۱۳۹۰ اسفند ۱۷, چهارشنبه
شعري از بانوي شعر فارسي، سيمين بهبهاني
به مناسبت روز جهاني زن،
تقديمش مي كنم به تمام زنان آزاده ي ميهن
شمــشیر خویــش بر دیـوار آویـختن نمی خـواهــــم
با خــواب نــاز جز در گور آمیــختن نمی خــواهـــم
شمشیر من همین شعر است، پرکارتر ز هر شمشیر
با این ســلاح شـیرین کار خـون ریختن نمی خـواهم
جـز حــــق نمی توانـم گـفت، گر ســر بــریدنم بـــاید
ســـر پیش می نهم وز مرگ پرهیختن نـمی خواهـم
ای مـــرد من زنـــم انسان، بر تارکـم به کین تـوزی
گر تــاج خــار نـگذاری گـل ریـختن نمی خـواهــــــم
با هفــــت رنگ ابریــشم از عشــق شــال می بافــم
این رشـته های رنگین را بگسیـختن نمی خـواهــم
هرلحــــظه آتشـی در شــهر افروختـن نـمی یـــارم
هر روز فتنه ای در دهــر انگیـختن نمی خـواهـــم
این قافیت سبکتر گیر، جنگ و جنون و جهلت بس
این جمله گرتو می خواهی ای مرد من نمی خواهم
یولدوز
نجوایی به لالایی ام نشسته بود
و لحظه به لحظه می افزود
بر سنگینی پلکهایم
چه خوشگوار خوابی
مرا به خود
می خواند
نجوای دلنشیني مي نمود
آنگاه كه می گفت؛
تو از نسل زجر و زخمی
پس آرام گیر،
آرامش،
نیاز چند سده درد توست
****
بناگه،
ضجه ای دگرگونم ساخت
یولدوز،
گاه، گاه خاموشی نیست
پرتو افشان
خواباندن چند سده ی ما
زیر آوار فراموشی،
بس است
تو بیدار باش و
همچنان
پرتو افگن
پرتو افگن
پرتو افگن
اشتراک در:
پستها (Atom)