۱۳۹۱ اسفند ۲۳, چهارشنبه

هزاره، «رهبریت مطلق» و یا جامعه ای چند صدایی؟


 مبارزات مردم ما در چند دهه ی اخیر به دلیل پشتیبانی بیگانگان از گروه ها و تشکل های سیاسی ای که خواسته های کشور میزبان را بر نیاز زمان و ضرورت های مبارزاتی جامعه ی خودمان ترجیح می دادند تا به منافع و امتیازات درنظر گرفته شده نایل آیند، انحصارا در اختیار حاکمیت جناح های واپسگرا قرار گرفت. تداوم این وضع در غیاب نیروهای مترقی و دموکراتیکی که از سویی به خاطر «چپ روی»های ناسنجیده و احساساتی خاص جهان سوم و از طرفی هم به علت انزوای چنین اندیشه هایی در فضای جهانی راست گرایانه و ضد کمونیستی و نهایتا بایکوت رسانه ای، به ناشناخته ماندن این جریانات یاری رساند. در کنار آن، بخش قابل توجهی از جریانات مترقی، دموکراتیک و برابری خواه که از چنین وضعیتی رنج می بردند، روش نفوذ در درون تشکل های ارتجاعی را پیشه کرده و کمتر روی سازماندهی و جلب و جذب جوانان مبارز می پرداختند که در پایان کار چیزی را عایدشان نساخت و همه ی تلاش های آنان به جیب و حساب همان تشکل های ارتجاعی واریز گردیدند.
در مورد خاص هزاره ها اما، ظهور رهبریت خردمندانه و مردمی شهید مزاری که خود از متن نیروهای ارتجاعی سر برآورده بود، زمینه ی ارتقای اعتبار سیاسی جریانات سیاسی ارتجاعی را در جامعه ی هزاره مهیا ساخت که خودش عملا در رهبریت آن ها قرار داشت. به ویژه اقدام مردم گرایانه، انقلابی و متهورانه ی شهید مزاری که باعث گردید تا خطاً و ماهیتاً از اغلب هم کیشان دیروزی اش جدا شود و در رأس جنبش مترقی و دموکراتیک مردم هزاره که پیش از هرچیزی نیازمند اعلام موجودیت به عنوان یک «هویت مستقل قومی» بود، قرار گیرد و باعث شود تا «موج سواران» و «اپورتونیست ها» اعتبار و مشروعیت شهید مزاری را به تمامیت تشکیلات ارتجاعی موسوم به «حزب وحدت» ساری سازند و بدین گونه آن را زمینه و پوششی نمایند تا در پناه آن تمامی کسانی که در دوره ی مقاومت هویت طالبانه ی مردم هزاره در کابل به شکلی از اشکال و ظاهراً در کنار مزاری قرار داشته و یا حتا مورد توبیخ و نکوهش وی قرار گرفته باشند، دوباره به نام «یاران مزاری» قد علم نمایند و با مصرف نمودن از اعتبار آن شهید تاریخی مردم ما، به مطح نمودن خود بپردازند.
روشن است که این مدعیان رهبری علیرغم بر سر گرفتن چتر اعتباری شهید مزاری که به طور مشترک هم از آن سوء استفاده می نمودند، حتا نتوانستند تا هم کیشان و هم گروهان قدیمی (به قول خودشان «منحلّه»های قدیم) را هم متشکل سازند، امروزه نابخردانه و سودجویانه داعیه ی «رهبریت مردم» را بر زبان می رانند که بس جفا به اعتبار شهید مزاری و عظمت مردم ما می باشد. مثلا، سه جریان خلیلی، محقق و عرفانی مدعی پیروی از مزاری هستند، اما در عمل حتا نمی توان آنان را با زنجیر هم کنار هم قرار داد!! عرفانی اش که در خلوت ها از افتخار بنیان گذاری جریان «شباب الهزاره» سخن ها می زند، در عمل جایگاه معاون محسنی این بزرگ ترین دشمن مردم هزاره را در نهاد موسوم به «شورای علمای شیعه» به خود اختصاص داده و درحال ترویج دگماتیزم مذهبی و آویزان نمودن شمشیر تهدید ارتداد بر سر جوانان و اندیشمندان هزاره می باشد.
خلیلی هم که راهش مشخص است و در کنار فاشیزم قومی حاکم سنگین نشسته است و برای خودش استدلال های مشخصی دارد و عدم دست یابی مردم ما به ابتدایی ترین حقوق انسانی و احطاط روزافزون موقعیت سیاسی، اجتماعی، اقتصادی و... را با هزاران برهان توجیه می نماید و چون مردم ما به مناطق پشتون نشین رفت و آمد نمی توانند تا سک های آسفالت و برق کشی های روستاهای آن جا را از نزدیک ببینند، می گوید، «تمام کشور وضع همین است»!!
محقق هم که سخت تشنه ی قدرت بود و از زمان شهادت آن بزرگوار بی وقفه خواب «رهبری» را می دید، اما تیرهایش یکی پس از دیگری بدرقم به سنگ می خوردند، در نخستین گام انتخابات داخلی برای تعیین جانشینی شهید مزاری را به خلیلی باخت. گام بعدی وقتی که معاونت دولت های انتقالی، موقت و سپس ریاست جمهوری را هم به خلیلی باخت، در رؤیای دایمی تسخیر آن مقام فرو رفت و برای نزدیک شدن به آن، 10 سال را مشغول تهیه و کارگردانی کارتون «تام و جری» بود و سخت مردم ما را با لطایف الحیل آخوندی اش سرگرم و افسون می نمود تا با دادن آدرس دربار کرزی و تیمش به مردم هزاره که با انواع التماس همراه بود و با تضرع می گفت که شب و روز چراغ در دست برای یافتن انسان خوبی جهت رهبریت کشور گشته اما بهتر از کرزی را نیافته است. پس کار شایسته و نکو آن است که با رأی تان او را مقتدر سازید تا دیگران (عمدتا شورای نظار دیروزی) جایش را نگیرند. خودش هم برای این که در اولوسی جرگه به نماینده ی اخوانیت تاجیک رأی ندهد، رهسپار پغمان گردید تا دست سیاف ببوسد و با رأی دادن به وی در اولوسی جرگه وفاداری و تعهدش را نسبت به کرزی و تیمش ثابت نماید و متقابلا نظر لطف او را به دست آورد.
وقتی 10 سال با چنین سحر و افسونی به پایان رسید و زورش به رقیبش (خلیلی) نرسید، ره سوی قبله ی تازه ای نموده که ایرانش می نامیدند و سخت در تنگنا و انزوای جهانی قرار گرفته بود و چشمش به هر خس و خاشاکی به عنوان دوست می افتاد تا نظر لطفی به او اندازد و در این مخمصه یارش گردد. به توصیه ی اربابان تازه، با بدترین و ناصادق ترین جریانات هزاره ستیز جامعه ی ما یعنی جمع پراکنده ی شورای نظار دیروزی یار و همدم گشت و برای خوش خدمتی به آنان، حتا قوم خود را سخت مورد سرزنش قرار داد که چرا در روز 18 سنبله ی امسال در برابر تجاوزات ایستاد یاران تازه اش ایستاده اند!! این کردار نامردمانه و دشمن پسند، درباریانش را که چاره ای جز توجیه کردار گیج کننده ی مقتدای شان نداشتند، سخت در تنگنا قرار داد و چون دست ادله هم برای صحت کارهای رهبرشان بسی بسته بود، پی در پی شعار می دادند که خودش «مصلحت مردمش را بهتر می داند»!! وقتی هم چنین اقداماتی نتیجه ندادند و تیرهای انتقاد از این رفتار خائنانه سهمگین تر شدند، آرام و بی سر و صدا از گوشه و کنار رهبر کنار رفتند تا بیش از این شرمنده ی مردم شان نباشند.
