۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۷, جمعه

«بحران های هویتی» فرا راه مبارزات دموکراتیک هزاره ها (6)


قسمت ششم

با همه ی ضرورت هایی که جهت درک دقیق تر و گسترده تر موقعیت «مادونی» مردم هزاره احساس می گردید، شرایط اما، وضعیت تازه تری را پیش پای مردم ما قرار داد و بستر پسیو و بی ارادگی را به نام «روش نرم سیاسی»، بر هزاره تحمیل نمود. در این راستا، چه رهبران کلاسیکی که علی رغم ناهمگونی شان با «قدرت تازه»ی مبتنی بر «دموکراسی»، از آن دل نمی کند و هرگز تصمیم هم نداشتند تا به زودی آن را برای نیروها و اندیشه های دموکراتیک رها سازند، و چه مدعیان روشنفکری که به­تازگی و با خواندن چند کتاب با «مدرنیته» و واژه های مسحور کننده اش آشنا شده و به همین دلیل سخت از خطر جنگ و بازگشت طالب وحشی هراس داشتند، «وِردهای آرام بخش»ی که در واقع ناقوس تسلیم طلبی محض بودند را لحظه ای از زبان دور نمی کردند، تا مبادا دردمندهای سرشار از عقده با گشودن زبان­های پرنیش شان، بار دیگر جامعه را به سوی رویارویی خشونت بار و تصفیه حساب­های خشم گینانه گسیل دهند.
به هرحال با تمامی نگرانی هایی که وجود داشت، همچنین با توجه به غالبیت فضای صلح طلبانه بر اندیشه و رفتار محرومان جامعه، اساساً راه های مبتنی بر مبارزات قانونی و دور از خشونتی که از آن به نام «روش های مدنی» یاد می شدند، با جدیت و القاگونه به هزاره ای توصیه می­گردید که سه دهه را در متن جنگ و نبردهای مسلحانه ی ناگزیر و دفاعی گذرانیده بود. این بود که راه های نرم و ابریشمین، آگاهانه و یا با کراهت، طی القائات همه جانبه ی رهبریت کلاسیک و نیز عناصر تازه به دوران رسیده ی مدعی روشنفکری در میان هزاره ها، مورد پذیرش مردم هزاره قرار گرفتند و اغلب شان علی رغم درک ساختار و مناسبات قومی کشور، حتا بدون داشتن کوچک ترین امیدی در رابطه با دست­یابی به نتیجه ای ملموس با پیمودن چنین راه سرشار از ابهامی، و حتا پیشه کردن منشی کرنشانه ی ذلیل ساز، صادقانه و با این باور که از ما بهتران (فسیل های اورنگ پرست و جوانان مدعی روشنفکری) اشتباه نخواهند کرد، عملاً در جاده ی آن قرار گرفتند.
گرچه پس از یک دهه روی آوری به روشی که بوی سرسپردگی را بیش تر بیرون می داد، جوانان زیادی از میان ما به درس و مشق و دانشگاه مشغول گشتن و چندهزار نفر از فرزندان قوم، از دانشگاه های کشور در شرايطي فارغ گشتند که سالیان دراز دوری و فراغت از رنج مردم و عینیت جاری پر از تنش کشور، و نیز سرفرو بردن به درون کتاب و درس را به همراه داشته و چنين روي كرد «پسيو» و غيرمسوولانه اي، به دست كم گرفته شدن مردم ما در تحولات كشور توسط جناح هاي مختلف و به ويژه حاكميتي انجامید که فارغ از تمامی قول ها و شعارهای ظاهری اش، به شدت درصدد تحكيم پايه هاي «قوم محوري» خود بود. این روند به دلیل بی باوری تمامیت خواهان قوم حاکم به «صلح» و نیز عدم کوتاه آمدن شان از زیاده خواهی هميشگي و انحصارطلبانه اي كه دامنه ي آن هر روز گسترده تر می شد، به تقویت مناسبات نابرابر گذشته و حتا مشروع جلوه یافتن آن ها، منتهي گشت كه به خاطر کنار کشیدن و غافل شدن جوانان هزاره از متن رویدادهای این دوره، آسيب­هاي جبران ناپذيري را بر این مردم به عنوان قربانيانِ نخستين و همیشگیِ «فاشيزم قومي» در اين سرزمين، وارد نمود که جبران آن کار آسانی نخواهد بود.
گرچه با تمامی رعایت هایی که در مورد اصول و مقررات «صلح» و «امنیت» از سوي مردم ما صورت گرفت، به ويژه توجه وسواس گونه به اين که مبادا در عرصه ی مبارزات شان پا را اندکی فراتر از اصول «مدارا» و «تساهل» گذارند، هزاره ها را در انظار جهانيان وفادارترين مردم نسبت به «صلح» و «دموکراسی» مطرح ساخت، اما چنین رویکردی و نیز دیدگاه مثبت غربیان، هرگز سودي براي مردم ما به همراه نداشت و حتا به فروكاستن پي درپي موقعيت سياسي ـ اقتصادي آنان نسبت به همه ي ساكنان اين مرز و بوم انجاميد. زيرا پیش بردن و مصروف گشتن به درس و تحصیل علم تا آخرین مدارجش، به دليل عدم توجه به ماهیت «اپورتونيستي» و «قوم محورانه»ي تمامی پدیده های اجتماعی ـ سياسي این سرزمین، نه تنها کوچک ترین مشکلی از مشکلات بی پایان مردم ما رفع نگردید، كه بر ميزان محروميت آنان به طور مضاعف افزود. یعنی، نه «فاشیزم قومی» حاکم در سرفصلی که خودش آن را «فصل نوین» و «طلایی» دموکراسی نامیده بود، اندکی از تمامیت خواهی اش کاست و روند ستمگری و «استحاله»ی اقوام زیرستم کشور را كندتر ساخت، و نه دوری گزینی مردم ما از خشونت و مقاومت های سرسختانه، همچنین روی آوری به درس و مشق و تحصیل علم به قیمت کنار گذاشتن مبارزه و هرگونه مطالبه و داعیه ی سیاسی ـ تاریخی، و نیز با گرفتن موضعي بي تفاوت نسبت به تحولات سیاستي جامعه، توانست کم ترین تغییری را در زندگی و سرنوشت شان ایجاد نماید. طوری که اکثر مردم ما دریافتند که با باورمندی و پذیرفتن شعارهای «صلح» و «امنیت»ی که هرگز قدرت مندان استیلاگر را وادار به نرمش و خشوع نسبت به «مردم» و «قانون» نتوانسته است، یکی از بزرگ ترین فریب های سیاسی تاریخ کشور را خورده اند.
