۱۳۹۱ مهر ۳, دوشنبه

بحران های هویتی فرا راه مبارزات دموکراتیک مردم هزاره

قسمت سوم


به هرحال با تمامی نگرانیهایی که وجود داشت، همچنین با توجه به غالبیت فضای صلح طلبانه بر انیشه و رفتار محرومان جامعه، اساساً راه­های مبتنی بر مبارزات قانونی و دور از خشونتی که از آن به نام «روشهای مدنی» یاد می شد، با جدیت به هزاره ای توصیه می گردید که سه دهه را در متن جنگ و نبردهای مسلحانه ی ناگزیر و دفاعی گذرانیده بود. این بود که راه های نرم و ابریشمین، آگاهانه و یا با کراهت، طی القائات همه جانبه ی رهبریت کلاسیک و مدعیان روشنفکری مورد پذیرش مردم هزاره قرار گرفتند و اغلب شان علیرغم درک ساختار و مناسبات قومی کشور، حتا بدون داشتن کوچکترین امیدی در رابطه با دستیابی به نتیجه ای ملموس با پیمودن راهی سرشار از ابهام و پیشه کردن منشی کرنشانه ی ذلیل ساز، صادقانه و با این باور که از ما بهتران (فسیلهای اورنگ پرست و جوانان مدعی روشنفکری) اشتباه نخواهند کرد، عملاً در جاده ی آن قرار گرفتند. گرچه پس از یک دهه روی آوری به درس و مشق و دانشگاه، چند هزار نفر از فرزندان قوم از دانشگاه های کشور در شرايطي فارغ گشتند که سالیان دراز دوری و فراغت از رنج مردم و عینیت جاری پر از تنش کشور و سرفرو بردن به درون کتاب و درس صورت گرفته كه چنين روي­كرد «پسيو» و غيرمسوولانه اي، به دست كم گرفته شدن مردم ما در تحولات كشور توسط جناحهاي مختلف و به ويژه حاكميتي انجامید که فارغ از تمامی قول ها و شعارهای ظاهری اش به شدت درصدد تحكيم پايه هاي «قوم محوري» خود بود. این روند به­دلیل بی باوری تمامیت خواهان قوم حاکم به صلح و نیز عدم کوتاه آمدن شان از زیاده خواهی هميشگي و انحصارطلبانه اي كه دامنه ي آن هر روز گسترده تر می شد، به تقویت مناسبات نابرابر گذشته و حتا مشروع جلوه یافتن آنها، منتهي شد كه آسيبهاي جبران ناپذيري را بر هزاره ها به عنوان قربانيانِ نخستينِ «فاشيزم قومي» در اين سرزمين، وارد نمود.
گرچه با تمامی رعایتهایی که در مورد اصول و مقررات «صلح» و «امنیت» از سوي مردم ما صورت گرفت، به ويژه توجه وسواس گونه به اينکه مبادا در عرصه ی مبارزاتشان پا را اندکی فراتر از اصول «مدارا» و «تساهل» گذارند، هزاره­ها را در انظار جهانيان وفادارترين مردم نسبت به «صلح» و «دموکراسی» مطرح ساخت، اما چنین رویکردی و نیز دیدگاه مثبت غربیان، هرگز سودي براي مردم ما به همراه نداشت و حتا به فروكاستن پي در پي موقعيت سياسي ـ اقتصادي آنان نسبت به همه ي ساكنان اين مرز و بوم انجاميد. زيرا پیش بردن و مصروف گشتن به درس و تحصیل علم تا آخرین مدارجش، به دليل عدم توجه به ماهیت «اپورتونيستي» و «قوم محورانه»ي تمامی پدیده های اجتماعی ـ سياسي این سرزمین، نه تنها کوچکترین مشکلی از مشکلات بی پایان مردم ما رفع نگردید، كه بر ميزان محروميت آنان به طور مضاعف افزود. یعنی، نه «فاشیزم قومی» در سرفصلی که خودشان آن را «فصل نوین» و «طلایی» دموکراسی نامیده بودند، اندکی از تمامیت خواهی اش کاست و روند ستمگری و «استحاله»ی اقوام زیرستم خود را كندتر ساخت، و نه دوری گزینی مردم ما از خشونت و مقاومت های سرسختانه، همچنین روی آوری به درس و مشق و تحصیل علم به قیمت کنار گذاشتن مبارزه و هرگونه مطالبه و داعیه ی سیاسی ـ تاریخی و نیز گرفتن موضعي بي تفاوت نسبت به تحولات سیاستي جامعه، توانست کمترین تغییری را در زندگی و سرنوشت شان ایجاد نماید. طوری که همگی دریافتند که با باورمندی و پذیرفتن شعارهای «صلح» و «امنیت»ی که هرگز قدرتمندان استیلاگر را وادار به نرمش و خشوع نسبت به «مردم» و «قانون» نتوانسته است، یکی از بزرگترین فریبهای سیاسی تاریخ کشور را خورده اند.