پس از آن ها، دسته های تازه ای که یا در نوبت راه یافتن به دربار انتظار کشیده بودند و یا قبلا در دربار خلیلی به آرزوها و سودهای شخصی زیادی دست نیافته بودند و با دیدن بوجی های تومان ایرانی سراسیمه رهسپار کاخ محقق شدند و تلاش هایی را برای توجیه راه نوینی را که دقیقا در نقطه ی مقابل رویکرد شورای نظار ستیزانه ی دیروزی رهبر قرار داشت، آغاز نمودند و چنین با شعف گردن می پنداندند و شعار اناالحق را سر می دادند که گویی نهایتا راه نور و خدا را یافته اند و وحیی آن را به پیشوای شان القا نموده است و هر آن کس به آن تمکین ننماید و مدح و ثنای مقتدای شان را نسراید، مستوجب عقوبتی دردناک خواهد بود!! غافل از این که رهبرشان اگر در پناه چراغ «پول یابش» دربار و ارباب دیگری بیابد، باز ندایی خواهد شنید که «فَوَلِّ وَجهَکَ شَطرَ ...».
امروزه این رفتار تمامیت خواهانه ی درون قومی است که جامعه ی ما را به سوی خودکامگی سوق می دهد و حرمت اندیشه ها و تجمعات مستقل از اراده و خواست فسیل های اورنگ پرست، به راحتی زیرپا گذاشته می شوند و ناجوان مردانه موجودیت شان مورد انکار قرار می گیرند. انقادها برتابیده نمی شوند و اتهامات نابخردانه بر منتقدین باریدن می گیرند. کوچکترین سخن منتقدین زیر ذره بین برده می شود درحالی که بزرگ ترین کژرفتاری ها و خیانت رهبران خودشان نه تنها نادیده گرفته می شوند که به درایت و مدیریت بی مثال و والای!! آنان نسبت داده می شوند. منتقد باید آماده باشد تا کردار، باور و تمامی کارکردهای گذشته تا امروزش را بشکافند و به هر بخش آن که لازم دیدند گیر دهند. همین طور هم باید به تعبیرها و نتیجه گیری های توأم با افترا و توهین آنان با حوصله مندی خاص مبارزین، گوش فرا دهند.
بنابراین حتا اگر ناکارآمدی مدعیان «رهبریت مطلق» و فراگیر، بر همگان آشکار هم شده باشد و در کنارش نیاز مبرم «رهبریت دموکراتیک جمعی» به شدت احساس گردد، بازهم باید قدرت استدلال و دفاع و مقاومت در برابر هوچی گری ها و غوغامنشی جریانات تمامیت خواه درون قومی افزایش دهند. روشن است که ترویج اندیشه ها و برنامه های نو و دموکراتیک بدون نقد جریانات کهن و تمامیت خواه ناقص و ناکارا خواهد بود، چراکه اندیشه و ساختار نوین هرگز امری ظاهری و شکلی نیست که بشود آن را بر ساختار کهن مالید. ساختار نو اتوماتیک مان ساختار و باور کهن را کنار می زند و جایش را می گیرد. به عبارت دیگر، یک جامعه دو ساختار رفتاری را برنمی تابد و صدالبته که از این گفتار نمی خواهیم به نفی جبری و کنار زدن دیگر جریانات را با هر شیوه ای توصیه نمایم بلکه معتقدم که باید فضا را دموکراتیک نمود و به نقدهای منطقی و علمی احترام گذاشت تا راه را بر تهمت های ناروا و عقده گشایانه ی ناشی از بی پاسخ بودن، بربندیم و اجازه دهیم تا در رقابتی آزاد هرکس جایگاه خود را در جامعه بیابد.
باید باور داشت که ادعاهای مبتنی بر «رهبریت همگانی»، دقیقا از روی نادانی و یا نگرانی خائنین صورت می گیرد که با مبالغه و دروغ های شاخدار عده ای دریوزه و دربارنشین برای فریفتن عوامی که دارای دلبستگی عاطفی هستند، پیش برده می شوند. در این شکی نیست که امروزه جامعه ی هزاره دارای دسته بندی سیاسی ـ فکری بوده که به هیچ ادعای همکاسگی زیر رهبریت فردی فلان شخص تن نخواهد داد و اصرار زیاد روی آن، به انزوای بیشتر خودکامگان خواهد انجامید. جریانات مذهبی، گرایشات صرفا قومی، تمایلات لاییک ها و مارکسیست های مذهب ستیز، روی هم رفته تشکیل دهنده ی جامعه ی سیاسی ـ مبارزاتی هزاره می باشند. بنابراین دور از عقل و منطق خواهد بود که فرد و یا جریانی بدون درنظر گرفتن این ساختار فکری ـ مبارزاتی جامعه، بخواهد همه را زیر رهبریت خود بکشاند و به مدیریت همگان بپردازد. شاید چنین امری در گذشته های نه چندان دور (در دوران مقاومت هویت طلبانه ی کابل) طی یک پروسه به درک مشترک از شرایط و قرار گرفتن همگان در زیر چتر «قومیت هزارگی» به طور داوطلبانه و توافق تمامی جوانب روی مطالباتی خاص عملی شده باشد، اما امروزه نه آن شرایط اضطرار حاکم است و نه «رهبریت دموکراتیک» و با «ابهت» و «اعتبار» شهید مزاری وجود دارد تا برای همگان و اندیشه ی آنان احترام قائل گردد. اگرچه ما در دوران مقاومت کابل «نصری» و «وحدتی» نبودیم، اما امروزه به مراتب وفادارتر از تمامی همکیشان و هم تشکیلات ریاکار دیروزی آن بزرگوار، به آرمان ها و استراتژی ناتمام شهید مزاری و هزاره های فداکار دهه ی 70 کابل هستیم و تا پای جان در راستای تحقق آن ها مبارزه خواهیم نمود. ما اینک به تمامی «ارزش»های خلق شده ی مقاومت غرب کابل که با مقاومت، خون فشانی و فدیه های فوق تصوری مسجل گشتند، همچنان باورمندیم و عبور از تمامی «خطوط سرخ» آن دوران را، زیرپا گذاشتن «اعتبارسیاسی» مردم خود و برباد رفتن «عزت» و «خون شهیدان» تلقی می نماییم و همبستگی و پیمان بستن با انسان ها و جریاناتی که در خلق افشارها و راکت باران بی وقفه ی خانه های غرب کابل دست داشته اند را تنها با به رسمیت شناختن حقانیت «مقاومت ما» و اعتراف به جنایت های شان می پذیریم، و معتقدیم که آن دغل کار و قاتل دیروزی تا زمانی که حاضر به تقبل جنایت های گذشته نگردد، هیچ دلیلی بر صداقتش در پیمان امروزی، و نیز ضمانتی بر عدم تکرار خیانت های گذشته ی شان ندارند.