تحمل شرایط ناگوار ناشی از تهاجم مداوم اندیشه های بحران زایِ «حذف» و «مسخ» کننده و ویران گر «هویت»­ها، حتا برای مدتی نه چندان دراز هم اگر نگویم ناممکن، اما مطمئناً بسی دشوار خواهد بود، چه برسد به تداوم چنین روندی به درازایی برابر با عمر چند نسل!! که به راستی مقاومت ها و حتا «امید»های بقا را نیز درهم می شکند و یأس ناشی از «ازلی» و «ابدی» تلقی شدن چنین سرنوشت نامیمونی، بر آنان چیره خواهد شد. این مشکلات مضاعفی که بعضاً با خطور سوالاتی مانند «چرا ما نمی توانیم کاری از پیش ببریم؟ چرا همیشه در ابتدای خط هستیم؟»5 صرفاً در ذهن و یا مطرح شدن شان توسط قلم و زبان ممکن می گردند، طی تفکر درون گرایانه ی انسان های درگیر با آن، اگر پاسخ مناسب و قانع کننده ای نیابند، بدون کم ترین تردیدی آنان را نهایتاً نسبت به تمامی اندیشه ها و کارکردهای تاکنونی نیاکان شان كه روي هم رفته سازنده ي تمدن ها و «هويت»ي بوده و به نسل امروزين ما به ارث رسيده است، دچار «شک» خواهد نمود. این «شک»های کشنده و ویران کننده ی «هویت» و شخصیت هزاره ها، طی مصروف شدن مغزشان با سوالات پيچيده و بي پاسخی از سنخ «هويت»، اضطراب، تزلزل شخصیتی و ناامنی فکری شان را به طور روزافزونی گسترده و ژرف خواهند ساخت.
با توجه به چنین شرایط نومیدکننده ای، به راستی تا چه زمانی می توان خود را بیش از پیش ایزوله نمود و بدون تکیه بر واقعیت های اجتماعی ـ سیاسی میهنی و بین المللی، تنها با برخوردی سطحی و مکانسیستیِ تقلید ظاهری عادات، رسوم و یا لباس پوشیدن محلی و ابراز تعصبات کوری که فاقد پشتوانه ی دانش و تجربه ی مبارزاتی می باشند، به درون حلقه ی قومی خزید و با غروری کاذب و خودفریبیِ ناباورانه، خود را نسبت به دیگران و به ویژه اربابان استحاله گری که تمامی اهرم های «قدرت» و «ثروت» و فرصت ها و امکانات را یک سره در انحصار دارد، حق به جانب، «بزرگ» و «برتر» جلوه داد و بر باورهاي فرهنگي و مناسبات عقب مانده ی شان، ساده لوحانه پوزخند زد؟ دفاع هایی از این قبیل که سرشار از خودفریبی و پنهان نمودن «خودکم ­بینی»های درون است، هرچه هم سرسختانه و لجوجانه صورت بگیرند، بالأخره درهم خواهند شکست و با سخت تر شدن شرایط زندگی در متن پروژه ی «استحاله گری»ای که همچنان با شدت و پیچیدگی هرچه بیش تری جریان دارد، مبارزات هویت طلبانه را مآلاً به «رؤیایی» غيرملموس و دست نیافتنی تبدیل خواهد نمود. حتا بخش بزرگی از «خودی»هایی را که امروزه شعار بازشناسی و بازگشت به «هویت قومی» را سر می دهند، به تدریج به ترک رویکرد قوم گرایانه ی تاکنونی که فاقد تعریف و مکانیزمی برای اجرا می باشد، سوق داده و حتا آنان را به انزجار از «قومیت» و گرايشاتي از اين دست خواهد کشانید که نهایتاً دست کشیدن از تلاش در راستای «بازشناسی هویتی» مجبور خواهند شد. چرا؟ چون برخلاف ادعای مخالفین سیاست قومی، طی دهه ی گذشته کم تر فرد و جریان هزارگی بوده است که وظیفه و برنامه ی مبارزات هويتی را جدی گرفته باشد و اساساً پژوهش های قومیِ تاکنونی، هم به لحاظ زمانی با کندی زیادی پیش رفته اند و هم ازنظر میزان و كيفيت کاری که انجام یافته اند، چنان کم و ناقص هستند که هرگز تکافوی نیاز نسل امروزی ما نمی باشند.
ادامه دارد

۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۵, چهارشنبه

توضیحی چند پیرامون کوچی و کوچی­گری در کشور (2)

قسمت دوم
محمد عارف وکیل کوچی ها از ولایت بادغیس ادامه می دهد، «... اگر به کوچی ها نگاه کنیم قدمت آنها برابر با قدمت تاریخی افغانستان است، یعنی تاریخ 5 هزار ساله دارند». این ادعا را می توان از چند زاویه مورد بررسی قرار داد، یکی این که کوچیگری و قبایل بیابان گرد بیش از 5 هزار سال قدمت تاریخی دارند، که در آن شکی وجود ندارد. مغول ها و ترک ها، بزرگ ترین اقوام بیابان گردی بودند که به دام داری و پرورش اسب می پرداختند و تمامی نواحی مغولستان تا شرق و شمال شرقی اروپا، میدان حرکت آنان در گذشته های دور بوده است.
بعدها این صحرانوردان به دلایلی که خارج از مبحث این مقاله است، به طرف جنوب رونموده و سپس تمامی خاورمیانه تا هندوستان را به تصرف خود درآوردند. این مباحث همه مربوط به پیش از میلاد هستند و قبایلی چون ساکایی، سیتی، داهی، ماساگت ها و غیره که همگی ترک بودند، کوچی های اصلی این دوره از تاریخ به شمار می روند. دقیقاً همین ها بودند که بخش های شان در ایجاد اولین حکومت مستقل در این کشور (یونانو ـ باختری) سهیم بودند و بخش های دیگر این اقوام در سرنگونی این حاکمیت سیاسی شرکت داشته که منجر به شکل گیری حکومت هایی چون کوشانی و پس از آن گردیده اند. اما اگر بخواهیم کوچیگری را به قوم پشتون منتسب بدانیم، باید به صراحت گفت که ادعاهای قدمت­ تاریخی پشتون ها، داعیه ی سرتا پا دروغی بیش نیست که از ­لحاظ مطالعات اسناد تاریخی و مدارک باستانی، شدیداً مردود می باشد. پس می شود ادعای موجودیت کوچی و کوچیگری را تأیید نمود و اساساً چنین روش زندگی، در مرحله ای از تاریخ و اغلب در سده ها و هزاره های پیش از میلاد موجودیت وسیع داشته است و اغلب بیابان گردهایی که تباراً ترک بوده اند، به این نوع زندگی مبادرت می ورزیدند. بعدها همین بیابان گردها عامل اصلی شکل گیری تمدن ها و تکامل جوامع آسیایی گشتند.