تحمل شرایط ناگوار ناشی از تهاجم مداوم اندیشه های بحران زایِ «حذف» و «مسخ» کننده و ویرانگر «هویت»­ها، حتا برای مدتی نه چندان دراز هم اگر نگویم ناممکن، اما مطمئناً بسی دشوار خواهد بود، چه برسد به تداوم چنین روندی به درازایی برابر با عمر چند نسل!! که به راستی مقاومتها و حتا «امید»های بقا را نیز درهم می شکند و یأس ناشی از «ازلی» و «ابدی» تلقی شدن چنین سرنوشت نامیمونی، بر آنان چیره خواهد شد. این مشکلات مضاعف که بعضاً با خطور سوالاتی مانند «چرا ما نمی توانیم کاری از پیش ببریم؟ چرا همیشه در ابتدای خط هستیم؟»5 صرفاً در ذهن و یا مطرح شدن شان توسط قلم و زبان ممکن می گردند، طی تفکر درونگرایانه ی انسانهای درگیر با آن، اگر پاسخ مناسب و قانع کننده ای نیابند، بدون کمترین تردیدی آنان را نهایتاً نسبت به تمامی اندیشه ها و کارکردهای تاکنونی نیاکان شان كه روي هم رفته سازنده ي تمدنها و نهایتاً «هويت»ي مي باشند كه به نسل امروزين ما به ارث رسيده است، دچار «شک» خواهد نمود. این «شک»های کشنده و ویران کننده ی «هویت» و شخصیت هزاره ها، طی مصروف شدن مغزشان با سوالات پيچيده و بي پاسخی از سنخ «هويت»، اضطراب، تزلزل شخصیتی و ناامنی فکری شان را به طور روزافزونی گسرده و ژرف خواهد ساخت.
با توجه به چنین شرایطی نومیدکننده ای، به راستی تا چه زمانی می توان خود را بیش از پیش ایزوله نمود و بدون تکیه بر واقعیتهای اجتماعی ـ سیاسی میهنی و بین المللی، تنها با برخوردی سطحی و مکانسیستیِ تقلید ظاهری عادات، رسوم و یا لباس پوشیدن محلی و ابراز تعصبات کوری که فاقد پشتوانه ی دانش و تجربه ی مبارزاتی می باشند، به درون حلقه ی قومی خزید و با غروری کاذب و خودفریبیِ ناباورانه، خود را نسبت به دیگران و به ویژه اربابان استحاله گری که تمامی اهرم های «قدرت» و «ثروت» و فرصت ها و امکانات را یک سره در انصار دارد، حق به جانب، «بزرگ» و «برتر» جلوه داد و بر باورهاي فرهنگي و مناسبات عقب مانده ی شان، ساده لوحانه پوزخند زد؟ دفاع هایی از این قبیل که سرشار از خودفریبی و پنهان نمودن «خودک ­بینی»های درون است، هرچه هم سرسختانه و لجوجانه صورت بگیرند، بالأخره درهم خواهند شکست و با سخت تر شدن شرایط زندگی در متن پروژه ی «استحاله گری»ای که همچنان با شدت و پیچیدگی هرچه بیشتری جریان دارد، مبارزات هویت طلبانه را مآلاً به رؤیایی غيرملموس و دست نیافتنی تبدیل خواهد نمود. حتا بخش بزرگی از «خودی»هایی را که امروزه شعار بازشناسی و بازگشت به هویت قومیت را سرمی دهند، به تدریج به ترک رویکرد قوم گرایانه ی تاکنونی که فاقد تعریف و مکانیزمی برای اجرا می باشد و حتا انزجار از «قومیت» و گرايشاتي از اين دست، و نهایتاً دست کشیدن از تلاش در راستای «بازشناسی هویتی» مجبور خواهند شد. چرا؟ چون کمتر فرد و جریان هزارگی است که وظیفه و برنامه ی مبارزات هويتی را جدی گرفته و چنین پژوهشی تاکنون، هم به لحاظ زمانی به کندی زیادی پیش رفته و هم ازنظر میزان و كيفيت کاری که انجام یافته است، چنان کم و ناقص هستند که هرگز تکافوی نیاز نسل امروزی ما نمی باشد.