آیا اینک ما در حضور پیشوای پاک بازی قرار داریم که با رفتار صادقانه و شفافش مایانی را که در حزبش هم نبودیم چنان شیفته ی راهش نموده بود؟ او که فراتر از «سودشخصی» و دور از نگاه «بازرگانی» و «ارضای شهوت» به سیاست و مبارزه، منافع تمامیت قوم و رعایت حقوق غیر همکیشان را درنظر می گرفت. به راستی آیا مزاری به ما پول می داد و یا مقاماتی را برای ما وعده داده بود که تا آخرین نفر در کنارش ماندیم و امروزه نیز همچنان به آرمانش وفادار مانده ایم؟ من خودم بدون این که معاشی بگیرم داوطلبانه و رایگان در کمسیون فرهنگی هم می نوشتم و هم برای مدتی مدیریت اداری آن را برعهده داشتم. بدون این که مستقیما با کسی در داخل وحدت هماهنگ کرده باشیم، هر زمانی که لازم تشخیص می دادیم به بسیج مردم و برپایی راهپیمایی به سود رهبریت مزاری در برابر جریانات تسلیم طلب و انحرافی که به خواست ایرانیان و در هماهنگی کامل با حاکمیت انحصاری و تمامیت خواه کابل درصدد ازهم پاشیدن یگانگی مردم ما و ایجاد تردید در مقاومت هزاره ها بودند، می پرداختیم. هرگاهی هم که بر اساس نیاز فراخوانی داده می شد تا به یاری سنگری بشتابیم که در خطر سقوط قرار داشت، تفنگ می گرفتم و در دفاع از سنگرهای شهید قمبر و یا سنگرهای واقع در یوسف بنگی می رفتم بدون این که بگویم من قلم به دست هستم و معتقد به اندیشه های چپی که کمترین اعتمادی به آخوندیزم ندارم و... .
به راستی چنین اقداماتی که هرکدام شان تنها با گذر از «شک»ها و یا با محاسبه گری های دقیق صورت می گرفتند، را برای چه مقاصدی انجام می دادیم؟ وقتی که در متن آن سپهر «ازخودگذشتن همگانی» و فراموشی «خود»ها قرار می گرفتیم، دیگر نه شهرت گرایی مفهومی داشت و کسی آن را پی می گرفت و نه پولی و مقام زیادی وجود داشت تا وعده ی دروغین داده می شد. بنابراین غیر از باور و صداقت نسبت به «رهبریت فرزانه» و اندیشه های دموکراتیک و برابری خواهانه ی وی، چه انگیزه ی دیگری می توانست ما را چنین بی خود از فردیت مان، به هرکاری که در راستای تقویت جبهه ی مقاومت هویت طلبانه ی مردم ما باشد سوق دهد و بتواند توجیه گر این کارکردهای «دیوانه وار جمعی» گردد؟
فضای آن روز اغلب را بدون استثنا دگرگون نموده بود، مغزها در اوج بازدهی قرار داشتند و هر اقدام و فرمانی یا در فضای افسون همگانی بدون تأمل صورت می گرفتند و هرکس یا درصدد پیشی گرفتن از دیگری در رفع یک نقیصه بود، و یا برای مدعیان تجارب مبارزاتی که گهگاهی با گیردادن های بی موردشان تردیدهایی را فرا روی اقدام به عمل خود قرار می دادند، الگو و نماد عمل بن بست شکنانه می گردیدند. امروزه دیگر اندک تردیدی ندارم که به طور حتم رهبریت هم در چنین وضعیتی قرار داشت و تصمیمات و فرامینش همه فراسوی «سود» و «خود» صورت می گرفتند و الا مدیریت وضعیتی آن چنانی که با نیروی 2 هزاری «دیوانه» و وفادار با موقعیت محاصره ی کامل غذایی ـ تسلیحاتی، در برابر نیروی فراتر از صدهزار نفر مجهز با سلاح پیشرفته و سنگین زمینی و هوایی که دارای پشتیبانی بی دریغ ایران و روسیه و برخوردار از موقعیت کوه های بلند پیرامونی بود، چگونه ممکن می گردید؟
آری، فضای «دیوانگی همگانی» بخش اعظم مردم را جوگیر نموده بود و هرکس درصدد کاری برای مقاومت و مردم بود. گویی دیوانگی ساری گشته و همه را آلوده می سازد. دیوانگان هم سخت ملتهب شده بودند و بی تابانه در تلاش و تکاپو بودند. تنها آنانی که سر و کاری با این وضعیت نداشتند و غرق در «لذت» و «رفاه» خویش بودند، کمترین سهمی از حالت حل شدگی در منافع جمعی به دست نیاوردند و همچنان در «فردیت» خود باقی ماندند. آن روزگاران «مدرسه ی مهدویه»ای بود که در قلب «برچی»، این «دژ مقاومت و هویت» مردم ما قرار داشت و تدریجا به یکی از عمده ترین مراکز بسیج نیرو و تدارک امکانات برای جبهه ی مقاومت تبدیل شد. چه تجمعی و چه شور و انرژی ای که در این محل تولید نمی شد. دسته های بزرگی از جوانان که آماده ی انجام هر کاری برای جبهه ها و نیازمندان بودند، به سان نیروهای ذخیره ای بالا و پایین می رفتند و پس از انجام کاری، در جنب و جوش برای یافتن و انجام دادن کار دیگری بودند. گاهی شهید را می آوردند، گاهی غذایی از سوی مردمان برای ارسال به جبهات آورده می شد که پس بسته بندی در پلاستیک ها توسط داوطلبان آماده فرستاده می شد. این ها همه کار بودند و با این کارها انسان ها رشد می کردند و در یک کار جمعی جایی برای «منیت»ها باقی نمی ماند و بعد از فراموشی، دفن می شدند.
این ها کار همیشگی مردم بود و کمتر کسی را می دیدی که مشغول این کارهای نبوده باشد، مگر این که وابسته به گروه های پشتیبان دولت ربانی می بودند. در کنار این کارهای معمول و روزمره، من و جمعی از بچه ها (دختر و پسر) هرگاه احساس نیاز می کردیم، مردم را برای راهپیمایی بسیج می نمودیم. یادش به خیر آمنه پیوند که نمی دانم کجاست. او هم آرامش نداشت و برخلاف دیگر اعضای انصار الزهرا (بخش زنان حزب وحدت) که بیشتر می خواستند این جا و آن جا مطرح باشند، در جمع دیوانگان قرار داشت و می دوید و فریاد می زد و شعار می داد تا مردم را جمع کند.
بارها این کارهای ما باعث گشت تا از سوی نیروهای حرکت محسنی و جناح های سپاه مانند حکیم مبارز تهدید شویم. آن ها می گفتند که این کارها معنی ندارند و تنها به متشنج نمودن بیشتر اوضاع می انجامند. اما ما می دانستیم که دردشان کجا بود و چرا نگران این تجمعات و راهپیمایی ها بودند. آخر این تلاش ها برای پشتیبانی از برنامه های مقاومت شهید مزاری در برابر مطالبات صلح طلبانه ی!! جریانات تسلیم طلب و پشتیبان دولت صورت می گرفتند که از نظر آنان، مشروعیت یافتن جریانات رقیب شان تلقی می گردیدند.