اما سخن اصلی این جا است که حتا اگر فرض را بر این بنا سازیم که ادعای محمد عارف صحت دارد، در آن صورت باید گفت که حفظ روش زندگی پنج هزار سال پیش، چندان هم عاقلانه و افتخارآفرین به نظر نمی رسد. اگر انسان هایی پیش از میلاد به گونه ای دیگر و متفاوت از زندگی امروزی ما زندگی می کرده اند، نشان دهنده ی آن است که انسان های آن دوره به دلیل عدم دسترسی به امکانات و تجربه و دانش کافی، متأثر و مقهور طبیعت بوده که خود مرحله ی بسیار پایین تکامل اجتماعی ـ تاریخی آن مجموعه ی انسانی را روشن می سازد. اما آن روش زندگی در هزاره ی سوم، جای بسی تعجب خواهد بود، طوری که پنداشته می شود مجموعه ای از انسان های ماقبل تاریخ در عصر انقلاب و انفجار اطلاعات و ارتباطات، از موزیم بیرون آورده شده اند. با گذشت چند هزاره از تاریخ تمدن بشری، تحول و تکامل زیادی در متن جوامع بشری پدید آمده که خود نیازها و روش های دیگرگونه ای را می طلبد و ابرام دارد تا انسان ها نیز متناسب با آن تحول یابند. پس اگر کسی و یا گروهی از انسان ها خود را با چنین روندی مطابقت (adaptation) نداده و مطابقت خود را با شیوه ی زندگی پنج هزار سال پیش حفظ نموده باشند، نه تنها جای افتخار و مباهات نبوده که عقب گرد تاریخی و جامانده از تمدن و پیشرفت انسان ها به شمار خواهد رفت.
وی سپس مدعی می شود که، «در میان کوچی ­ها حتا عرب، ترکمن و بلوچ هم است و طوری که ما شاهد بودیم برای نامزدی کوچی ها در پارلمان از تمامی این اقوام سهم گرفته بودند». اما عجیب است که نه کسی از شرکت دیگر اقوام در انتخاب کوچی خبر دارد و نه از 10 کرسی اختصاص داده شده به کوچی ها، حتا یک چوکی هم برای کوچی های بلوچ و عرب درنظر گرفته شده است. البته ناگفته نماند که بحث هایی چون موجودیت کوچی های هزاره، ایماق، تاتار، ترکمن و تاجیک، همچنین ماهیت عرب ها و بلوچ های مناطقی غیر از جنوب غرب، جای بسی بررسی و دقت در رابطه با صحت این ادعا است که برای خود بحث خاص و مستقلی را می طلبد. در ضمن باید یادآوری گردد که سخنان محمد عارف در مورد ضرورت تذکر مکرر کوچی ها در قانون اساسی کشور، بحث دیگری است که در زمان دیگر به آن پرداخته خواهد شد و در این­جا بیش تر به تحریفاتی که در مورد کوچیگری صورت گرفته، می پردازم.
می ماند بحث قوم گرایی که آقای محمد عارف از آن به عنوان یک بحران یاد می نماید و مدعی می گردد که، «... تا هنوز هم، در کشور ما یک نوع بحران حکم فرماست و قوم گرایی ها از سطح جامعه و از ذهن مردم کاملاً محو نشده است...». فکر نمی کنم که قوم­گرایی کار زشت و بدی باشد یا این که امری است که تازه شکل گرفته که انتظار محو آن از ذهن ها را داشته باشیم. چراکه اساساً همه ی انسان ها دارای تعلقات قومی بوده و در جامعه ای که هنوز «ملت یگانه» شکل نگرفته است (مانند کشور ما)، هر قوم از فرهنگ خاص خود (خرده فرهنگ های جامعه) که هزاران سال با آن زیسته و درآمیخته، پیروی می نماید. آن چه پلید و دشمن رشد و تکامل جامعه است، کشتن استعدادها، کاستن سهم اقوام در مشارکت های سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی است که بر اساس قوم محوری (Ethnocentrism) انصارطلبانه ای صورت می گیرد که حکام سه سده ای کشور ما باورها و انگاره های سیاسی ـ اجتماعی و فرهنگی ـ تاریخی خود را بر آن بنا نموده اند. روشن است که در غیاب یک فرهنگ فراگیر ملی ای که ارزش ها، باورها و هنجارهای مثبت و برگرفته از خرده فرهنگ های اقوم و گروه اجتماعی بومی این سرزمین را در خود جا داده باشد، کسی را نمی توان در خلأ رفتاری و اعتقادی قرار داد. بنابراین، هر بخش جامعه همان گونه که تاکنون و در طول تاریخ بر اساس باورها، ارزش ها و قواعد رفتاری خودش عمل کرده، تا زمان شکل گیری فرهنگ مشترکی که متضمن قواعد مترقی تر و تأمین کننده ی حقوق انسانی افراد متعلق به اقوام متفاوت بوده و مآلاً عامل و باعث رشد و تکامل آن ها گردد، همچنان متکب بر ارزش ها و باورهای قوم خودش باقی مانده و به چنین قوم گرایی ای ادامه خواهد داد.
مسأله ی کار و امکانات رفاهی برای کوچی ها مورد دیگری است که بارها توسط نماینده های کوچی مطرح گشته و آن ها را پیش زمینه ی اسکان موکلان شان به شمار آورده اند. محمد عارف کوچی در این رابطه می گوید، «... زمینه ی کار برای آنها مساعد گردد، بعد ادعای اسکان گزینی یا زندگی ثابت و دایمی آنها را در یک نقطه مشخص مطرح نمایند». نکته ی ظریف در این خصوص، کاریابی و تأمین رفاه و امکانات شهری برای کسانی که هنوز ساکن نگشته­اند، می باشد. وقتی کسی جای مشخص نداشته و خود هنوز مصروف کار قبلی اش (رمه داری) هم باشد، چگونه می تواند مدعی کار و برخورداری از امکانات رفاه شهری گردد؟ آیا می توان پروسه ی اسکان را با معجزه و افسون، یک شبه طوری به اجرا گذاشت که شیوه ی زندگی گذشته همچنان ادامه دارد؟ یعنی، خانه و کار و تمامی امکانات رفاهی شهرنشینی را برای کوچیانی مهیا ساخت که تا آخرین لحظه به شیوه ی کهن زندگی اش چسپیده است!!
بنابراین اگر اندک صداقتی وجود دارد، کوچی ها نخست باید ساکن گردند و بعد پروسه ی تغییر دادن نحوه ی پرورش دام از شکل گردش گریِ سنتی به فارم های مدرن را که خود نیازمند آموزش های لازم نیز می باشد، در مورد آنان عملی نمود. در غیر این صورت، تکرار همیشگی داعیه های گذشته مبنی بر تهیه ی امکانات رفاه شهری برای جمعیت موهومی به نام «کوچی»، چیزی جز بهانه گیری برای رد اسکان یافتن شان نمی باشد. اصلاً باید این بحث را کنار گذاشت، چراکه اصولاً و به لحاظ عملی، امکان ندارد تا یک شبه همه چیز از کوچی گری به رفاه شهری به مثابه ی دو مرحله ی تاریخیِ کاملاً متفاوت و بسیار دور از هم را تغییر یابد. اساساً چرا زندگی روستایی را به عنوان یک مرحله ی گذار نمی پذیرند و مانند 70 درصد ساکنان بومی کشور که روستایی هستند، ابتدا کوچی های واقعی که تعدادشان به سختی می تواند به مرز صدهزار برسد، به کارهای زراعت و دام داری سنتی مشغول شوند و در مراحل بعدی و به تناسب دست یابی به کار و مهارت های زندگی شهری، تدریجاً شهری گردند.