وضعيت بن بست فكري ناشي از عدم درك «بحران هويت» حاکم بر سرنوشت یک جوان هزاره، خود زمينه ساز بن بستی در عرصه ی مبارزات دموکراتیک مبتنی بر مطالبات سیاسی، اجتماعی و مدنی مردم ما مي باشد. در كنار اينها، دلسردي و خستگي عمومي از جنگ و هرگونه رويارويي قاطع سياسي با حاكميتها، فقدان مطالبات سیاسی ـ اجتماعیِ روشن، قابل لمس و مبرم مردمي، روی همرفته زمينه هاي مبارزات جدي را به كلي از جامعه زدوده و باعث رشد و همه گير شدن رويكردها، روشها و تمایلات مبتني بر مماشات و تسليم طلبيِ راست گرايانه و به طور مشخص رقابتی شدید برای تقرب به مدارهای قدرت گرديده است. رهبران سياسي اي كه مولود شرايط ديروزين مبتنی بر «شعار»، «احساسات» و «خشونت گرایی» محض بوده، ديگر صلاحيت اداره ي جامعه و مبارزات مردم را در شرايطي متفاوت با وضعيت گذشته ندارند. اين افراد با درك ناتواني خود در مدیریت مبارزات دموکراتیک و مردمی و حتا فهم این واقعیت که جایگاه «رهبريت مردم» که هنوز در انحصارش گرفته کاملاً نادرست می باشد، اما سعي مي­نمايند تا جامعه را به سمتي كه تنها تأمين گر منافع شخصي خودشان باشد، بكشانند.
در دوره ي تکیه زدن فسیل های اورنگ پرست بر قدرت، مردم ما تمامی نصیحتهای اين رهبران كلاسيك را که برای آرام ماندن و تجرید از مبارزه ی اصولی لازم بوده، از دل و جان پذیرفتند و هرگز صدا و فریاد جدی ای را از خود بروز نداده و به مثابه ی به آزمون گرفتن راهی نو (پس از سالها مقاومت مسلحانه)، نقش خود را در تمامی پرده های نمایشی که رهبران کلاسیک کارگردانان اصلی آن بودند، تا به آخر انجام دادند که به تعبیر بازیگران عرصه ی سیاست مردم ما، مبادا حرفها، کارکردها، گرایشات سیاسی، مطالبات سیاسی، اجتماعی و مدنی هزاره ها، باعث ناخرسندی قوم محوران انحصارگر گردند تا به بهانه ی اقدامات زیاده خواهانه ی این مردم، به خشم آیند و بیش از این بر آنها سخت بگیرند و بتازند!!!
اما با همه ی این نصیحتها، خویشتن داریها و خودداریها، هرگز تمامیت خواهان قوم حاکم از میزان محروم سازی و بایکوت نمودن مردم ما در تمامی عرصه ها نکاستند و حتا مسلحانه بر ما تاختند و بهسود و ناهور و داي ميرداد ما را سوزاندند و برادران و خواهران ما را چه در آنجا و چه بر مسیر هرراهی که گیر آوردند، بیرحمانه و ناجوانمردانه سر بریدند. بازهم سکوت نمودیم تا به اندیشه ی از ما بهترانی که لمیدن شان بر اورنگ نرم به قیمت سکوت، تحمل و شکیبایی مايان علیرغم تمامی محرومیت­ها به دست آمده است و تنها با تداوم رویکرد تاکنونی ما همچنان در اختیارشان باقی خواهد ماند، ارج نهاده باشیم و بر سخنان شان صحه گذاریم تا مبادا بیش از دیگران، مهتران ارجمند خود ما تقبیح و یا شاید توبیخ مان کنند. در این مدت از بزرگان خویش سخت حرف شنوی نمودیم تا به زعم آنان و طبق تحلیل هایی که برای ما ارائه می دادند، به دست سفاکان حاکم نابود نشویم.