خوب، این وضعی بود که رهبریت مورد نظر آنان حتا در گوشه ای از آن قرار نداشتند. آنان نمی دانستند که چه معجزه ای در پس مقاومت قرار دارد. بالاترین حدس شان، دریافت کمک های هنگفت از دولت های خارجی بود اما ما می دانستیم که در زمان جنگ اغلب جبهات توسط مردمی که کمک های شان را در مساجد جمع می کردند و پس از بسته بندی، آن ها را توسط جوانان داوطلب به خط مقدم می فرستادند. گاهی رساندن کمک و غذا برای بچه های خط دهمزنگ (خانه ی علم و فرهنگ، پشت باغ وحش و کوچه ی چپلق سازی) چنان با مشکل مواجه می گشت که خطرش کمتر از جنگ در خط مقدم نبود. چون دشمن در بلندی ها (کوه های مشرف بر غرب کابل) قرار داشتند و تمامی راه هایی که به سنگرهای خط اول منتهی می شدند در تیررس قرار داشتند. بچه ها اغلب ناچار می گشتند تا به طور سینه کش از میان جویچه های کنار جاده خود را به خطوط اول برسانند. آیا این هایی که حتا در شمال و بعدها در زمان طالبان و سقوط مزار در «دره صوف» قرار داشتند، سالی یک بار هم از خطوط مقدم خبر می گرفتند؟ اگر شما نادانسته چیزی بگویید و یا به شما اطلاعات غلط داده باشد، بگذارید تا من از شاهدان عینی مانند قومندان قدم (بچه خدا)، لشکری، سردار جهانی، حاجی احمدی و... که با اکثرشان دوستی نزدیک داشتم و جز با حاجی احمدی که به طور مشکوک شهید شد، با دیگران هنوز هم ارتباط دارم و از فرار و پنهان شدن های مکرر مقتدای تان در روزهای سخت جنگ، بسی سخن ها برای گفتن وجود دارد.
بنابراین اگر بخواهید اقدامات گذشته را معیار قرار دهید و بر اساس آن ها شایستگی های جعلی برای ارباب تان بسازید تا رهبریت فردی اش را بر دیگران تحمیل نمایید، سخت در اشتباهید. زیرا محقق دقیقا آن کسی است که من دارم درباره اش می گویم و نه مطالب ساختگی و تحریف شده ای که شما به خورد مردم می دهید. اگر شما از مبارزه و اصول و ارکانش چیزی نمی دانید، باید بیاموزید که سه رکن اصلی مبارزه عبارتند از «مردم»، «برنامه» و «رهبریت دموکراتیک و با صلاحیت». هزاره ها برای مبارزه کمترین مشکلی ندارند و در طول تاریخ نشان داده اند که مردمی آماده و با انگیزه برای هر نوع مبارزه و در هر مرحله و فاز آن هستند و در متن مبارزه نیز، هیچگاهی از تقدیم «فدیه» و پرداختن بهای «آزادی» کمترین دریغی ننموده اند. گرچه مشکل برنامه ی مبارزاتی برای مردم ما وجود دارد اما تا حدودی می توان آن را حل نمود و یا لااقل با برنامه های ابتدایی می توان کاری را آغاز نمود و در مسیر راه با توجه به تجارب به دست آمده، آن را غنامند ساخت. اما مشکل عمده ای که مبارزات مردم ما را دچار لنگش و رکود نموده و بدتر از آن، با موج سواری های اپورتونیستی رذیلانه ترین معاملات با رنج و اقدام و تلاش و خون مردم صورت می گیرد و به جای پیش کشی مطالبات سیاسی ـ اجتماعی و خواسته های برحق مردم، وارد معاملات پولی «نقدانه» می گردند. فقر و بی امکاناتی را برای مردم باقی می گذارند و «یأس» و سرخوردگی را نامردمانه بر مردم مستولی می سازند و آنان را خلع انگیزه می نمایند.
این است که به جای تداوم بی انگیزگی و سایه انداختن «نومیدی» بر کل جامعه و مردم، بخش هایی از آن راه های تازه ای را می آزمایند و با توسل به اندیشه های نوینی، دست به تشکل های مستقل می زنند. بنابراین، شکل گیری جریانات سیاسی ـ مبارزاتی تازه، هم حکایت از حضور بخش ها گوناگون مردم دارد و درعین حال ظهور تشکل های مستقل مبارزاتی نشان از عدم تمکین و فروافتادگی کامل مردم در برابر شرایط تازه ی ناشی از مدیریت نادرست رهبران ناشایسته و معامله گر می باشد. عناصر و گروه های پیشتاز مردم، با گام برداشتن و به راه افتادن، بیان گر آن است که درحال شکستن بن بست مبارزاتی و ایجاد رهبریت دموکراتیکی که پاسخگوی وضعیت بحران مبارزاتی باشد، هستند.
دقیقا به همین دلیل است که ما می خواهیم تمامی تشکل های خورد و ریز مردم ما از سوی یک دیگر به رسمیت شناخته شوند و با رعایت حق و حرمت آنان، دیگر روی رهبریت یگانه اصرار نورزند، بلکه در راستای تدوین برنامه ای فراگیر و دموکراتیک جهت ایجاد ائتلاف میان نیروهای مبارز هزارگی، گام های منطقی و درستی را بردارند. در این راه نباید از انتقاد منطقی هراسید و باید با سینه ای فراخ از آن استقبال نمود، اما از توهین و تهدید و وارد نمودن اتهامات ناجوانمردانه و دور از واقعیت، علیه یک دیگر دست برداشت. باید این را بپذیریم که در وضعیت «خلأ رهبریت شایسته» قرار داریم که اساس چنین نقیصه ای را، غیرپاسخگو بودن «رهبریت های فردمحور» می سازد. یعنی باید از خیر رهبریت فردی ای که جز «استبداد» و «خودکامگی» نمی زاید، بگذریم و با باورمندی به حقوق برابر تمامی تشکل های سیاسی و احترام گذاشتن به اندیشه ها و روش های مبارزاتی شان، زمینه ی هماهنگی و همسویی بر مبنای «ارزش»ها و مطالبات بنیادین و درجه بندی شده ی مردم ما به وجود آوریم. نخستین گامی که در این راستا باید برداشته شود، این است که هیچ فرد و یا جریانی به تنهایی پاسخی به نیاز مبارزاتی دوران ما ندارد و 11 سال گذشته دلیل آشکار و روشنی بر این ادعا می باشد. برنامه ی درست و نسبتا کامل تر و نهایتا موفقیت ما در مبارزات دموکراتیک، در همگرایی و استفاده از تمامی نیرو، امکانات، برنامه، اندیشه و تجربه ی یک دیگر است که شرطش هم زیرپا گذاشتن منیت ها و خودمحوری هاست.


                                                                                                         


۱۳۹۱ اسفند ۱۴, دوشنبه

آسیب شناسی مبارزات پیشرفته ی مدنی


 
 مدت­ها بود که تلاش­ها و اقدامات متعدد مدنی اثر خود را از دست داده بودند و نظام حاکمی که مدعی بود اساساتش بر دموکراسی بنا یافته است، به هیچ اعتراض و پیشنهاد جامعه­ی مدنی توجه نمی­کرد. راهپیمایی­های متعدد، نوشته­ها و انتقادات پیگیر به­سان آب در هاوان کوبیدن بود که هرچه تلاش صورت می گرفت، نه سخت می­گشت و نه کاسته می­شد، جز این که «انرژی» و «زمان» مبارزین مدنی کشور را به هرز می­کشید و رفته­رفته سپهر سیاسی میهن را آلوده به «یأس» می­نمود.
گرچه رویکردهای بی­تفاوت دولت زمینه را برای روی تافتن نسل نو مبارزین از روش­های مدنی و گسیل یافتن به سوی خشونت مهیا می­ساخت، تلاش دیگر مبارزین مدنی هزاره جهت تداوم راه مدنی و گشودن بن­بست­های کنونی اما، با به­کارگیری روش­های تازه­تر و درعین حال جدی­تر مدنی، ادامه یافت تا به نقطه­ی شکل­گیری «اعتصاب غذای» اخیر هزاره­های کابل رسید. بنابراین، اعتصاب غذای دسته­جمعی هزاره­های کابل که در نوع خود بی­سابقه بود، علاوه بر روش کارا و مؤثر مبارزاتی قلمداد شدنش، به­گونه­ای یک اقدام بن­بست شکنانه نیز بود تا از میل مسیر مبارزاتی به­سوی خشونت، جلوگیری نماید و نشان دهد که علی­رغم بی­تفاوتی دولت فاسد نسبت به خواسته­های برحق مردم و نیز بی­باوری­اش به «دموکراسی» و «آزادی»، هنوز هم امکان پیمودن راه­های مدنی و دور از خشونت وجود دارد.
