی سطحی و مکانسیستیِ تقلید ظاهری عادات، رسوم و
یا لباس پوشیدن محلی و ابراز تعصبات کوری که فاقد پشتوانه ی دانش و تجربه ی
مبارزاتی می باشند، به درون حلقه ی قومی خزید و با غروری کاذب و خودفریبیِ
ناباورانه، خود را نسبت به دیگران و به ویژه اربابان استحاله گری که تمامی اهرم
های «قدرت» و «ثروت» و فرصت ها و امکانات را یک سره در انصار دارد، حق به جانب، «بزرگ»
و «برتر» جلوه داد و بر باورهاي فرهنگي و مناسبات عقب مانده ی شان، ساده لوحانه پوزخند
زد؟ دفاع هایی از این قبیل که سرشار از خودفریبی و پنهان نمودن «خودک بینی»های
درون است، هرچه هم سرسختانه و لجوجانه صورت بگیرند، بالأخره درهم خواهند شکست و با
سخت تر شدن شرایط زندگی در متن پروژه ی «استحاله گری»ای که همچنان با شدت و
پیچیدگی هرچه بیشتری جریان دارد، مبارزات هویت طلبانه را مآلاً به رؤیایی غيرملموس
و دست نیافتنی تبدیل خواهد نمود. حتا بخش بزرگی از «خودی»هایی را که امروزه شعار
بازشناسی و بازگشت به هویت قومیت را سرمی دهند، به تدریج به ترک رویکرد قوم گرایانه
ی تاکنونی که فاقد تعریف و مکانیزمی برای اجرا می باشد و حتا انزجار از «قومیت» و
گرايشاتي از اين دست، و نهایتاً دست کشیدن از تلاش در راستای «بازشناسی هویتی»
مجبور خواهند شد. چرا؟ چون کمتر فرد و جریان هزارگی است که وظیفه و برنامه ی
مبارزات هويتی را جدی گرفته و چنین پژوهشی تاکنون، هم به لحاظ زمانی به کندی زیادی
پیش رفته و هم ازنظر میزان و كيفيت کاری که انجام یافته است، چنان کم و ناقص هستند
که هرگز تکافوی نیاز نسل امروزی ما نمی باشد.
وضعيت بن بست فكري ناشي از عدم درك «بحران هويت» حاکم بر سرنوشت
یک جوان هزاره، خود زمينه ساز بن بستی در عرصه ی مبارزات دموکراتیک مبتنی بر
مطالبات سیاسی، اجتماعی و مدنی مردم ما مي باشد. در كنار اينها، دلسردي و خستگي
عمومي از جنگ و هرگونه رويارويي قاطع سياسي با حاكميتها، فقدان مطالبات سیاسی ـ
اجتماعیِ روشن، قابل لمس و مبرم مردمي، روی همرفته زمينه هاي مبارزات جدي را به كلي
از جامعه زدوده و باعث رشد و همه گير شدن رويكردها، روشها و تمایلات مبتني بر
مماشات و تسليم طلبيِ راست گرايانه و به طور مشخص رقابتی شدید برای تقرب به
مدارهای قدرت گرديده است. رهبران سياسي اي كه مولود شرايط ديروزين مبتنی بر
«شعار»، «احساسات» و «خشونت گرایی» محض بوده، ديگر صلاحيت اداره ي جامعه و مبارزات
مردم را در شرايطي متفاوت با وضعيت گذشته ندارند. اين افراد با درك ناتواني خود در
مدیریت مبارزات دموکراتیک و مردمی و حتا فهم این واقعیت که جایگاه «رهبريت مردم»
که هنوز در انحصارش گرفته کاملاً نادرست می باشد، اما سعي مينمايند تا جامعه را
به سمتي كه تنها تأمين گر منافع شخصي خودشان باشد، بكشانند.
در دوره ي تکیه زدن فسیل های اورنگ پرست بر قدرت، مردم ما تمامی
نصیحتهای اين رهبران كلاسيك را که برای آرام ماندن و تجرید از مبارزه ی اصولی لازم
بوده، از دل و جان پذیرفتند و هرگز صدا و فریاد جدی ای را از خود بروز نداده و به مثابه
ی به آزمون گرفتن راهی نو (پس از سالها مقاومت مسلحانه)، نقش خود را در تمامی پرده
های نمایشی که رهبران کلاسیک کارگردانان اصلی آن بودند، تا به آخر انجام دادند که
به تعبیر بازیگران عرصه ی سیاست مردم ما، مبادا حرفها، کارکردها، گرایشات سیاسی، مطالبات
سیاسی، اجتماعی و مدنی هزاره ها، باعث ناخرسندی قوم محوران انحصارگر گردند تا به بهانه
ی اقدامات زیاده خواهانه ی این مردم، به خشم آیند و بیش از این بر آنها سخت بگیرند
و بتازند!!!