بدینگونه مدتی را به سرسپردگی مهتران تجارت پیشه ی اورنگ پرستی گذراندیم که از سیاست، فرهنگ، آموزش و تمامی پدیده های اجتماعیِ دیگر، برای خودشان نان و دالر بیرون می کشند و بساط «معامله»ی خود را زير نام مذاكره و گفتمان، برسر هر معرکه و پديده و حتا رنج و درد اجتماعي ـ سياسی مردم ما پهن می کنند تا از آنها ماكزيمم بهره ی مادی را ببرند. در این دوره مردم ما به این روند سودجویانه یِ فسیلهای اورنگ پرست کمک نمودند و بیش از آنکه به فکر خود و رهایی از محرومیت و ستم و تبعیض روایافته برخود باشند، با پاسخ مثبت دادن به تقاضای پیشوايان «سیاست کرنش» و تبعیت از روش و منش سخت محافظه کارانه ی آنان، به استحکام فضای سياسي جامعه به سود حاکمیت «قوم محور» و تداوم اورنگ پرستی فسیلهای خود پرداختند.
پس از آنکه نصيحتهای فسیلهای کرنشگر جز ذلت را نصيب مردم ما ننمودند، از آنان به ستوه آمدیم و از روش و كردارشان روي گردانديم. اين بار به قشر تحصیلکرده ای که آنان را درس خوانده­ و فهمیدگان خود به شمار آوردیم، صادقانه و شرافتمندانه اقتدا نمودیم و گاه بر گله مندی شان از پیشوایان پیشکسوت مان که راه نادرست می پیمایند، نیز صحه گذاشتیم و از آنان خواستیم تا دستمان گیرند و از این منجلاب بیرونمان کشند. اما هیهات اگر این بدبختهای مفلوک و درحال تحصیلی که شعار «عدالت» و «حقوق بشر» سر می دادند اما ریش خودشان گرو استادان تهدیدگرِ هزاره ستیز بود، هم کاری برای ما توانسته باشند و اندکی از بدبختیها و سرنوشت شومی که حکام «قوم محور» برایمان رقم زده بودند، رسته باشیم. در این مدت چیزی از آنها نفهمیدیم جز اينكه پي در پي از ما درخواست سکوت و حوصله و صبری مي نمودند که از آن پيش اورنگ داران پیر هم همیشه ما را به آن می خواندند. اینان همیشه از ما می خواستند که به پاسبانی از «صلح»ی بپردازیم که هرگز از آن سودی نبرده بودیم و تأمین «امنیت» بلاد را برتر از هرچیز دیگری برایمان تفسیر می نمودند، درحالی که «دیگران»ی که هرگز به آن اعتنایی نداشتند و به کشتن و سوزاندن و تاراج مردم و اموال عمومي مشغول بودند، از همه چیز برخوردار گشتند. آنان ما را به فراگیری درسهای امروزین فرا خواندند و گفتند که خود را با زمان مطابقت دهیم و آموزه های پدیده ی نامأنوسی به نام «مدرنیته» را در مغزهای مان انبار نماییم. با آنکه چنان کردیم و گفته ها و توصیه هایشان را مو به مو به اجرا گذاردیم، اما هیچکدام از این اقدامات و گرایشات، نانی برای گرسنگان ما نشدند و شرافت و «کرامت» و آرامش و امنیتی را هم برای مردم ما به ارمغان نیاوردند.

ادامه دارد...

۱۳۹۱ مهر ۱, شنبه

نکاتی پیرامون «خطوط سرخ» مطروحه توسط محقق

 
در سخنان اخیر محقق در مسجد علی قلعه ی نو گفته شد که «مزاری خط سرخ ماست، شهدا خط سرخ ماست».