حاجی علم خان کوچی رییس کمیسیون کوچی ها در اولوسی جرگه که طی مصاحبه ای با هفته نامه ی سروش ملت، تنش های همیشگی با ساکنان بومی را امری غیرمعمول ندانسته و چنین بیان داشته است، «... این مشکلات و کشیدگی ها در هر منطقه و قریه به وجود می آید. اما کوچی ها با هیچ یک از اقوام افغانستان مشکل ندارند چون هم وطن یک دیگر هستند.» عجیب است که ایشان تنش هایی که بعضاً به کشتار مردم بی گناه و غیرنظامی می انجامد را امری پیش پا افتاده تلقی می نماید. او با این ادعایش در واقع دارد روشن می سازد که کوچیگری در شرایط کنونی کشور، حرکتی کاملاً ناهمخوان با وضعیت اجتماعی، اقتصادی و فرهنگی جامعه بوده و ناچار از تنش با دیگر مردمان ساکن کشور می باشد. بنابراین نکته ی جالب این جا است که کوچی ها با درک این واقعیت تلخ اجتماعی ـ سیاسی جامعه، بازهم روی تداوم روندی اصرار دارند که همه ساله هزاران کشاورز بومی را مورد تهدید جدی قرار می دهد و آسیب های جبران ناپذیری را بر اقتصاد مردم و جامعه وارد می آورد. فراموش نکنیم که علم خان کوچی کسی است که چندی پیش با سخنان غیرمسئولانه و توهین آمیزش به تمامی اقوام کشور، مجلس نمایندگان را متشنج ساخته و حدود یک ماه آن را به حالت نیمه تعطیل کشاند. وی در آن زمان گفته بود که تنها ما (پشتون­ها) صاحبان و وارثان این سرزمین هستیم و دیگران (اقوام) مهاجر می باشند.
مسلماً که سخنان علم گل در مصاحبه با «سروش ملت» تا حدود زیادی نرم تر از ادعاهای القاشده ای است که در اولوسی جرگه بیان گردیده بود و بر میزان بی اعتمادی ها در کشور افزود. این بار و با رهنمودهایی که از سوی پیشوایان جریان فاشیزم قومی حاکم به او شده است، اقوام افغانستان را هم وطن خطاب می نماید و موضوع مهاجر قلمداد نمودن آن ها را یا ازیاد برده و یا مصلحتاً و برای مدتی مسکوت گذاشته است. چراکه ضربه زدن و تهدیدکردن اقوام غیرپشتون کشور که قبلا از سوی این جریان لازم دیده می شد، را در زمان معیّنش انجام داده و ضرورتی به تکرار بی جای آن وجود نداشت. اما درعین حال، کارکرد هشت ساله ی اخیر کوچی ها در بهسود که بیش از صد کشته و زخمی به همراه داشته را به گردن ساکنان بومی این مناطق انداخته و می گوید، «البته تنشی که اخیراً میان کوچی ها و هزاره ها به وجود آمد، از طرف قوم هزاره دامن زده شد و در این جا کوچی ها مقصر نبودند». یعنی هر باری که سخن می گویند، یک حرف تازه را به میان می آورند که این بار با مقصر جلوه دادن هزاره ها در ایجاد تنش، روش دیگری را در ادامه ی حق جلوه دادن خود به کار بسته اند. روشن است که وقتی ما در برابر چنین ادعاهای سراسر دروغ و تحریفی قرار می گیریم، ناچاریم تا برای روشن شدن قضیه، سوال هایی را مطرح نماییم که مثلاً، حادثه دقیقاً در کجا کشور و کدان نقطه ی جغرافیایی اتفاق افتاده است؟ آیا رخدادهایی چون سوزانده شدن خانه ها، کشته شدن هزاره های بومی این مناطق، به تاراج رفتن اموال خانه ها، چرانده شدن کشت مردم (طبق اسناد و شواهد کافی و محکمه پسند)، همگی در نواحی جنوب و شرق کشور (محل سکونت فعلی پشتون ها) اتفاق افتاده اند و یا در مناطق مسکونی هزاره ها صورت گرفته اند؟ آیا تلفات و ویرانی های شکل گرفته پیامد مستقیم اقدامات خشونت بار تجاوزگرانی است که مدعی کوچیگری می باشند، و یا این که ناشی از مقاومت ساکنان بومی این مناطق می باشند؟ به راستی قربانیان اصلی این کشتارها و خانه سوختن ها به مردم بومی هزاره تعلق دارند و یا از اهالی مشرق کشور می باشند؟ می بینیم که جواب ها روشن هستند، حوادث سال های اخیر همگی در متن روستاهای هزاره اتفاق افتاده که عامل آن، هم وطنان کوچی (به تعبیر اخیر حاجی علم گل)ای بوده اند که صدها کیلومتر دورتر از سرزمین آبایی خود، مرتکب آن شده بودند. سوال بعدی این خواهد بود که چه انگیزه و عاملی باعث گردید تا کوچی ها به داخل حریم ساکنان بومی وارد شوند؟ حتماً خواهند گفت، ما زمین هایی در هزارستان داریم که اسناد آن ها نیز نزد ما وجود دارند (ادعای همیشگی کوچی ها). بنابراین، اگر طرفین دعوا به قوانین کشور پای بند هستند، باید طبق فرامین آن عمل نمایند و روند قانونی و حقوقی مسأله را دنبال نمایند. قانون به صراحت می گوید، افرادی که دارای اموال عقار می باشند، بخشی از نفوس ساکن کشور به شمار می روند. بنابراین وقتی کوچی ها دارای زمین هستند، طبق ماده ی 2، بند هشتم قانون ثبت احوال نفوس که می گوید «کوچی به آن عده اتباع افغانی [اطلاق می گردد] که سکونت دایمی و ملکیت غیر منقول نداشته و نظر به شرایط جوی در سیر و حرکت می باشند»، دیگر کوچی به شمار نمی روند. اگرهم منظورشان از زمین مورد ادعا چراگاه های عمومی است، در این صورت باید توضیح داده شود که، اولاً همه ی دام داران کشور (از­جمله ساکنین بومی منطقه) حق استفاده ی برابر از آن ها را دارا می باشند، چون چراگاه های عمومی در ملکیت کسی و یا گروه و قومی خاصی درآمده نمی توانند و این اماکن جزئی از اموال و دارایی های عامه (بیت المال) بوده که در صورت اجازه ی دولت حق استفاده از آن، برای همگان یک سان خواهد بود.