گرچه کارکرد و رفتار حاکمان کنونی کشور به شکل­گیری تصویری از بن­بست­های فکری ـ عملی موجود منتهی می­شوند، اما نباید از توجه نمودن به موارد دیگری چون «بی­تجربگی» مبارزاتی نسل کنونی و نیز گرایشات «سودجویانه»ی فردی و گروهی افراد و دسته­های مختلف جامعه صرفه­نظر نمود و نقش آنان را در تصویرسازی­هایی از بن­بست مبارزاتی در میهن، نادیده گرفت. به­عبارت دیگر، گاهی ما با وضعیتی مواجه می شویم که مدعیان مبارزات مدنی هرگز برای یافتن راه حل و آخرین روزنه­ی مبارزاتی تلاش نمی­کنند و با پیش­داوری­ها فورا حکم صادر می­کنند که مبارزات دیگر نتیجه نمی­دهند. همچنین می­توان از کسانی یاد نمود که مبارزه و قرار گرفتن در اجتماعات مدنی را بهانه و سرپوشی برای درآمد اقتصادی و یا پرونده­سازی جهت خارج رفتن­شان ساخته­اند و از این رهگذر به تجارت های سودآوری شخصی می­پردازند که اقدام اخیر پیشتازان مبارزات دموکراتیک هزاره در کابل (اعتصاب غذای 1 و 2 حوت)، مشت بخشی از این دلالان اقتصادی را که عوام­فریبانه در متن مبارزات مدنی جاخوش کرده بودند، را باز نمود.
وقتی روز یک­شنبه 29 دلو جواز اعتصاب غذا از وزارت داخله گرفته شد و فورا برای جلسه­ی عمومی روز دوشنبه فراخوان دادیم تا در تدارک و برنامه­ریزی آن همه شریک شوند، جناحی که از سابقه­ی مبارزاتی مبهم و گنگی برخوردار بوده و کارکردهای اخیرش نشان می­داد که فاقد انگیزه­ی مبارزاتی بوده و جز برای معاملات سودآورد اقتصادی وارد این عرصه نشده­اند، با اعلام این­که نیازی به جواز ندارند و خودشان یک روز پیش از موعد اعلام شده توسط جمع بزرگ، اعتصاب را آغاز خواهند کرد. این امر عدم توجه این افراد به دو نکته­ی مهم «جواز» و «برنامه» را نشان می­داد که به­همین دلیل باید کمی به ضروت های برخورداری از این دو ابزار برای برگزاری اکسیون هایی از این قبیل را بپردازیم. در این خصوص توجه جدی را به چند نکته­ی زیر جلب می­کنم.
1 ـ وقتی قوانین رسمی کشور اعلام می­کنند که برای انجام اکسیون­های خیابانی نیاز به «جواز» می­باشد، بدین معنی است که از سویی دولت می­خواهد ترتیبات امنیتی خود را بگیرد و از طرفی دیگر در صورت بروز حادثه­ای، باید مسوول آن برنامه و اکسیون مشخص باشد تا برای پاسخ­گویی احضار گردد. بنابراین یک فعال مدنی لازم می­بیند تا موارد قانونی را رعایت نماید و اساسا ریشه­ی مبارزات مدنی همین توجه به قوانین و به­رسمیت شناختن آن­ها می­باشد. یعنی، فرد و یا جریانی که معتقد است ما نیازی به قانون و جواز نمی­بینیم، عملاً دارد قانون را زیر پایش می­گذارد که از همین نقطه مشخص می­گردد چنین افراد و جریاناتی از برعهده گرفتن مسوولیت­ها شانه خالی می­کنند و عملاً مسیرشان را از راه مدنی منحرف می­سازند.
علاوه بر آن، کسی که جواز یک اکسیون مبارزاتی ـ مدنی را به نام خود ثبت می­کند، درواقع مسوولیت تمامی عواقب قضیه را به عهده می­گیرد و عملاً نشان می­دهد که فرد و یا جریانی مسوولیت­پذیر، هم در برابر سلامتی و حیثیت هم قطاران اشتراک کننده و هم دولت می­باشد. طرف دیگر قضیه این است که بی­توجهی نسبت به مسوولیتی که بر دوش جوازگرفتگان قرار دارد، یک ولنگاری اجتماعی ـ سیاسی به شمار رفته که در مرحله ی خاصی هم شاید بتوان آن را نوعی خیانت به هم قطاران تلقی نمود که با دامن زدن عمدی به تشنجات، درصدد بربادی اعتبار و حیثیت مسوولین اکسیون می­باشند. به­راستی آیا درک این مسأله مشکل است که هرگونه اقدام منجر به هرج و مرج، مستقیما برگزارکنندگان «اعتصاب غذا» را در برار فشار شدید نیروهای امنیتی قرار خواهد داد و با تشنجات و بی نظمی ها، در مجموع اعتبار اقدامات مدنی هزاره­ها زیرسوال خواهد رفت؟
2 ـ برگزارکنندگان هر برنامه دارای انگیزه­ها و خواسته­هایی هستند که از قبل روی آن کار کرده و طی مشوره هایی آن­ها را تدوین نموده­اند. بنابر این روند، پس از اعلام فراخوان عمومی جهت شرکت در اکسیون موردنظر، افرادی که با کل برنامه و خواسته­ها موافق و هم­نظر هستند، در آن شرکت می­کنند. قاعده ی مبارزه و شرکت در یک فراخوان عمومی نیز این است که در اموری چون «مطالبات» و «مدیریت»ی که برگزارکنندگان تدارک دیده­اند، هرگز نباید مداخله نمود. البته پیشنهاد حق همگان است اما مداخله و اقدامات خودسرانه امری نیست که مدیران برنامه و اقدام بزرگی که صورت گرفته است، همیشه بتواند آن را برتابد. به­ویژه در شرایطی که چنین اقدام بی­سابقه­ای، با فشار شدید امنیتی و نیز وارد شدن اتهامات از سوی حلقاتی از درون نیروهای دولتی جهت پایان دادن به آن، درجریان باشد، یا جریانات سیاسی خاصی درصدد سمت و سو دهی این اکسیون بزرگ به­سود منافع خود باشند، هرگونه اقدام خودسرانه مستقیما به تضعیف مدیریت این اکسیون انجامیده و زمینه­ی توفیق فشارها و توطئه­های بیرونی را مساعد می­سازد. بنابراین، مشخص شدن حد و حدود اختیارات هریک از «مدیران برنامه» و «مشترکین»، امری ضروری بوده که تنها با رعایت آن می­توان مدیریت موفق را انتظار داشت.