به راستی شهید مزاری و شهدای مقاومت هویت طلبانه ی کابل برای چه چیزی رزمیدند؟ برای این که از پول خون آن ها زنان جوانی گرفته شود؟ واقعاً یک انسان به 4 تا زن نیاز دارد و اساسا خود محقق برای همگان توضیح دهد که چه ضرورتی به داشتن حرم سرا و تعدادی زن جوان وجود دارد؟ اگر چنین فردی خود را مبارز قلمداد نماید و بخواهد بخش اعظم وقت و انرژی خود را صرف مبارزه برای مردم و حقوق پامال شده ی آنان نماید، مسلماً دیگر فرصتی برای این خوش گذرانی ها باقی نخواهد ماند؟ اگر واقعاً آقای محقق به خطوط سرخی که به آن ها اشاره نموده، معتقد باشد و مانند هوادارانش نمی گوید که او هرکاری می کند حق دارد، چون مصلحت مردم را بهتر از دیگران می داند!! باید به سوالاتی که اینک بر سر هر دسترخان خالی و در هر تجمع مردم مطرح می باشد، پاسخ منطقی بدهد. سوالاتی چون، به راستی برای کسی که مدعی مبارزه برای مردم بوده و درصدد است تا حقوق محرومان را بگیرد، نیازی دیده می شود که میلیون ها دالر را برای ساختن کاخ جهت زندگی نمودن در آن نماید؟ آیا این گونه زندگی پر از رفاه در سیره ی شهید مزاری جایی ولو اندک، داشته است؟ آیا فردی با چنین زندگی اشراف منشانه ای می تواند ادعای پیروی از شهید مزاری را نماید و اساساً کسی با چنین زندگی مرفهی می تواند از درد مردم باخبر باشد تا برای رفع مشکلات آنان وارد اقدام گردد؟ به راستی خط مشی محقق کدام است که مانند خزانه ی پنهان عبدالحی حبیبی هیچ کسی از آن خبر ندارد و مردم تنها شاهدند که ایشان هر از چندی به خود چرخشی غیرعادی می دهد و در موضع ضدیت با رویکرد قبلی خودش قرار می گیرد!! مسلما در هر اقدامی این گونه، بخشی از هواداران آگاه خود را از دست می دهد و عده ای ثناگو و دربار پرست تازه ای جای آنان را می گیرند.
از حق اگر نگذریم، برای کسی پوشیده نیست که چنین بندبازی های میدان سیرک سیاست های ناسالم، سودهای مالی زیادی را برای آقای محقق به همراه دارد و با هر اقدام شگفت انگیزش، بخشی از برج و بارو و ایوان های کاخش بلندتر و مجلل تر می گردد. مسأله این است که آیا این پشت و وارو زدن های آقای محقق، واقعا شگردهای سیاسی ـ مبارزاتی بوده تا مردمش را از متن سرگردانی کنونی برهاند و یا این که اساسا او نه به مردم، نه شهید مزاری و نه شهدای مقاومت سرفرازانه ی کابل باورمند می باشد و در تمام مدتی که به کابل آمده حتا یک بار هم سری به شهدای افشار نزده است. آیا لازم نبود تا مصارفی حتا برابر یک دهم بودجه ای که برای کاخ نشیمن خودش هزینه نموده، برای مرقد شهید مزاری مصرف می کرد تا آن محل مقدس از حالت تجمع سگان ولگرد، خارج می گردید؟
وآنگهی، مگر در دوران کاندید شدنش برای ریاست جمهوری در مصاحبه ی مشهورش با بی بی سی نگفته بود که «من در جنگ کابل دخیل نبودم و مسوول حزب وحدت در شمال کشور بودم که هرگز در درگیری های کابل نقشی نداشته ام»؟ آیا چنین اظهاراتی به معنی جدا نمودن آگاهانه و آشکار خط خودش (البته اگر داشته باشد) با راه و روش شهید مزاری نمی باشد؟ آیا فاجعه و زخم ناسور «افشار» برای شهید مزاری و تمامی مردم هزاره خط سرخی به شمار نمی رفت که درد و آزردگی آن تا آخر عمر بر او و مردمش مستولی بود؟ بنابراین اگر به مزاری بزرگ باور داریم و او را به دروغ و برای مقاصد شخصی علم نمی کنیم، همسویی با قاتلان و خالقان آن فاجعه ی دردناک (چه خاندان مسعود و رهبریت شورای نظار دیروزی و چه سیافی که در دوره ی قبلی پارلمان متحدش برای ریاست اولوسی جرگه بود)، پیش از آن که دست به عذرخواهی رسمی از بازماندگان جنایت فراموش ناشدنی افشار بزنند، آشکارا پا گذاشتن بر خطوط سرخ مردم ما و شهدای سرفراز مقاومت هویت طلبانه ی کابل به شمار می رود. اگر هم بنا به مصلحت های سیاسی ـ تجارتی امروزه این گفته را علم می کند که مزاری به دست طالبان به شهادت رسیده است، واقعا هنگام بیان این مطلب لحظه ای هم به شرایط غیرقابل تحملی اندیشیده ایم که زمین و آسمان غرب کابل را برای مزاری و مردمش به آتش جهنمی تبدیل کرده بود و آن شهید بزرگوار را مجبور نمود تا برای رهایی مردمش از چنان وضعی، وارد گفتگو با طالبانی گردد که هنوز چهره ی کریهش افشا نشده بود؟
ما وقتی می گوییم که مزاری خط سرخ ماست،
باید بپذیریم که «افشار» هم خط سرخ ماست و بدین گونه صداقت و وفاداری هرچه تمام تر خود را نسبت به آرمان شهید مزاری که دارای پیوند گسست ناپذیر با «افشار» می باشد، را به اثبات رسانیم.