اما با همه ی این نصیحتها، خویشتن داریها و خودداریها، هرگز
تمامیت خواهان قوم حاکم از میزان محروم سازی و بایکوت نمودن مردم ما در تمامی عرصه
ها نکاستند و حتا مسلحانه بر ما تاختند و بهسود و ناهور و داي ميرداد ما را
سوزاندند و برادران و خواهران ما را چه در آنجا و چه بر مسیر هرراهی که گیر
آوردند، بیرحمانه و ناجوانمردانه سر بریدند. بازهم سکوت نمودیم تا به اندیشه ی از
ما بهترانی که لمیدن شان بر اورنگ نرم به قیمت سکوت، تحمل و شکیبایی مايان علیرغم
تمامی محرومیتها به دست آمده است و تنها با تداوم رویکرد تاکنونی ما همچنان در
اختیارشان باقی خواهد ماند، ارج نهاده باشیم و بر سخنان شان صحه گذاریم تا مبادا
بیش از دیگران، مهتران ارجمند خود ما تقبیح و یا شاید توبیخ مان کنند. در این مدت
از بزرگان خویش سخت حرف شنوی نمودیم تا به زعم آنان و طبق تحلیل هایی که برای ما
ارائه می دادند، به دست سفاکان حاکم نابود نشویم.
بدینگونه مدتی را به سرسپردگی مهتران تجارت پیشه ی اورنگ پرستی
گذراندیم که از سیاست، فرهنگ، آموزش و تمامی پدیده های اجتماعیِ دیگر، برای خودشان
نان و دالر بیرون می کشند و بساط «معامله»ی خود را زير نام مذاكره و گفتمان، برسر
هر معرکه و پديده و حتا رنج و درد اجتماعي ـ سياسی مردم ما پهن می کنند تا از آنها
ماكزيمم بهره ی مادی را ببرند. در این دوره مردم ما به این روند سودجویانه یِ
فسیلهای اورنگ پرست کمک نمودند و بیش از آنکه به فکر خود و رهایی از محرومیت و ستم
و تبعیض روایافته برخود باشند، با پاسخ مثبت دادن به تقاضای پیشوايان «سیاست کرنش»
و تبعیت از روش و منش سخت محافظه کارانه ی آنان، به استحکام فضای سياسي جامعه به سود
حاکمیت «قوم محور» و تداوم اورنگ پرستی فسیلهای خود پرداختند.
پس از آنکه نصيحتهای فسیلهای کرنشگر جز ذلت را نصيب مردم ما
ننمودند، از آنان به ستوه آمدیم و از روش و كردارشان روي گردانديم. اين بار به قشر
تحصیلکرده ای که آنان را درس خوانده و فهمیدگان خود به شمار آوردیم، صادقانه و
شرافتمندانه اقتدا نمودیم و گاه بر گله مندی شان از پیشوایان پیشکسوت مان که راه
نادرست می پیمایند، نیز صحه گذاشتیم و از آنان خواستیم تا دستمان گیرند و از این
منجلاب بیرونمان کشند. اما هیهات اگر این بدبختهای مفلوک و درحال تحصیلی که شعار
«عدالت» و «حقوق بشر» سر می دادند اما ریش خودشان گرو استادان تهدیدگرِ هزاره ستیز
بود، هم کاری برای ما توانسته باشند و اندکی از بدبختیها و سرنوشت شومی که حکام «قوم
محور» برایمان رقم زده بودند، رسته باشیم. در این مدت چیزی از آنها نفهمیدیم جز
اينكه پي در پي از ما درخواست سکوت و حوصله و صبری مي نمودند که از آن پيش اورنگ داران
پیر هم همیشه ما را به آن می خواندند. اینان همیشه از ما می خواستند که به پاسبانی
از «صلح»ی بپردازیم که هرگز از آن سودی نبرده بودیم و تأمین «امنیت» بلاد را برتر
از هرچیز دیگری برایمان تفسیر می نمودند، درحالی که «دیگران»ی که هرگز به آن
اعتنایی نداشتند و به کشتن و سوزاندن و تاراج مردم و اموال عمومي مشغول بودند، از
همه چیز برخوردار گشتند. آنان ما را به فراگیری درسهای امروزین فرا خواندند و
گفتند که خود را با زمان مطابقت دهیم و آموزه های پدیده ی نامأنوسی به نام
«مدرنیته» را در مغزهای مان انبار نماییم. با آنکه چنان کردیم و گفته ها و توصیه هایشان
را مو به مو به اجرا گذاردیم، اما هیچکدام از این اقدامات و گرایشات، نانی برای
گرسنگان ما نشدند و شرافت و «کرامت» و آرامش و امنیتی را هم برای مردم ما به
ارمغان نیاوردند.
ادامه دارد...