ادامه دارد

۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۲, یکشنبه

توضیحی چند پیرامون کوچی و کوچی­گری در کشور


قسمت اول
تنش های همه ساله و روز افزون میان کوچیان پشتون تبار و ساکنین بومی (هزاره)، چندین سال است که به بحث داغ رسانه های کشور تبدیل شده است. از آغاز ماه دوم و سوم هرسال، کمتر هفته ای می گذرد که ما شاهد یکی دو مقاله و تحلیل و میزگرد و مصاحبه در رابطه با مسأله ی «کوچی» نداشته باشیم. نظرات و تحلیل های ارائه شده، گاه تکراری و بعضاً بررسی ابعاد مختلف قضیه می باشند. تکرار مطالب نیز خود از اهمیت موضوع حکایت دارد، چنان که بررسی جوانب مختلف کوچیگری نشانه ی عمیق بودن فجایعی است که بر اثر تنش های مرتبط با این مسأله پدید آمده اند. البته نباید فراموش کرد که گستردگی این مبحث، خود از سویی دلیلی است بر شرایط اختناق گذشته که کسی جرأت مطرح کردن مسأله ی «کوچی» را نداشته و تمامی نکات و رنج های مربوط به موضوع کوچیگری، طی سده ها بر مغز و دل مردم هزاره انبار گشته و اینک و در زمان ما، یک جایی به بحث گرفته شده اند.
نظام کوچی گری درواقع بیان گر مرحله ای ابتدایی از زندگی انسان ها است. در مراحلی از تاریخ که انسان توانمندی مقابله با آفات طبیعی را نداشت، برای بقای زندگی خود دائم در حرکت بود. فصل آب خیزی رودخانه ها و جاری شدن سیل، فصل سرما و نبودن آذوقه، فصل فرار حیوانات شکاری و...، مواقعی بودند که انسان ها از نقطه ای به جایی دیگر حرکت می کردند تا نیازهای خود را تأمین نمایند. این روش زندگی با تکامل ابزار و دانش بشری که انسان را قادر ساخت تا هم از خود در مقابل طبیعت دفاع نماید و هم از هر نقطه ی زمین که دلش می خواست بهره ی خود را بگیرد، به تدریج از جبر طبیعت بیشتر رها گردید و انسان مقتدر از این پس با اطمینان و اعتماد به نفس کامل در جایی ساکن گردید. گرچه چنین روش زندگی هنوزهم در نقاطی از جهان و درمیان قبایل کوچک باقی مانده است، اما عواملی چون دوری از انسان های متمدنِ ساکن و عدم دسترسی به دانش و فن آوری، باعث بقای این نوع زندگی در بعضی نقاط گردید. چراکه مشقت ها و سختی زندگی این چنینی، هرگز انسان را به آن دلگرم نخواهد ساخت و با کوچک ترین روزنه ی ارتباطی با انسان های ساکن و درک رفاه و راحتی آنان، از زندگی پر از رنج خود خواهد گریخت. به همین دلیل است که مصداق های این گونه زیستن، امروزه تنها در چند نقطه و قبیله در جهان محدود مانده است.
با همه ی این ها و علیرغم ارتباط نزدیک و تنگاتنگ کوچی های کشور ما با ساکنان بومی و رفت و آمدشان به شهرهای بزرگ و حتا مهاجرت به خارج کشور، هنوز ما شاهد وجود چنین قشر ناهمخوان با زندگی روستایی و شهری در جامعه ی خود هستیم. وضعیتی که طبق محاسبات جامعه شناسانه، باید دیگر وجود نمی داشت، امادر کشور ما برخلاف تمامی تحلیل های علمی و نمودارهای مشابهِ دیگر جوامع، هم­چنان حضور پرسروصدا و ماجراجویانه دارد. این است که یک تحلیل گر واقع بین، حتا با تأملی نه چندان عمیق هم به وجود عوامل مرموز، ناشناخته و غیرجامعه شناسانه ای در پسِ مقوله ی «کوچی» پی می برد. عواملی که دارای اهداف سیاسی بوده و مسأله ی کوچیگری را به موضوع ناب سیاسی با اهدافی توسعه طلبانه مبدل ساخته است. دقیقاً همین مسأله باعث گردید تا چندی پیش پارلمان به تشنج کشیده شده و برای اولین بار در تاریخ کشور، بایکوت مجلس نمایندگان مردم توسط حدود نیمی از اعضای آن تحقق یابَد. همچنین پدیده ی کوچی اینک عامل تنش های خونینی در کشور گشته که با توجه به موضع جانب دارانه ی دولت، هیچ امیدی به پایان بخشیدن آن در کوتاه مدت دیده نمی شود.
تحلیل ها و نظراتی که تاکنون توسط نویسندگان و تحلیل گران مسائل اجتماعی ـ سیاسی کشور ما مطرح گردیده اند، چون اغلب طی مقالات مختصری به نگارش درآمده و یا توسط مصاحبه ای کوتاه ارائه شده اند، هیچ کدام به تمامی قضایا نپرداخته و مبحث کوچیگری را به طور گسترده و همه جانبه ای که لازم دیده می شود، مورد بررسی قرار نداده است. یکی از علت های عدم درک و شناخت پدیده ی شوم «کوچی»، سخن های کلی گویانه و اغلب مبهم و ناروشن طرف داران کوچی بوده که تاکنون مطرح گردیده ­اند. مسلماً وقتی مطالبی به جای بیان شدن، در دل باقی بمانند، نشان می دهد که سانسور و تهدیدِ ناشی از غرض ها و عدم صداقت دولت جانب دار به شدت بر جامعه حاکم می باشد. چنین رویکردی از سوی حاکمیت باعث می گردد تا زمینه ی بحث عمیق، علمی و همه جانبه به کلی از میان برداشته شده و این مسأله همچنان مانند تابویی مقدس، دست نخورده و غیرقابل بحث باقی بماند. اما باهمه ی این ها، هر روز که می گذرد و بر گستردگی و شدت تنش ها افزوده می شود، حرف های تازه تری به میان می آیند که خود دامنه ی بحث را بازتر می نمایند. در این خصوص هفته نامه ی سروش ملت در شماره ی 12 خود مصاحبه هایی با دوتن از نمایندگان کوچی ها در اولوسی جرگه و نیز خانم انارکلی هنریار عضو کمیسیون مستقل حقوق بشر افغانستان و سردار محمد رحمان اوغلی نماینده ی مردم فاریاب در اولوسی جرگه داشته که از لابه لای سخنان شان مطالبی قابل تأمل بیرون جهیده که جای بحث و پاسخ گویی دارند.