همچنین باید ایمان داشته باشیم که خون شهدای کابل و تمامی ارزش هایی که آنان با فدیه ی جان خویش آفریدند،
همگی خطوط سرخ غیرقابل عدولی برای تمامی هزاره های باشرف، سرفراز و پیرو راه مزاری بزرگ هستند که بدون پذیرفته شدن گناه ارتکاب جنایت افشار توسط عاملین آن، و به دنبال آن درخواست پوزش از درگاه مردم ما، هرگز دلیلی وجود ندارد تا باید و به طور حتم با کینه توزانی که علی رغم کشتار بی رحمانه ی مردم ما، حاضر به پوزش از بازماندگانش نمی باشند، همسو شد و رویکرد و برخورد شهید مزاری در رابطه با خط سرخ های گذشته مانند افشار، بدون تغییر یافتن عناصر و شرایط اجتماعی ـ سیاسی، مورد تجدید نظر قرار داد.
با همه ی این ها، آیا با توجه به رفتار ناپایدار محقق روی خط مشی های تاکنونی اش، کسی می تواند بقا، پایداری و تعهد وی را روی خطوط نامکتوب و غیرشفافی که امروزه پیش گرفته و آن را به عنوان راهی نو مطرح می نماید، تضمین کند؟ امر ناپایداری سیاسی ـ فکری ای که همیشه از محقق دیده شده و این تبدیل به خصلت وی گشته است، به مراتب مهم تر و پیامدش مشکل سازتر از خود راه و روش سرشار از ابهامی است که در آخرین بازی کودکانه ی سیاسی اش روی دست گرفته است.
به لحاظ رهبریت و اعتقادات فکری اینک او به خمینی به مثابه ی یک صاحب دکترین سیاسی اقتدا نموده و پس از سالیان دراز غیبت این بار و پس از برقرار نمودن رابطه ای سیاسی با ایران، برای خمینی در کابل تجلیل می گیرد. این بدان معنی است که او را می پذیرد و و بدو اقدا نموده است. روشن است کسی که خمینی را به لحاظ سیاسی ـ مذهبی بپذیرد، معتقد به نظام سیاسی با ویژگی استبداد مطلق فردی با لعاب مذهبیِ موسوم به «ولایت فقیه» وی می باشد، چراکه ولایت فقیه ایرانی تمام وجود و ماهیت فکری ـ سیاسی خمینی را می ساخت و اساسا خمینی با همین نظام سیاسی اش توجه همگان را برانگیخت و نظام مشخص سیاسی ـ دینی را پایه گذاری نمود. مطمئناً پیروی از خمینی هرگز نمی تواند کوچک ترین گرایش دموکراتیکی را برای پیروانی که نباید انتظار و توقع داشتن موقعیتی فراتر از «مرید» دست بوس از ولی فقیهش داشته باشد، باقی بگذارد. مسلما که معتقدان به نظام سیاسی «ولایت فقیه» به این باورند که تابعین رهبریت خودشان حق ندارند تا این مقام مقدس را پاسخگو در برابر «مردم» و «قانون» بدانند، و این معمولی ترین رفتاری است که با پیروان شان خواهند داشت.