3 ـ قاعده ی سوم این است که هر برنامه و اکسیونی دارای مطالبات مشخص خود می باشد که طی گفتگوهای مفصلی به دست آمده و هدف اقدام مدنی را تشکیل می دهد. بنابراین مطرح نمودن مطالباتی خارج از آن چه قبلا در موردش به توافق رسیده شده، و یا اضافه نمودن مسائل دیگری به آن، درواقع اقدام مدنی را از ماهیت اصلی اش جدا خواهد نمود. چنان که این امر در جلسه ی تدارک و برنامه ریزی روز قبل از اعتصاب غذا مورد بررسی جدی قرار گرفت و علیرغم پیشنهاداتی مانند طرح شدن موضوع «تبعیض» و «بایکوت» هزاره های داخل کشور، از سوی اکثریت اعضای جلسه رد گردید و تأکید شد که مطالبات اعتصابیون باید تنها روی نسل کشی هزاره ها در کویته متمرکز گردند. یعنی، طرح مسائل فراسوی مطالبات تدوین یافته منجر به عدم تمرکزیابی خواسته ها می گردید و مخاطبین دولتی و سازمان ملل را نیز دچار سردرگمی می ساخت. بدتر از آن، این که بخواهیم در چنین وضعیتی و از فرصت و فضای به دست آمده برای مقاصد و منافع شخصی استفاده نماییم که می تواند به حیثیت و اعتبار تمامی اقدام، آسیب جدی وارد نماید.
اما بررسی دقیق روند رخدادهای کوچک و بزرگی که در دوران اعتصاب غذا اتفاق افتاد، نشان می دهد که بخشی از حرکت ها در درون جمع اعتصابی کاملا مغایر این قواعد و مقررات بودند. در این خصوص باید تذکر داد که بخش غیرنادم تیم دست بوس انوری (از این پس در این نوشته تنها با ذکر «غیرنادمین» بسنده می کنیم) با آن که روز پیش از اعتصاب غذا علیرغم درخواست ما، از شرکت در جلسات برنامه ریزی و تدارک ابا ورزیده بود، در روز اعتصاب تقریبا با یک ساعت تأخیر به جمع اعتصاب گران پیوست. حین ورود شخصا به سردمدارشان خوش آمد گفتم، که متأسفانه با برخوردی زشت و توهین آمیز، رویش را برگرداند و بدون پاسخ از کنارم گذشت. جمع برگزارکننده­ی اعتصاب غذا که امکان بروز یک تشنج توسط این تیم با توجه به برخوردهایی که از روز قبل آغاز کرده بودند را پیش بینی می­نمودند، با این برخورد پرخاش­گرانه و توهین­آمیز، خطر را بیش­تر احساس کردیم.
از همان ساعات اولیه ی حضور ما در محل، خبرنگاران زیادی آمده بودند. با تصمیم و تأکید جمع، به دوستان اشتراک کننده در اعتصاب غذا تذکر دادم که برای جلوگیری از تشتت نظر و نیز تمرکز دادن همه ی رسانه ها روی مطالبات اصلی اعتصاب کننده ها، قبلا دو زن و دو مرد به عنوان سخنگو انتخاب شده اند. همگان بدون کمترین اعتراضی حتا بر ضرورت چنین تصمیمی تأیید کردند. اما زمانی که «غیرنادمین» به جمع ما پیوستند، با بلند شدن صدای سردمدارشان، علیه مدیران برنامه تاخت و هیچ کس را محق ندانست تا به قول خودش، برای شرکت کنندگان تعیین تکلیف نماید. او با پرخاش گری ای که مشخصاً حریفی برای بگومگو می طلبید اعلام داشت که، هرکس هرچه دلش خواست صحبت می کند، کسی هم حق ندارد مانع شود!! این حرمتی بود که یک تیم کمتر از 10 نفر برای برگزارکنندگان برنامه و جمع بیش از صدنفر اشتراک کننده درنظر گرفته بودند.
با آن که روز قبل تنها یک نفر از آن ها به جلسه آمده بود و ما برای جلوگیری از تشنج همان یک نفر را عضو گروه سخنگویان انتخاب کردیم، اما سردمدار این جریان بازهم اعتراض داشت و خواسته ی اصلی اش آن بود که خودش مسوولیت کار را برعهده گیرد. با آن که این تیم از لحاظ کمی نیز بسیار کوچک بود، اما با برخورد نظم شکن شان، از آن پس جلسه نظم لازمی را که باید برخوردار می بود، از دست داد و هرکس به راه خود مصاحبه می کرد و هرچه دل خودش می خواست می گفت، تا جایی که یک شرکت کننده مکررا از ما درخواست می کرد که من کار دارم و باید بروم سر کارم، اجازه بدهید زودتر مصاحبه ام را انجام بدهم!! ما برای این که کل برنامه برهم نخورد و اربابان این تیم به اهداف شان نرسند، سعی می کردیم پاسخ پرخاش گری ها را ندهیم و در برابر آنان سکوت کامل اختیار نماییم.
زمانی که حضور گسترده ی عوامل ایران را در جمع دیدیم و متوجه گشتیم که مهره هایی چون حسین مدنی مسوول خبرگزاری «جمهور» و عارف رحمانی وکیل الرعایای محسنی در جمع اعتصاب کننده ها به عنوان میزبان نشسته و رسانه های شان را نیز برای پوشش خبری مورد نظر خودشان آورده بودند، تلاش زیادی نمودیم تا از اعلام نظرات مورد نظر انوری، تمدن و دیگر عوامل ایران مانند رحمانی، حسین مدنی و... جلوگیری شود. آنان این مهره ها را کنار خود قرار داده بودند و حتا با آمدن میهمانان «خوش آمد» می گفتند و بعضا از تشریف آوری میهمانان تشکر می کردند که طی آن می خواستند وانمود کنند که مهره های ایران و نزدیک به انوری، گردانندگان اصلی اعتصاب غذا هستند و باید هم به وسیله ی رسانه های شان چنین انعکاس یابد!!
در اولین جلسات جمع بندی برگزارکنندگان، بعضی از دوستان ما نگران افشا کردن چهره ی واقعی «غیرنادمین» بودند و بر تربیت کردن آنان و رفع اشتباهات شان توصیه می کردند، اما زمانی که دلایل و قراین کافی از گذشته های این افراد ارائه گردید و روشن شد که سردمدار «غیرنادمین» و معاونش از مدت زیادی است که برای انوری کار می کرده و در روز اعتصاب نیز با هماهنگی کامل و بر اساس برنامه ای از پیش طراحی شده ی شخص انوری و مهره هایی چون عارف رحمانی، حسین مدنی و سید حسین امینی مهرجو آمده بودند و برای رسیدن به مقاصدشان، خبرگزاری رسمی ایران (IRIB)، تلوزیون تمدن، خبرگزاری صدای افغان (آوا) و خبرگزاری جمهور را به مجلس خواسته بودند. وقتی دوستان ما شواهد کافی در اختیار جلسه ی جمع بندی قرار دادند، دیدگاه اولیه ی دوستان مان تغییر نمود. شواهدی در دست است که نشان می دهد پول قابل توجهی هم به عنوان پاداش برای مجریان این برنامه از سوی سید انوری در نظر گرفته شده بود. بعد مسائل دیگری هم مطرح گردید که نشان می داد «غیرنادمین» در دیدار با انوری جنایتکار هرگز دچار اشتباه نشده بودند بلکه از مدت ها قبل و به طور آگاهانه در ازای کمک های مالی، برای وی کار می کرده اند. بنابراین و به طور حتم باید این چند نفر محدود و روش های تخریب کننده ی شان، با قاطعیت افشا شوند تا بتوانیم در آینده جلو مشکل تراشی ها و سنگ اندازی های آنان در برابر حرکت های ارتقایی و رو به تکامل مبارزات مردم هزاره را بگیریم.