نخست صحبت های خانم هنریار را به بررسی می گیریم. وی که خود از اقلیت مذهبی هندوهای کشور ما می باشد، در دفاع از امتیازدهی به کوچیان در قانون انتخابات مدعی شده که، «... در بعضی موارد آن عده از افراد جامعه ما که در جمله اقلیت ها به شمار می روند، مانند اقلیت مذهبی سیک ها و اقلیت قومی کوچی ها که به آن پیمانه نیستند تا اگر خود را در هر نوع انتخابات نامزد کنند شانس برنده شدن داشته باشند، پس در این جا باید حوزه های انتخابات جداگانه شوند و شاید این یک نوع تبعیض دانسته شوند ولی یقیناً که تبعیض مثبت است و تبعیض مثبت هم گاهی نیاز است و می تواند ما را به نتیجه درست و پسندیده برساند». خانم هنریار در این مصاحبه روی نکته ای انگشت گذاشته که علیرغم فاع از آنان، حتا خود کوچی ها و دولت حامی شان آن را نمی پذیرند. این سخن، بروز دادن واقعیت کم بودن تعداد کوچی ها است که به قول ایشان، آنان در پیمانه ای نیستند که اگر خود را نامزد کنند، شانس برنده شدن داشته باشند. اما در انتخابات 10 کرسی را برای آنان اختصاص دادند که براین اساس در فقدان یک آمار درست، نفوس کوچی ها را بدون ارائه ی هیچ مدرک معتبری به طور افراطی بزرگ نماییِ دروغین نموده و چیزی حدود یک میلیون نفر تخمین زده اند. در کنار این مسأله، ما با موجودیت اقلیت های قومی ای مانند قزلباش، بیات، سادات، بلوچ، تاتار، ایماق، پشه ای و... رو به رو هستیم که هرکدام را کمتر از یک میلیون نفر برآورد نموده و در نتیجه حاکمیت قوم محور هرگز با آن ها ابراز همدردی ننموده و کرسی هایی برای شان در پارلمان درنظر نگرفته است، حال آن که برای کوچی ها برابر هر 100 هزار نفر یک نماینده در نظر گرفته اند.
موضوع مهم و قابل بحث دیگر این است که خانم هنریار با چه دلیل و برهانی از کوچی­ها به عنوان اقلیت قومی یاد می کند، درحالی که آنان بخشی از قوم پشتون هستند و نه قومی مجزای دیگر. به راستی وجه تمایز کوچی ها از دیگران در چیست که خانم هنریار از تبعیض مثبت برای شان یاد می نماید؟ آیا نوع زندگی و توسل جویی به شیوه ی خاص کسب درآمد اقتصادی، می تواند دلیلی بر امتیازگیری باشد؟ بر اساس دسته بندی انم هنریار آیا ما می توانیم از اقلیت قومی کراچی وانان، اقلیت قومی دست فروشان، اقلیت قومی دکانداران، اقلیت قومی موتروانان و... نام ببریم؟ مگر همه ی این ها نوعی شغل و تلاش برای کسب معاش نمی باشند؟ کوچی ها نه تنها منسوب به قوم پشتونی که گهگاهی خود را 60 فیصد جمعیت کشور قلمداد می کنند، بوده و به لحاظ مذهبی هم وابسته به بزرگ ترین گروه مذهبی کشور یعنی «حنفی» می باشند. پس یادآوری اقلیت های مذهبی سیک، هندو، اسماعیلیه امری به جا و لازم می باشد، اما کوچی را اقلیت قومی تلقی نمودن، انحرافی آشکار در دسته بندی ساختار قومی ـ مذهبی کشور به شمار می رود. چنان که خود در ادامه ادعا نموده است، «... زمانی که انسان به یک طرزی از زندگی عادت کرده، می خواهد به همان منوال به حیات خود ادامه دهد...». پس در واقع کوچیگری عادت به نوعی زندگی و مرحله ای از رشد تولیدی به شمار می رود که خود جای بحث دارد. آیا عادت به زندگی ای که محرومیت های زیادی را نصیب شان ساخته و علاوه بر آن، باعث رنجش و دردسر دیگران باشد، می تواند مورد تأیید افراد با درک و دانش قرار گیرد؟ آیا این که تغییر زندگی و روش های تولیدی (حتا در جهت بهبود آن) کار مشکلی است، می تواند دلیلی باشد بر تداوم زندگی کنونی که سرشار از مشکلات و تحقیر، همچنین تهدید همیشگی دیگران و ایجاد شرایط ناامن عمومی می باشد؟
در ادامه، خانم هنریار درخواست امکانات کافی از لحاظ معیشت زندگی، وضعیت تعلیمی و صحی خوب جهت اسکان کوچیان می نماید، درحالی که بیش از 80  درصد شهروندان ساکن کشور ما از دسترسی به امکانات اولیه ی زندگی بی نصیب هستند. با این برخورد می بینیم که کوچی تافته ی جدابافته ای درنظر گرفته شده که باید از امکانات رفاهی ای برخوردار گردند که اغلب قریب به اتفاق جمعیت کشور از آن ها محروم می باشند. در غیر این صورت، این مدعیان کوچیگری حق دارند تا به مزاحمت ساکنان بومی ای که با هزاران مشقت لقمه نانی درمی آورند و خانه و لباس و کار درستی هم ندارند، دهند!! این دیدگاه سطحی و بی انصافانه ای است که مشخص نیست چرا خانم هنریار آنان را بدون اندکی تأمل و فکر مطرح نموده است.
در مصاحبه ی دیگر، در همین شماره ی هفته نامه ی سروش ملت، محمد عارف نماینده ی کوچی های بادغیس در اولوسی جرگه می گوید، «تا قبل از انقلاب میان مردم که زندگی ثابت در یک منطقه داشتند و مردم کوچی هیچ مشکلی وجود نداشت، همه گی دوست و برادر بودند و به هم احترام می گذاشتند. اما شرایط ناگوار جنگ و انقلاب در کشور روی روابط حسنه مردم، کوچی و غیر کوچی نیز تأثیر منفی گذاشت و باعث ایجاد شکاف ها در بین شان گردید».
بیان شدن چنین سخنانی هرگز تازگی نداشته و بارها توسط کوچی ها و تئوریسین های پشتیبان و برنامه ریزشان مطرح گردیده که منظورشان محکوم کردن مقاومت هایی است که در برابر تجاوزات بی شرمانه و ددمنشانه ی شان می باشد. در این مورد اگر سفری پژوهشی به ولایات مرکزی کشور که محل سکونت هزاره ها به عنوان بزرگ ترین قربانیان ستم کوچی، داشته باشیم و از مردم این بخش کشور، به ویژه آنانی که سن و سالی بالاتر از 50 سال دارند و خاطرات زیادی از برخوردهای ضدانسانی این گشت گران سیاسی در دل نهان دارند در مورد کوچی ها پرسش و تحقیق صورت بگیرد، مشخص می گردد که در گذشته ها چه ستم هایی از دست کوچی هایی که شدیداً مورد حمایت دولت های وقت قرار داشتند، دیده اند. وقتی سر سخن را با آنان باز کنید، از دردها و ستم هایی خواهند گفت که تنها شنیدن شان موی بر جان هر انسان با احساسی راست می نماید. آری مظور عارف خان کوچی همان کردار گذشته ی هم تبارانش بود که با گذاشتن پارچه و دیگر اجناس روی سنگی در روستاها و گرفتن اجباری قیمت چندبرابر آن درسال بعد (فروش تحمیلی و با قیمت گران) که در صورت نداشتن پول آن، مردم مجبور به دادن زمین های شان درمقابل آن بودند. شاید این رفتار برای آنانی که جز ستمگری و تجاوز با رفتار دیگری آشنا نبودند، همگی حکایت از روابط دوستانه و برادرانه و احترام متقابل قوم حاکم و محکوم دارند!!