۱۳۹۱ شهریور ۲۳, پنجشنبه

رهبریت فردی و گذر از ارزش ها، آفت مبارزات دموکراتیک

آیا زمان آن نرسیده که باید از سردرگمی کنونی بیرون شویم و هرکس و هرچیز را در جایگاه خودش قرار دهیم تا بتوانیم به راحتی در برابر رخدادهایی مانند روز شنبه و حتا بزرگ تر از آن ها که در پیش رو خواهیم داشت، ایستادگی نماییم؟ رخداد روز شنبه به عنوان یک حادثه ی نسبتا کوچک نشان داد که ما در رویارویی با حوادث اجتماعی ـ سیاسی بسیار ضعیف و آسیب پذیر هستیم و با پیش گرفتن رویکردهای متفاوت و حتا متضاد، این واقعیت را برملا نمود که ما بیش از هرچیز با خود مشکل داریم.
ما هنوز در دور باطل انتخاب «نقشه ی مسیر» و «رهبریت» سرگردانیم. ارزش های مبارزاتی مردم ما یکی پس از دیگری از دست ما خارج شده اند و هنوز در مورد این که برای کدام ارزش پایداری کنیم و آن را به عنوان یک شاخصه درنظر بگیریم، مطمئن نمی باشیم.
وقتی نسبت به از دست رفتن ارزش هایی چون مقاومت هویت طلبانه ی کابل، شهدای مقاومت کابل، آرمان سه گانه ی آن ها (سهم در قدرت و بازسازی متناسب با شعاع نفوس، تعدیل واحدهای اداری،) سهل انگار و بی تفاوت بودیم، امروز بازتاب آن را علاوه بر ابهام روشنی که در خط مشی ما پدید آمده است، با معضل رهبریت نیز مواجه شده ایم. چراکه ما هنوز این اصل بزرگ و طلایی را زیرپا می گذاریم که افراد را باید با «معیار»ها و میزان باور و عمل شان به «ارزش»های مردم بسنجیم و نه برعکس.
ما ساده لوحانه روی افراد، چه به عنوان رهبر و چه روشنفکر و مبارز هزارگی تکیه می کنیم و پس از مدتی به آن ها وابستگی عاطفی پیدا می نماییم، طوری که رفته رفته اشتباهات و انحرافات و معامله گری های شان را نادیده می گیریم و حتا بعضی وقت ها آن ها را تأیید و توجیه می نماییم. این روند تاکنون آسیب های زیادی را به مبارزات مردم ما وارد نموده و روند دموکراتیزه شدن مبارزات برابری خواهانه و هویت طلبانه ی هزارگی را با رکود مواجه ساخته است.
این بی توجهی به ارزش های دموکراتیک مبارزات تاریخی مردم هزاره، باعث شده تا دچار تناقضاتی در اندیشه و عمل گردیم. شعار ما از تحمل پذیرش همدیگر حکایت دارد و افتخار به دموراسی باوری را به خود نسبت می دهیم، اما در عمل به پشتیبانی از افراد و جریاناتی برمی خیزیم که چه در گفتار و چه عمل هرگز به دموکراسی باور ندارند و هر روز بیرق تازه ای از نیروها و شخصیت های تاریخ گذشته و ضددموکراسی را برای مان می افرازند. چرا از چنین رفتار غیرمنطقی و نادرستی پیروی می کنیم؟ چون آنان را به عنوان رهبر خردمند و یا روشنفکر دل سوز در مغز خود نهادینه کرده ایم!! یعنی اصالت «فرد» در برابر اصالت «ارزش»ها.
اگر هرچه زودتر از این انحراف برنگردیم و دوباره اصل طلایی «ارزش»ها را به عنوان «معیار»ی برای سنجش «راه» و «رهبریت» مردم خود قبول نکنیم، روزی خواهد رسید که متحد شدن با سیاف و مسعود مانند دیگر عثب نشینی هایی چون اغماض از حقوق حقه ی خود، به تدریج به یک «ارزش» تبدیل شوند و بدین گونه «ارزش»های تاریخی ـ نیاکانی ما و به ویژه ارزش های گهربار مقاومت کابل را بدون هیچ دغدغه ای زیرپا خواهیم گذاشت، که در آن صورت مبارزه تنها به خاطر چسپیدن بدون دلیل و منطقی به رهبریت فردی ای که خودش باید پابند به دموکراسی و شایسته سالاری باشد، معنی و محتوای برابری خواهانه و دموکراتیک خود را به کلی از دست خواهد داد. چراکه رهبریت فردی دیگر اهمیت و ارزش خود را در مبارزه از دست داده است و اصولا با رهبریت متکی بر فرد نمی توان به هدف برابری خواهی دست یافت.