مسأله ی افشاگری و رسواسازی عوامل نفوذی دشمن یکی از اساسات مبارزه به شمار رفته و تمامی انواع مبارزات در طول تاریخ، این روش را بخشی از مبارزات رودررو با دشمنان مردم خود می دانند، در غیر این صورت، این مبارزین واقعی خواهند بود که با اقدامات و ترفندهای و توطئه های عوامل نفوذی دشمن رسوا و بی اعتبار خواهند شد. مگر مزاری بزرگ همیشه در برابر توطئه ها از روش افشارگری استفاده نمی کرد و نمی گفت که، این را می گویم تا در تاریخ ثبت شود؟ به راستی اگر مزاری بزرگ عوامل نفوذی و توطئه های دشمن را افشا نمی کرد، امروزه ما در چرخه ی توهم و سردرگمی قرار نمی داشتیم؟ این افشاگری ها بود که امروزه هرگونه تقرب به مهره ها و جریاناتی چون انوری و سید هادی و کاظمی و محسنی مورد تقبیح مردم ما قرار می گیرند و دست بوسان شان سرافکنده و شرمسار می شوند.
بنابراین افشای طرح ها و اقدامات و عناصر بیگانه پرستی که به خاطر پول حاضرند هر خرابکاری و ضربه زنی را برای جلوگیری از مطرح شدن جنبش دموکراتیک مردم هزاره انجام دهند، امری ضروری و نوعی انتقال تجربه و دانش مبارزاتی برای دیگران به شمار می رود. چراکه اگر چهره و کارکرد و مکانیزم توطئه ی چنین عناصری را افشا نکنیم و آن را به بهانه ی عدم برملاشدن رازهای درونی جنبش در مدل خود نگه داریم، دسته ها و جمعیت های متعدد پوینده ی راه مبارزاتی هزاره ها به دلیل عدم دسترسی به این تجارب، پیوسته از این نقطه ضربه خواهند خورد و در نتیجه، آسیب های بعضا جبران ناپذیری بر بدنه ی کلی جنبش دموکراتیک و برابری خواهانه ی مردم هزاره وارد خواهد آمد. این است که باید پی در پی تمامی تجارب به دست آمده را به دیگران انتقال دهیم تا همگی ضمن کسب دانش و تجربه های اکتسابی یاران شان، از ضربه خوردن در امان بمانند.
اساسا راه درست برای یک اقدام اجتماعی ـ سیاسی و مدنی این است که اگر صداقتی در کار باشد، نخست باید تمامی اجتماعات فکری و کارکن هزارگی توسط دیگر جریانات هم تبار به رسمیت شناخته شوند و هیچ فرد و یا جریانی نباید دچار ضربه زنی و مانع تراشی بر سر راه دیگری گردد. اگر با روش خاصی مخالف هستند باید در یک فضای دموکراتیک انتقاد درست و دور از تهمت زنی را از مخالفان فکری آغاز نمایند و در کنارش بدیل مبارزاتی مورد نظر خود را ارائه نمایند. دوستان جنبش دموکراتیک مردم هزاره حتا می توانند یک گام فراتر روند و خود برای یک اقدام عملی مستقل از دیگران، دست به کار شوند و دیگران را به برنامه ها و اقدامات خود فراخوانند. اما این که فراخوان و دعوتی را برای این منظور بپذیرند که در داخلش اخلال نمایند و هرج و مرج راه بیندازند، کار ضداخلاقی و تلاشی بی شرمانه و ضددموکراتیک می باشد. قاعده ی مبارزاتی این است که یک حرکت پلان شده وقتی فراخوان عمومی می دهد، حق حفظ مدیریت برای خودش را حفظ می کند و انتظار دارد تا دعوت شدگان غیرسهیم در برنامه ریزی آن اقدام، در زمینه های مطالبات و نظم از برگزارکنندگان تبعیت نمایند، و نه دست به خودسری بزنند و مطابق میل خود عمل نمایند و اعتبار مدیریتی برگزارکنندگان را زیرپا نمایند. این یک اصل در تحرکات اجتماعی ـ سیاسی است و اگر کسی غیر از این می اندیشد، بهتر است تا به فراخوان ها پاسخ مثبت ندهد و خودش در تدارک یک عمل و اقدام مستقل شود. به هرحال برهم زدن نظم یک اقدام، کاری زشت و خیانت به شمار می رود که متأسفانه «غیرنادمین» با عدم حضور خود در جلسه ی تدارک و برنامه ریزی، مشغول اجرای طرح توطئه شده که برگزارکنندگان را در طول اعتصاب غذا سخت دچار مشکل نمود و آزرده ساخت.
وقتی از آنان تقاضا می کردیم که چون شما با خواسته های مدون ما آشنا نیستید، پس اجازه بدهید تا سخنگویان انتخاب شده در جمع برنامه ریز با خبرنگاران صحبت کنند تا حرف ها یک دست شوند، می گفتند که آن خواسته ها را بنویسید و در میان همه توزیع نمایید تا همه بفهمند و پاسخ بگویند!! کار را با این اقدامات اخلال گرایانه ی شان به جایی رساندند که دست آخر خود سردمدار «غیرنادمین» به شکایت افتاد و مدعی شد که، «معلوم نیست کی به کی هست» و از بی نظمی و خودسری ها، بسی شکایت ها سرداد. چون او می پنداشت که اگر مدیریت اصلی فرو بریزد، خود و همفکرانش زمام را در دست خواهند گرفت و چون این گونه نشد، فریادش از بی نظمی ای که خود خواسته و ساخته بود، به هوا رفت!!
ما که با اخلاق ناشایست، تند و نیز نیت تخریبش باخبر بودیم، حتا یک کلام نگفتیم و هرگز هم به رویش نیاوردیم که خودش عامل تمامی این وضعیت بی نظم است، چراکه نمی خواستیم ریسک برهم خوردن برنامه ی مان را با اوج گیری مجدد پرخاش گری هایش، داشته باشیم. آن ها که از صبح روز اول در تلاش بودند تا نظم را برهم زنند و با کنار زدن سخنگوی منتخب جمع، خود همه کاره شوند و هرگونه که می خواستند جمع را بچرخانند، بالاخره به خاطر ضعف مدیریتی و بی لیاقتی شان در این گونه اقدامات، حتا از وضعیت هرج و مرج هم نتوانستند به سود خود و اربابان شان استفاده نمایند. در این مورد نباید به مدیریت «سیال» و «نامرئی» جمع برگزارکننده که نوعی انقلاب ابتکاری در مدیریت به شمار می رفت و توانسته بود که به شکل غیرقابل لمسی اوضاع را اداره کنند و مانع فروپاشی شوند، کم بها داد. به ویژه تلاش گسترده ای که برای درگیر شدن با پولیس و ایجاد تشنج جهت تحریف سمت و سوی اقدام اساسی ما داشتند، با یاری جناب محمد رضا خوشک وکیل هرات به خوبی مدیریت گردید.