بنابراین این امر بسیار طبیعی است که درمقابل زیاده خواهی ها و زیاده روی کوچی ها در ستمگری، باید هزاره های بومی دست به مقاومت می زدند. این فرصت از دوران مقاومت ضداشغالگری (شوروی سابق) برای هزاره ی مسلح و مصمم به ایستادگی در برابر ستم و تجاوز به وجود آمد. مسلما در وضعیت و شرایط تازه که هزاره از گذشته ی ضعیف و ستمکش خویش فاصله گرفته بود، کوچی ها زمینه ی زورگویی و غصب سرزمین بومیان ساکن را از دست دادند. این است که وقتی تجاوزات آنان با مقاومت هزاره روبه رو می گردند، باید هم ناراضی باشند و بنالند، چون آنان به مقاومت عادت ندارند و با آن بیگانه اند. شما حتا یک نفر را در سرتاسر هزارستان باستان و شمال کشور نمی توانید بیابید که از برخورد گذشته ی کوچی ها، حتا اندکی راضی باشند.
ادامه دارد

۱۳۹۲ اردیبهشت ۲۱, شنبه

واکنش های بی منطق و بُنیاد هواداران مهدوی!



طبیعی است که هر کُنشی واکنش و یا واکنش هایی در پی دارد.اعضای گروه معترض حزب ملّت نیز پیش از اعلام موضع رسمی در شبکه های اجتماعی و رسانه ها انتظار داشتند که داکتر مهدوی و تیم خاص او به این ارتباط واکنش نشان خواهد داد.پس از نشر بیانیۀ شماره (3) اعضای گروه معترض، تعدادی که ما به خوبی می شناسم، زیر نام های جعلی و مستعار وارد فیس بوک شده اند و در واقع، به شکل غیر مستقیم سنگ دفاع از مهدوی را به سینه می کوبند.یکی از آشنایان به نام قدرت الله احمدی که در روزنامۀ سروش ملت فعالیت می کند و در عالم بی خبری از انتقادها و جدل هایی که ما با دبیرکل حزب انجام داده ایم، با ارایۀ اظهار نظر های خود در چندجایی گفته است که یک تعداد از آدم ها به خاطر بی مسؤولیتی از حزب اخراج شده اند؛ نه آسمان به زمین می خورد و نه زمین به آسمان. اعضای گروه متعرض هم با اعتراض علنی خود تصمیم نداشته است که زمین را به آسمان و یا آسمان را به زمین بزند، بلکه هدف این عده از دوستان این بوده است که آنچه را که تحت نام «مردم» و « ملت» و در حزب ملت افغانستان جریان دارد، با خوانندگان شریک کند و بگذارد افکار عامه خود قضاوت کنند.عدۀ دیگری زیر نام های مستعار روقیه صادقی، میرزایی، فهیمه صادقی و.. نیز با نوشتن خبرهای غیرمستقیم در واقع واکنش رسمی جعفرمهدوی و دو سه تن اعضای بی اراده و غیر مستقل هم فکر او را بیان می کنند؛ نه موضع اکثریت اعضای شورای اجرایی و شورای مرکزی حزب را.
  1. ما دقیقاً در جریان هستیم که در جلسۀ شورای اجرایی ای که روز جمعۀ گذشته دایر شده بود، به اساس توافق قبلی ای که بین مهدوی و دوسه تن از اعضای نام نهاد شورای عالی نظارت صورت گرفته بود، بر اخراج چهارتن از اعضای شورای اجرایی تصمیم گرفته اند.این تصمیم گیری خیلی مضحک و خنده آور است؛ زیرا این اعضای شورای عالی نظارت اگر استقلال عمل می داشتند، به جای چنین خوشخدمی می بایست در بارۀ تخلفات آقای دبیر تصمیم می گرفتند: سفر رسمی به ایران فقط با سپری شدن مدت اندکی پس از کنگره بدون اندک ترین مشورت و رایزنی با شورای اجرایی و معاونین اش ، تصمیم گیری برای سفری با پاکستان با عدۀ خاصی همانند قرین و عارفی (این سفر با اعتراض بهنگام اعضای گروه معترض لغو گردید)، تصمیم گیری خود خواهانۀ دبیر پس از ایران برای پیوستن به حزب استاد محقق برای برگزاری همایش استاد مزاری ، برگزاری سالگرد استاد مزاری در برخی ولسوالی های هزاره نشین بدون برگزاری جلسۀ شورای اجرایی و از طریق توظیف افراد خاصی که انتقادات جدی اعضای شورای اجرایی و مرکزی حزب را به دُنبال داشت؛ سفر بدون مشورت با معاونین و شورای اجرایی به هرات و بازگشایی دفتر در آن ولایت که این تصمیم گیری فردی و خودخواهانۀ جناب عالی نیز واکنش ها و نارضایتی های جدی را در پی داشت؛ بی اعتنایی ایشان در جلسۀ شورای اجرایی به پیشنهادی که برای تأمین شفافیت مالی صورت گرفته بود و صدها حرف و حدیث های ناگفته که در متن اعتراضی شماره (2) گروه معترض درج شده و به زودی با دوستان شریک خواهند شد.حال، از این شورای عالی نظارت خود باخته و غیرمستقل می توان پرسید که شما دربرابر این رفتارهای دبیر چه کرده اید؟ این درحالی ست که خود معاون شورای عالی نظارت (در واقع رییس آن نهادِ نام نهاد) در آن نخستین روزهایی که در جمع اعتراض کنندگان قرار داشت، حرف هایی به ارتباط دید و بازدیدهای سرّی برخی سفارت های خارجی حرف هایی بر زبان راند که اگر مهدوی بشنود، سکتۀ مغری خواهد کرد.
  2. عده ای از هواخواهان مهدوی زیر نام های مستعار[که البته همۀ شان را می شناسیم]، تذکر داده اند که نگران نباشید، با رفتن چند نفر بی مسؤولیت و ظیفه ناشناس حزب ملّت سقوط نمی کند.ما اعضای گروه متعرض هم در هیچ بیانیۀ رسمی و غیر رسمی خود آرزوی سقوط حزب را نداشته ایم و مطرح نکرده ایم. درواقع، این سر وصداهای رسانه ای و فیس بوکی فقط به خاطر آگاهی اذهان عامه است. ما قبول داریم که شخصیت های دلسوز و تحصیلکرده ای همانند آقای داکتر باقری، سعادت، داکتر صابر نصیب و آقای شهیدانیو برخی جوانان صادق و متهعد نیز در حزب وجود دارند و برای خروج از بی برنامگی های حزب همگام با ما تلاش های جدی هم انجام داده اند، اما متأسفانه مشکل این جاست که این افراد از قدرت تصمیم گیری بایسته بر جناب دبیر برخوردار نبوده و نیستند؛ طور مثال: در آخرین جلسۀ اعتراضی ای که با ایشان داشتیم و ایشان اصرار برای همکاری می کردند، آنها سه ساعتِ تمام با ما در حال بحث و صحبت بودند، در همان حال، آقای مهدوی با زبان صریح و تمسخرآمیز گفته بود: " این جلسات ضیاعِ وقت است..این ها را گفتم که وقتِ خود را ضایع نکنید!». این واکنش های دبیر و واکنش های مشابهی که ایشان در صحبت های دوستانه ای با تعدادی از گروه معترض انجام داد، نشانگر آن بود که ایشان اعضای گروه معترض را مانعی در برابر روابط سیاسی خود با برخی کشورهای خارجی و مسایل تمویل مالی حزب از روش های غیر مشروع می داند و به هیچ وجه تا کنون حاضر نبوده و نخواهد بود که زمینه ای برای کار و فعالیت های رسمی در حزب به وجود آید.