من و بعضی از همراهان از مدت ها پیش افراد این جریان را می شناختیم و از ارتباطات مشکوک آنان با انوری و ایرانی ها که اغلب به بهانه ی جمع آوری کمک مالی صورت می گرفتند، تا حدود زیادی باخبر بودیم و در کمین فرصتی برای آشکارشدن گرایشات و تلاش های ضدجنبش دموکراتیک هزارگی شان قرار داشتیم. تا این که بالاخره مچ شان را طی اقدامات اخلال گرانه ای که جهت متشنج ساختن و برهم زدن جمع اعتصابی به راه انداخته بودند، گرفتیم. نادیده گرفتن و نفی کردن نظم اکسیون و نیز زیرپا گذاشتن تصمیمات جمع 63 نفره مبنی بر داشتن سخنگو، اقدامات مقدماتی ای بودند تا مدیریت اعتصاب غذا را کنار بزنند و در خلد مدیریتی اداره ی آن را برعهده گیرند. دعوت از عوامل محسنی و ایران مانند سید حسین امینی موسوم به «مهرجو» که از مدت ها بدین سو در درون تجمعات هزارگی نفوذ نموده و با عکاسی هایش درصدد کسب اطلاعاتی می باشد که در اختیار عارف رحمانی و انوری می گذارد، حسین مدنی مسوول خبرگزاری جمهور، عارف رحمانی وکیل الرعایای محسنی، تلوزیون تمدن که کارمندانش با کمره و بی آن، تمام وقت در محل مستقر بودند، از برنامه ها و تلاش های تکیمل کننده ای بودند که باید اداره ی اکسیون اعتراضی «اعتصاب غذای کابل» را مانند نتیجه گیری کویته و نیز راهپیمایی فرمایشی به اصطلاح دانشجویان هزاره در ایران، برعهده گیرند و آن را در سمت و سوی مورد نظر اربابان ولایت قبیح شان سوق دهند.
همچنین این تیم از دقایق اول حضورشان در جمع، جنجال و اعتراضات پر سر و صدایی که حتا عابرین هم از آنان باخبر می شدند را به راه انداختند که هر آن می رفت جو جلسه متشنج گردد که با سکوت کامل تیم اداره کننده ی اعتصاب و مدیریت ویژه، نه تنها خنثا گردیدند که ماهیت سردمدار «غیرنادمین» هم برای همگان روشن گردید. گاهی در راستای اقدامات آشوب گرانه ی شان چنان دچار افراط می شدند که مسوولین اعتصاب را تهدید می کردند که اگر یک تلفن بزنم الآن 50 تا از بچه های ... می ریزند و این جا را برهم خواهند زد!! روند این تخریب کاری تا بدان جا گسترش یافت که شکوه و بدگویی از مسوولین و تنظیم کنندگان این اعتصاب را حتا در مقابل مایکرفون رسانه ها هم مطرح ساختند و ما با تلاش فراوان و استفاده از واسطه هایی که داشتیم سعی نمودیم تا جلو نشرش را بگیریم. این بود که واقعا باید به روش های بسیار مبتکرانه ی توأم با سختی و بردباری بی نظیر مدیریت بچه ها درود گفت که چگونه تمامی زمینه ها و فرصت های ایجاد تنش و تشنج را از آنان گرفتند و برنامه را آن گونه که تیم برگزارکننده صلاح می دید، به پایان بردند.
ما هرگز تصمیم نداریم تا برخوردی عقده ای با مسأله نماییم که اگر چنین می کردیم، در همان جلسه که حتا بارها تهدید شدیم و مورد توهین علنی و ناسزاگویی قرار گرفتیم، انجام می دادیم. اگر مردم و جوانان ما به ما و تجارب ما اعتماد دارند، اجازه بدهند تا با افشای چهره ها و نیز روش های کارکردی خائنین، صفوف متعدد مردم خود را از وجود افراد سودجو، بیگانه پرست و تخریب گری پاک نماییم که با تشدید تنش های درونی مانع همگرایی ها می شدند، و زمینه را برای فشرده تر و منسجم تر ساختن مبارزات آینده، مهیا نماییم. باور نمایید که اگر از اختلافات فکری که کاملا قابل حل و تحمل هستند، صرف نظر نماییم، اغلب تنش های درونی، وارد نمودن اتهامات ناروا و هتاکی حیثیت و اعتبار مبارزین پاک باخته ی مردم ما توسط همین عوامل صورت می گیرند. اینک ما حتا یک درصد هم شک نداریم که «غیرنادمین» عناصر تربیت شده ای هستند که برای خنثاسازی اقدامات پیشتازانه ی جنبش دموکراتیک مردم هزاره، توسط دشمنان سرسخت مردم ما استخدام شده اند. روشن است که اختلافات فکری و نیز موجودیت صداقت در انتقاد، با نشست قابل حل می باشند اما توهین، عربده کشی و هتاکی حیثیت برگزارکنندگان اعتصاب غذای کابل در ملأعام و در برابر رسانه­ها، هرگز بر اختلاف فکری و یا انتقاد سالم دلالت نمی کنند.
بنابراین با تکیه به دانش و تجارب مبارزاتی چند دهه ای خود اعلام می داریم که اتحاد نیروهای مبارز هزارگی با دیدگاه های مکانسیستی و پراگماتیستی مبتنی بر اصالت «عددی و کمیتی» ممکن نبوده و با ابقای خائنین و جواسیس و دست بوسان دشمنان مردم ما در درون جنبش دموکراتیک و برابری خواهانه ی خلق آگاه و سربلند هزاره، هرگز به وحدت نخواهیم رسید. وحدت واقعی در گرو «یگانگی فکری» و یا «همسویی عملی» می باشد و نه در تجمع فیزیکی افراد. به عبارت روشن تر این که، حضور نیروهای طفیلی و بیگانه پرست در درون جنبش مردم ما تنها به منظور آسیب رسانیدن به آن می باشد که این امر به طور خودبه خودی اصل دیدگاه کمی را زیر سوال می برد و به ما هشدار می دهد که به هر کس اعتماد زیادی ننماییم و با تدوین معیارها و شاخصه های مبارزاتی، افراد حاضر در جبهه ی خود را با آنان محک بزنیم تا بتوانیم نیروهای صادق را از مزدوران فرستاده شده و مأمور بیگانگان تفکیک نماییم. در این خصوص سوابق کارکردی و رویکردی افراد، از مهم ترین شاخصه ها به شمار می روند. تنها با حوصله مندی و کنترول عواطف سطحی خود و نیز با چنین دقت هایی می توانیم عوامل مشکوک و نفوذی را از درون جنبش دموکراتیک مردم خود تصفیه کنیم و نیز از میزان تشتت و سودجویی های فردی و نامشروع به نام مبارزه برای مردم هزاره، بکاهیم.
مطمئناً این گام بلندی به سوی انسجام درونی مردم ما خواهد بود و امیدوار هستیم تا در آینده با مدیریت درست تر و متکامل تر بتوانیم عوامل دیگری را نیز شناسایی کنیم و آنان را از درون جنبش دموکراتیک و برابری خواهانه ی هزاره ها دور اندازیم. در این راستا این اصل طلایی را برای پیش بردن روند مبارزات به خاطر بسپارید که اگر مردمی جرأت حذف خائنین درونی خود را به خاطر نگرانی از کاسته شدن تعداد کمی نیروهای جنبش نداشته باشد (آنگونه که شهید مزاری در 23 سنبله انجام داد)، هرگز به وحدت و انسجام واقعی نخواهیم رسید و بنابراین تمامی کارکردهای ما همچنان برای مردم خودمان بی نتیجه خواهند ماند و به طور حتم تمامی دست آوردهای مبارزاتی مانند گذشته به کیسه ی دیگران ریخته خواهند شد.

پوزش به خاطر عدم اپدیت وبلاگ «هویت هزارگی»

خوانندگان عزیز،

در طول حدود 10 روز گذشته شدیدا مشغول اعتصاب غذا، تدارکات آن و نیز پیگیری های بعدی اش بوده ایم. 
بنابراین از عدم اپدیت شدن مطالب این وبلاگ طی این مدت، عذرخواهی می کنم.
از این پس قول می دهم که ساعتی را در روز یا شب برای گذاشتن مطلب تازه در وبلاگ صرف نمایم.
پاینده باشید