  3. درمتن واکنشی مختصری غیر رسمی ای که از زبان برخی هواداران مهدوی در شبکه های اجتماعی به نشر رسیده است، گفته اند که شورای عالی نظارت تصمیم اخراج چهارتن اعضای شورای اجرایی ( حسن یار، صمیم، سروش و فولادی) را به خاطر کم کاری، بی مسؤولیتی و دسیسه سازی علیه حزب اخراج کرده است. جالب است که این تصمیم چرا در برابر آقای داکتر عارفی صورت نگرفت. به خاطر نارضایتی های ایشان با دبیر، به صورت مکرر درحد اقل 10 جلسۀ حزبی شرکت نکرد، اما پس از آن بدون توضیح و پرسش و پاسخی به کار اش ادامه داد و این موضوعی بود که ما در متن شماره (2) خود تذکر داده ایم. در ضمن، این که ایشان ادعاء می کنند ما در چند جلسۀ پیاپی شرکت نکرده ایم، دروغ و ادعای محض است؛ زیرا از آن نخستین انتقادی که ما مطرح کردیم، دیگر به استثنای یک مورد، هیچ جلسۀ شورای اجرایی رسمی و همه شمول برگزار نشده است؛ بلکه بیشتر جلسه ها از نوع جلسات اضطراری بوده که مهدوی فقط با عده ای از سرسپردگان دربارِ خود برگزار کرده است و آنجا پلان دسیه سازی و توطیه را علیه تیم انتقادی طراحی کرده و به زبان ها شایع کرده است. آن گونه با معاونین صحبت کرده ایم، در اکثر جلسه معاونان حزب نیز حضور نداشته اند.در پاسخ به این که ما را به کم کاری متهم کرده است، این خود جالب است. افراد درون حزبی می دانند که چه کسی و کسانی کم کار اند و آنهایی که در شبکه های اجتماعی و رسانه حضور دارند، نیز این موضوع را بهتر درک و قضاوت می کنند.
  4. گفته اند که به غیر از اعضای شورای اجرایی، افراد دیگر شامل لیست از نام خود انکار می کنند، این نیز یک دروغ و توطیۀ محض است. اگر قضیه این چنین است، چرا خود جناب عالی شب ها و روزها به گونۀ مکرر با آنها در تماس می شود، طی صحبت های طولانی ای هزار عذر و تضرع می کند تا وی از تیم خارج شود.ما روزانه مکرر با همۀ افرادی که نام شان در لیست اند، صحبت و گفت و گو داریم و آنها هر تماسی را که از آدرس آقای مهدوی و هواخواهان اش صورت می گیرند، با اسناد و مدارک در اختیار ما قرار می دهند و در صورت نیاز، این گفت و گوها را نیز بیرون خواهیم داد.
در پایان، برای آنهایی که تلاش می کنند از مهدوی آدم متعهد و صادق و دلسوز به سرنوشتِ مردم و حزب نشان دهند، آرزوی موفقیت داریم و ما با بازهم تصریح می کنیم که هدف از این اعلام موضع های رسمی ما فقط و فقط آگاهی دهی نسل جوان و تحصیلکرده ای اند که تصوّر می کردند و یا تصوّر مهدوی و حزب ملت[ البته با وضعیت کنونی خود] می توانند آنها را در راستای منافع مردم مدیریت و رهبری کند.ورنه، چندان در بند این نیستیم که در نهایتِ امر چه کسی با مهدوی می ماند و یا نمی ماند و باور هم داریم که حزب مهدوی لنگ و لنگان با چند نفر افراد منفعت طلب، بی اراده و آقای بلی گو ادامه خواهد داد، اما هیچ گاهی آن شعارهای دهن پُرکن و کلانی را که در اساسنامه و مرامنامۀ حزب آورده شده اند، جامۀ عمل نخواهد پوشید.اعضای تیم معترض با درک همۀ واقعیت ها، نوع موضع گیری آقای مهدوی و هواخواهان اش را نوعی بازی بچگانه و بی منطق می داند و باورمند است که تا آخرین لحظه با اتخاذ موضع علنی، منطقی، مستند و مستدل به مباررۀ خود برای اصلاح و تغییر در رهبری حزب تلاش کند.
والسلام
یازدهم می 2013 میلادی، کابل


پانوشت ها:
  1. داکتر سعادت( معاون اقتصادی حزب) پس از بازگشت به افغانستان، صادقانه با ما نگرانی های خود را به ارتباط سفر آقای مهدوی ابراز کرد و تذکر داد که در ایران پیش از رسیدن دبیر، سر وصداهایی بود که حزب با مجموعی از اوراق و اسناد آمده است تا معامله ای انجام دهد.البته، درجلسۀ شورایی اجرایی، آقای مهدوی ناخواسته از ملاقات خود با رییس دانشگاه جامعته المصطفی یادآوری کرد.
  2. اعضای گروه معترض به اضافۀ تعداد دیگری طرفدار برگزاری همایش های مستقل بودند و از یک ماه قبل ستادی در این راستا نیز تشکیل شده بود؛ چنان که یاسین صمیم به عنوان مسؤول بخش ارتباطات، حلیم سروش به عنوان مسؤول بخش علمی-فرهنگی و بصیر بیتا به عنوان مسؤول بخش هنری-فرهنگی در این راستا فعالیت هایی را انجام داده بودند.آقای بیتا با یک عده شاعران و هنرمندان صحبت کرده و رضایت آنها را برای شرکت در همایش کسب کرده بود و آقای سروش نیز فراخوانی را برای برگزاری یک سمینار علمی-تحلیلی به نشر رسانده بود، اما متأسفانه با برگشتِ آقای مهدوی از ایران، به یک بارگی همۀ این تلاش ها نادیده انگاشته شده و ایشان همراه با عارفی برای پیوستن به تیم آقای محقق پای فشاری داشتند.در جلسه به نتیجه نرسیدیم، سپس در یک جلسۀ فرمایشی ای که در منزل ایشان با حضور سه-چهار نفر اعضای شورای اجرایی و تعدادی از اعضای شورای عالی نظارت تدویر گردیده بود، آقای مهدوی تصمیم خود را بر دیگران قبولاند و پس از آن بیانیۀ را به عنوان تصمیم اعضای شورای اجرایی صادر و در آن بر استادخلیلی تاخته بود و وی را به بی اعتنایی به تصمیم مردم متهم کرده بود.
  3. در صورت نیاز و فرصت مناسب، کلیپ صوتی گفته های آن عالی جناب نشر خواهد شد تا خوانندگان به درستی قضاوت کنند.